۲۸ مهر ۱۴۰۱
داستان ابوراجح حمامی
پس، آن اشقیاء او را بردند و باز آن چنان زدند تا آنکه بر زمین افتاد و به مرگ افتاد. پس، آن حالت او را به آن حاکم لعین خبر دادند و آن خبیث امر به قتل او نمود. حاضران گفتند که: «او پیرمرد است و با این هم جراحت خواهد مُرد و احتیاج به کشتن ندارد، خود را داخل خون او مکن.»