شنید که کسی او را به نام صدا کرد، صدایی که از جنس خاک نبود، آبی بود، آسمانی بود، «آندره» از خواب بیدار شد پر وهم و خیال، نگاهش بیتاب و هراسان به هر سو دوید. اما همه در خواب بودند جز خادم پیری که