به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) حمیدرضا نقاشیان گفت: همه لحظاتی که با امام بودم شیرین بود اما آنچه به دل من خیلی چسبید، تحویل نگرفتن مجاهدین خلق[منافقین] توسط حضرت امام بود.
«حمیدرضا نقاشیان» یکی از انقلابیون فعال در سال های ابتدایی شکل گیری جمهوری اسلامی است که به دلیل حضور در بیت حضرت امام رحمه الله علیه و ایفای نقش در اداره جلسات و محافظت از امام راحل، از نزدیک با بسیاری از جریانات سیاسی کشور آشنایی دارد. وی که از سوی حضرت امام مامور خاتمه دادن به حیات گروه فرقان بوده و سپس با حضور در جبهه ها نقشی جدی را در تهیه ملزومات و پشتیبانی جنگ داشته است، هماینک دستی در کار رسانه دارد و در سمت رئیس هیئت مدیره موسسه سخنگستر روزنامههای ایراننیوز و صبح اقتصاد را منتشر میکند. این گفتگو تنها برشی کوتاه از زندگی پر تلاطم نقاشیان است که به مرور خاطرات وی به روزها و ماه های ابتدای انقلاب اسلامی پرداخته است:
• در ابتدا خودتان را معرفی کنید و مشاغل بعد از انقلاب خود را توضیح دهید.
«بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدولله الذی هدی نا لهذا وماکنا لنهتدی لو لا ان هدی نا الله». خدا را شکر که در فضای سیاسی جمهوری اسلامی این امکان فراهم شد که در حد وسعمان بتوانم موضوعاتی که انشااله تاثیرگذارهم بوده باشد را به عنوان مصاحبه بیان کنم.
اینجانب حمید نقاشیان هستم .ابتدا فقط مقلد امام و سپس ذره ای از نوکران امام خمینی (ره) در ابتدای ورود ایشان در بهمن ۵۷ تا همیشه هستم.
سر تیم حفاظتی حضرت امام را تا بعد از شهادت آقای مطهری بر عهده داشتم که بعد از آن مامور جمعآوری گروه «فرقان» شدم و سپس در زمان جنگ با آقای «رفیق دوست» کار کرده و در زمان تشکیل وزارت اطلاعات دورهای کوتاه با آقای ری شهری و بعد تا سال ۶۶ با آقای ناطق در وزارت کشور بودم. از سال ۶۶ تا امروز هم در بخش خصوصی و بیشتر کار فرهنگی می کنم.
• قبل از انقلاب با چه گروه و یا جریان هائی کار میکردید؟
قبل از انقلاب به دلیل فعالیتهای زیرزمینی که داشتم مدتی فراری بودم و ابتدا با گروه «مجاهدین خلق» (که بعدها به منافقین شهرت پیدا کردند) کار میکردم اما در سال ۵۴ با افشاء شدن جریانات و موضع گیریهای این گروه، مجموعه ای از بچه مسلمان های این گروه از این جریان جدا شدیم. البته برای من از سالهای ۵۲- ۵۳ طرز تفکر آنها کم کم مشخص شده بود.
دورهای نیز فعالیتهای غیرجمعی داشتم و رساله حضرت امام (ره) را جمع آوری، چاپ و توزیعکردیم. در سال ۵۵ که مجموعه “فجر ” تاسیس شد با اعضای این گروه شروع به همکاری کردم.
بعدها شهید عباس ناطق نوری رحمت الله علیه مجموعه «ندای اسلام» را تاسیس کرد و من با ایشان همکاری نزدیک داشتم و با هم این مجموعه را اداره میکردیم، سپس برای تولید و نشر بیشتر نوارها و بیانیههای حضرت امام (ره) و اینکه تنوعی هم در کارمان صورت بگیرد “کانون نشر نهضت ” را با علی رسولی محلاتی و محمد هنردوست راه اندازی کردیم. همچنین توسط مرحوم عباس ناطق نوری به شهید “بروجردی ” معرفی شدم و به مجموعه “صف ” که گروهی توحیدی بود پیوستم و از سال ۵۶ با آنها همکاری کردم و درسه عملیات هم با آنها حضور داشتم و کار تدارکات و لجستیکیشان را انجام میدادم. انقلاب که پیروز شد مجموعه “صف “، مسئولیت حفاظت حضرت امام (ره) را به عهده گرفت و من هم به عنوان خادم در خدمت حضرت امام بودم.
