اینکه در صحنه نبرد با وجود زخم زیاد و نیز حملات و بمباران دشمن اینجنین به خدا دل داده است زیباست.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظهای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خوانده است.