۱۷ دی ۱۴۰۱
چه کسی به شما گفته تنها به زیارت بیایی؟!
با وضع عجیب جلو می آمدند و من ناامیدتر از همه جا، همچنان گریه می کردم که یکدفعه گرد و خاکی از پشت سرم بلند شد و صدای ترمز ماشینی توجهم را جلب کرد. برگشتم دیدم یک تاکسی؛ کنار تاکسی ای که من درونش بودم ایستاد و یک سید بزرگواری با شکوهی خاص از آن پیاده شد و به سمت من آمد. آن سه مرد خشکشان زد.