• فقط در همان سه عملیات، مسئول لجستیک بودید ؟
بله، همین گونه است. سازماندهی “صف ” این طور نبود که کسی مسئول یک کار خاص شود اما به اعتبار سوابق من چون کار تجارت و حمل ونقل کرده بودم، بازار و روابط درون آن و نیز حمل و نقل را میشناختم به این اعتبار بخشی از این کارها به من سپرده می شد.
• خودتان هم در عملیات شرکت میکردید؟
خیر. اجازه نداشتم . ساختار عملیات که طراحی میشد .هر کسی مسئولیتی را میپذیرفت .
• شما کارتان صرفا پشتیبانی بود؟
بله. در هر عملیاتی که قرار بود انجام شود ابتدا ابعادش سنجیده میشد، نیازمندیها فهرست شده و متکی به آن نیازها خواستههای مربوطه را تامین میکردیم. گاهی پشتیبانی حمل و نقل در صحنه هم با من بود.
• معمولا نیازمندیها چه بود؟
نقشه ، آدرس، سلاح، مواد منفجره، موتور سیکلت، اتومبیل، بعضا لباسهای فرم نظامی و شهربانی و از این قبیل وسایل مورد نیاز آنها بود.
• عملیاتها را به یاد دارید؟
گروه صف جمعا پنج عملیات را انجام داده. یک عملیات انفجاری در خوانسالار، عملیات انفجاری مینیبوس در اصفهان و یک عملیات دیگر هم که کاردار سفارت آمریکا را مورد حمله قرار داد و دو عملیات ناموفق هم داشتند که افشا نشد.
• آن دو عملیات چه بود؟
به این دلیل که دوستان تا به حال در مورد آن سخنی نگفته اند، من هم ترجیح می دهم صحبتی در این زمینه نداشته باشم.
• در دوران تبعید حضرت امام در خارج از کشورشما با ایشان دیداری داشتید؟
در مدتی که به صورت مخفیانه زندگی می کردم، شش روز غیر قانونی به کشور عراق رفتم. جریان هم از این قرار بود که فردی در مجموعه ما نفوذ کرده بود و از شهید علی ناطق نوری پاسپورت من را گرفته بود تا برایم ویزای عراق بگیرد ولی بعد معلوم شد آن شخص همکار ساواک بوده و پاسپورتم در اختیار ساواک قرار گرفت .لذا غیر قانونی رفتم. به هنگام اقامت در کشور عراق به شهر نجف رفتم و یک شب حضرت امام را در منزلشان و دو شب دیگر در حرم حضرت امیر(ع) ملاقات کردم، ولی چون اجازه نداشتم نزدیک شوم فقط ایشان را از دور زیارت کردم .
• در آن ملاقات با امام خمینی (ره) چه حسی داشتید؟
یک حس نو یک حسی که میگفت این مرد با بقیه متفاوت است . جهره ایشان از ذهنم بیرون نمیرفت دیدار دوم من با ایشان در ۱۲ بهمن وقتی که آمدند داخل اقامتگاه صورت گرفت و احساسم در آن روز با دیدار اول بسیار متفاوت است. حسم در اولین دفعه، دیدار با یک مرجع تقلید و مرد تبعید شده سیاسی با دیدگاههای مذهبی و تفکر سنتی بود. اما در طول سالهای ۵۵ تا ۵۷ تحول فکری بسیار زیادی در ایران و جهان در خصوص شخصیت امام پیدا شد و ایشان مبارزه را علنی کرده و بخشی از خود را بروز دادند، بخشی از اقیانوس زلال اخلاص و دین باوری را ، بیانیههای خیلی صریحی می دادند و مشی و نحوه برخورد با جریانات مبارازتی را ارائه فرمودند، جایگاه ایشان بین دانشگاهیان و جوانان نسبت به سال ۵۴ و ۵۵ بسیار تغییرکرد. به همین دلیل روزی که حضرت امام (ره) حول و حوش غروب وارد اقامتگاه شدند “جذبه ” اولیه ایشان همه وجودم را مال خود کرد و آن جذبه در من تاثیری گذاشت که هنوز هم که هنوز است زنده بوده و ریشه وجود مرا در بردارد.ایشان را مثل یک فرشته مثل یک ناجی مثل یک کسی که برای پاسخ دادن به همه سئوالها آمده در وجودم گرفتم.
