۰۱ دی ۱۳۹۳
گفتوگوی خواندنی با مادر استاد حسن رحیمپور ازغدی
وقتی امام تشریف آوردند ایران… بچهها را گذاشتم توی ماشین، گفتم بیایید برویم فرودگاه. ما که تهران نیستیم بیایید برویم فرودگاه مشهد! بچهها، همین حسن و برادرش حسین، هر کدام دو تا عکس امام را به دست گرفته بودند و جلوی ماشین روی کاپوت نشسته بودند، من هم خودم رانندگی میکردم… رفتیم فرودگاه چراغ ماشین را هم روشن کرده بودیم و بوق میزدیم میرفتیم. خوشحال بودیم که امام تشریف آوردند.