• در چهره، رفتار و برخوردشان چه شاخصه ای دیدید؟
حس میکردم با یک کسی روبه رو هستم که او همه مکنونات فکری و مغزی من را میشناسد و من هم تمام وجود او را میشناسم، یعنی احساس میکردم نگاه ایشان در من نفوذ داشته و این جذبه و نور روحانی، من را تسخیر خود کرده است. این تسخیر در مورد هیچ کس دیگری در زندگی من اتفاق نیفتاد و اتفاق نادری بود.
• از جریان حفاظت حضرت امام در روز ۱۲ بهمن برایمان بگویید.
کارها به پنج قسمت تقسیم شده بود، استقبال از امام در کرسی بهشت زهرا و اقامتگاه دست گروه صف بود. فرودگاه و مسیر حرکت با گروهای دیگری بود که مرحوم شهید بهشتی فرودگاه را مدیریت کردند و تیم آن را تعیین نمودند. تعدادی از بچههای مدرسه علوی و تیمی از بچههای نهضت آزادی مسئولیت اداره فرودگاه را به عهده داشتند. مسیر حرکت هم در اختیار آقای رفیقدوست و یک تیم از موتلفه سپرده شده بود. فرودگاه و مسیر حرکت در اختیار ما نبود. تنها حفاظت بهشت زهرا و اقامتگاه، آن هم مجموعه مرکزیاش در اختیار بچه های گروه صف بود.
• اقامتگاه کجا بود؟
ابتدای ورود حضرت امام (ره) اقامتگاهی که برای ایشان در نظر گرفته شده بود مدرسه ” رفاه ” بود اما متاسفانه گروهی که حفاظت مجموعه اقامتگاه را بر عهده داشت، گروه لطفالله میثمی از بچههای مجاهدین خلق]منافقین[ بود که این هماهنگی توسط شهید بهشتی صورت گرفت. اما این کار با نیت کاملا خالصانه و به اعتبار اینکه این بچهها را از مجاهدین خلق]منافقین[ جدا کنند صورت گرفت. ولی این اعتماد برای اینکه رهبر انقلاب را به دست آنها بسپارند در بقیه آقایان وجود نداشت و مرحوم شاهآبادی، مرحوم مطهری و منتظری نسبت به این کار معترض بودند به همین دلیل آن مجموعه، حفاظت از مرکزیت اقامت گاه و جان امام (ره) را به مجموعه “صف ” سپردند.
• چه چیز باعث شده بود از مجاهدین خلق]منافقین[ سلب اعتماد شود؟
سوابق التقاطی و تفکر کم اعتقاد آنها به اسلام و مرجعیت باعث این تصمیم شد و نیز بعد هم سوابقی که در زندان ها به وجود آمده بود کمک میکرد به اینکه این اعتماد به وجود نیاید. بعدا هم اثبات شد که این تصمیم به حق بوده است.
• غیر از اعمال و رفتارشان در زندان مورد عینیتری هم بابت رفتار مجاهدین خلق]منافقین[ وجود دارد؟
من از سال ۵۱ یعنی هجده سالگی با آنها آشنا هستم .یک همسایه داشتیم بنام آهنچی فرشاد آهنچی دائی او علی اقبالی از رده های بالای سازمان بود. او مرا با سازمان آشنا کرد. اول اعلامیه ها را برایشان پخش میکردم . از سال ۵۴ به بعد سازمان رسما اعلام موضع مارکسیستی کرد والبته قبل از آن نیز ما در خانه های تیمی درسال های ۵۲ – ۵۳ با نماز خواندن آنها هم مشکل داشتیم و بعضی از آنها ما را مسخره میکردند. تنها نکته مشترک ما که باعث می شددراین خانه های تیمی بمانیم، مبارزه با رژیم شاه بود. تو مبارزه یک حس ماجرا جوئی بود ما دوست داشتیم قهرمان بشیم . لذا مشتاقانه دنبال میکردیم. اما بعد که اعلام مواضع شد و یکسری از بچه ها مسیرشان را جدا کردند، روحانیت تکلیف خود را با اینها روشن کرد.خدا رحمت کند مرحوم آسید عبدالمجید ایروانی را ، منزلشان درست روبروی منزل ما بود. من اوائل یک اعلامیه هم به داخل منزل ایشان مل انداختم و او فهمیده بود کار من است.
با مادرم راجع به نماز خواندن و مبانی اعتقادی و میزان درکم از اسلام حرف زده بود و بعدش با من در خصوص مبانی فکری سلزمان چند تن جلسه گذاشت . من با این جلسات تجهیز میشدم و به جنگ هم تیمیهام میرفتم. بعد اعدام بدیع زادگان گروهی که تحت تاثیر و رهبری لطفالله میثمی بودند توقع داشتند رهبری مجاهدین خلق]منافقین[ به میثمی سپرده شود چون او باجناق بدیعزادگان بود. حال اینکه عدهای نشستند دور هم و به مسعود رجوی مسئولیت دادند. البته من نقش کاظم رجوی برادر مسعود در انتخاب او را خیلی تاثیر گذار می دانم. با اطلاعاتی که داشتم او عضو MI6 بود و از آن طرف هدایت میشد.انگلستان در زندانها کرسی جذب داشت ویا کار چاق کنی خیلی ها را جذب کرده بود. از مذهبی تا کمونیست دو آتیشه را در دستور جذب داشت. لذا بعد از اعدام بزرگان مجاهدین خلق]منافقین[، با آمدن مسعود رجوی سازمان در مرکزیت دچار دگردیسی شد و تاثیر این موضعگیری مارکسیستی روی علما و شاگردان امام تاثیر خود را گذاشت و باعث شده بود که آقایان اعتماد خود را کاملا از دست بدهند.
مجاهدین دیدگاههای سنتی روحانیت را اصلا قبول نداشتند و امام را هم به عنوان یک مبارز سیاسی میدانستند، نه یک مرجع دینی و کسی که میتواند تاثیر جهانی برای احیای تمدن اسلامی داشته باشد. اساسا اعتقاد به اسلام نداشتند و به صراحت در حرف های خود این مطالب را میگفتند.
اقتصادی که عسگری (از مجاهدین خلق) در کتاب ” اقتصاد به زبان ساده ” نوشت، از تفکر مارکس گرفته شده. زیرا مبانی تحول کمونی را درا قتصاد دخیل دیدند و همان را پایه تضاد در طبقات تشریح کرده و نهایتا به یک جامعه بی طبقه می رسند، بورژوازی را محکوم می کنند و میرسند به یک فضای کاملا سوسیالیستی. این را به عنوان یک الگوی بهینه تفکر اقتصادی که امروز لازم است به دنیا ارایه شود، عرضه می کنند. طبیعتا این مدل مورد قبول بسیاری از علما نبود البته بعضی از آقایان جذب شده بودند اما قاطبه علما که خمیرمایه عمیق اسلامی داشتند این تفکرات را قبول نداشته و میدانستند التقاطی و کفرآمیز است و خیلی از آنها را نجس میدانستند.اما افرادی مانند آقای لاهوتی و آقای طالقانی و خوئینی ها آنها را قبول داشتند و این حساسیتی که آقای مطهری و شاهآبادی و مفتح یا امثال اینها نسبت به مجاهدین خلق]منافقین[ نشان میدادند در آقای طالقانی و لاهوتی و موسوی خوئینی ها نبود.
• به چه دلیل حفاظت از حضرت امام (ره) را بر عهده شما گذاشتند؟
من لطف خدا و توفیق آن را داشتم و از طرفی هم در کنار فضل خدا دوره های ورزش رزمی دیده بودم ، درجاهایی هم توانمندیهایی از خودم نشان داده بودم و در کارهایی هم مسئولیت آموزش نظامی داشتم. به اعتبار این فعالیتها و سابقه ام حقیر را معرفی کردند.
• چرا شهید بروجردی شما را انتخاب کرد؟
این سوال را باید خود ایشان پاسخ بدهندکه چرا من را انتخاب کردند؟ اما بخش اعظمش بر میگردد به ” توفیق ” من. زیرا هر کاری توفیق خود را میخواهد و اینطور نیست که آدم ها بتوانند برای ما توفیق بیافرینند بلکه خدای متعال به آدم توفیقهایی می دهد. حتما دعایم مورد استجابت باریتعالی واقع شده بود.بخشی هم بخاطر لو رفته تر بودن من تو سازمان من بیشتر یه علما و دیگران برای جذب کمک مراجعه کرده بودم. شاید ایشان از بعد تحفظ این اقدام را کرده باشندو اما من بدون معطلی قبول کردم.
• حضرت امام چند روز در مدرسه رفاه حضور داشتند؟
تنها یک شب حضرت امام (ره) در مدرسه رفاه ماندند، وقتی ایشان روز ۱۲ بهمن وارد ایران شدند جمعیت نگرانی از صبح تا شب منتظر بودند و با افکار بسیار پریشان، که چه اتفاقاتی میتواند رخ دهد؟ در آنجا حضور داشتند.
نگرانی و ذهن آشفته ما نشات گرفته از وقایع روز ۸ بهمن بود. چون آن روز هم اعلام شده بود که حضرت امام (ره) می خواهند از پاریس به تهران بیایند اما بختیار فرودگاه را بسته و اجازه ورورد به حضرت امام را نمی دهد. مردم هم تظاهرات کنان خیابان انقلاب را پر کرده و با جمعیت میلیونی به سمت میدان آزادی و از آنجا به سمت فرودگاه حرکت می کردند. ما در اقامتگاه بودیم که شهید بهشتی آمد و گفت: من در این جریان، فتنه و توطئهای حس میکنم. کسی می خواهد مردم را به سمت فرودگاه ببرد و این ممکن است توطئهای باشدکه دوباره مثل روز ۱۷ شهریور اتفاق بدی بیفتد.
اگر مردم به فرودگاه برسند دیگر کسی جلودارشان نخواهد بود و میریزند در و پنجره را میشکنند به اعتبار این که میخواهند فرودگاه را باز کنند و چون منطقه هم نظامی است، نیروهای بختیار به خود اجازه میدهند از این کار ممانعت کنند، ممکن است حادثهای به بار بیاید که ورود حضرت امام را به کلی به تاخیر بیندازد. شهید بهشتی این موضوع را برای آیتالله ربانی املشی و آیتالله طاهری خرمآبادی و آیت الله مهدوی کنی در حضور من و در اقامتگاه مطرح کردند. در مدرسه رفاه به این سه بزرگوار ماموریت دادند که به اتفاق ما که یک تیم بودیم به منطقه برویم و جلوی این کار یعنی تظاهرات مردم بسمت فرودگاه را بگیریم.
ما مینی بوسی در اختیار گرفتیم و به دلیل ازدحام جمعیت از بیراهه رفتیم. جمعیت از میدان انقلاب تا میدان آزادی را پر کرده بود و مردم داشتند به سمت فرودگاه میرفتند تا آنجا را تصرف کنند.
ما از بیراهههای شمال تهران حرکت کردیم و از باغ فیض سر در آوردیم و از شمال میدان آزادی وارد شدیم که آن موقع می گفتند میدان شهیاد. کار ما از آنجا شروع شد، رفتیم روی مینیبوس و شروع کردیم به شعار دادن و مردم را متوجه شخصیتهایی که درون مینی بوس بودند کردیم. اعلام می کردیم: مردم توجه داشته باشید توطئهای در کار است، اتفاقی دارد میافتد و شیاطینی دارند شما را به سمت فرودگاه راهنمایی میکنند، ما از پاریس پیغام داریم که حضرت امام سه چهار روز آمدنشان به تاخیر افتاده کسی به سمت فرودگاه نرود ما از طرف اقامتگاه به شما این مطلب را می گوییم.
این اتفاق خوشبختانه با فضل و کرم پروردگار نیفتاد و شاخصین مردم به این ندا گوش دادند و شروع کردند جمعیت را دور مینیبوس ما جمع کردند. این اولین و شاید آخرین تظاهراتی است که از میدان آزادی به سمت میدان انقلاب شکل گرفت. ما آمدیم جلوی مردم و شروع کردیم به شعار دادن. بیدارو هشیار کردن مردم که توطئهای در کار است ، مواظب باشید. این توطئه میخواهد مردم را ببرد داخل فرودگاه و در آنجا حادثهای بیافریند که اصلا آمدن امام به تاخیر بیفتد هشیار باشید و نگذارید این اتفاق بیفتد، این را به مردم گفتیم و آنها از ما حمایت کردند. آیتالله مهدوی را به همراه آیتالله ربانی املشی و خرمآبادی را به روی ماشین بردم، مردم آنها را شناختند. این فضا، فضایی شد که مردم را از فرودگاه برگرداندیم و آوردیم به سمت میدان انقلاب. ما مواجه با خیلی اتفاقات عجیب و غریب بودیم که حس می کردیم، تحلیل می کردیم اما تبیین آن برای مردم میسر نبود. ساواکیها از این که مردم از تظاهرات به سمت فرودگاه برگردند جلوگیری و ممانعت میکردند. حتی ۳- ۴ دفعه قصد داشتند ماشین ما را معلق کنند. میکروفون در دست من بود و چند مرتبه نزدیک بود که از آن بالا بیفتم. مردم آنها را عقب میزدند وساواک به بهانه اینکه اینها میخواهند نگذارند امام بیاید این کار را میکردند و آشوب درست می کردند. ما این جو و آشوب را در وسط تظاهرات میدیدیم تا اینکه رسیدیم جلوی مسجد صاحبالزمان نزدیک خیابان بهبودی که دیگر مامورین علنی آمدند و در ماشین را باز کردند و ما را شروع کردند به کتک زدن. آقای ربانی سرشان شکست، من هم دستم آسیب دید. کتک بسیار مفصلی خوردیم چون من جلوی آقایان ایستاده بودم و نمیگذاشتم بروند انتهای مینی بوس.
در میان درگیری اسلحه کمری که همراه داشتم بدون اینکه کسی متوجه شود درآوردم و به زیر صندلیهای ماشین انداختم. – دختر آقای مهدوی کنی که در ماشین با ما بودند کلت را برداشتند و بعدا برای من فرستادند – دلیل این کار هم این بود که اگر مرا گرفتند و بردند داخل ماشینشان همراه خودم اسلحه نداشته باشم زیرا با این حوادث آشنا بودم.
روز ۱۲ بهمن برای ورود حضرت امام (ره) به فرودگاه تهران طبق آرایشی که برای فرودگاه انجام شده بود بچههای نیروهوایی باید میرفتند استقبال و حضرت امام را پیاده میکردند و داخل ماشینی که آماده شده بود می بردند به داخل سالن فرودگاه؛ حفاظت بیرونی با آنها بود از این طرف هم حفاظت سالن با بچههای نهضت آزادی بود.
ما خیلی نگران بودیم که هر لحظه ممکن است حادثهای رخ دهد و این اتفاقات و همه مسائل برعکس شود. تا عصر اتفاقات و تحلیلهایی را که به ذهن آدم خطور میکرد و نگران می شدیم به جان خریدیم، تا اینکه آقا رسیدند و وقتی تشریف آوردند یک مقدار سکونت خاطر پیدا کردم که سالم هستند و تشریف آوردند. البته در همان اقامتگاه یک عدهای ریختند دور امام و فضایی را به وجود آوردند که من نگران شدم.
• اولین بار که با حضرت امام هم کلام شدید در مورد چه موضوعی بود ؟
اولین حادثهای که موجب شد ما با حضرت امام (ره) همگام بشوم، آقا حرف بنده را بپذیرند و من آقا را دعوت کنم که این جور که من میگم از میان جمعیت عبور کنند و بالا بیایند و بر روی صندلی که از قبل آماده کرده بودم، بروند و برای عده ای که منتظرو مشتاق دیدار ایشان هستند صحبت کنند. در رد و بدل شدن صحبت هایمان متوجه شدم. هم آقا شرایط من را درک کردند و متوجه شدند که دارم فضای موجود را مدیریت میکنم و چقدر با توجه این کار را انجام میدهم ، آن لحظه تاثیری بسیاری در عمق وجود من گذاشتند.
آقا ۱۰ دقیقهای با مردم صحبت کردند و آنها را دلداری دادند و فرمودند: ” آنچه که دارد پیش میآید خواست خداست، فضایی که دارد مهیا میشود فضایی است برای بیداری مسلمان ها و شما بدانید که ما در این راه چه پیروز شویم و چه از بین برویم یکی از دو خیر یا “احدی الحسنیین ” است که داریم انجام میدهیم. ”
بعد از این سخنرانی که امید زیادی در دل بچه ها ایجاد کرد حضرت امام (ره) را بردیم به طبقه فوقانی مدرسه رفاه، آنجا یکی از کلاس ها را برای استراحت ایشان آماده کرده بودیم. من هم وسایل شام را فراهم کردم و بردم خدمت امام (ره) و سفره کوچکی پهن کردم و ایشان تناول کردند. سر سفره فقط ایشان و حقیر بودیم.
• فکر میکردید روزی سر سفره با امام، هم غذابشوید؟
در این مدت سه ماه از ۱۲ بهمن ۵۷ تا ۱۵ اریبهشت ۵۸ که من در خدمت امام بودم. اتفاقاتی بیشتر از این برایم پیش آمده که من و امام دوتایی باهم بودیم، اینها همه توفیق است. البته با نیت پاک هر چه از خدا بخواهی میگیری.
• حس شما در خوردن شام اول با امام خمینی (ره) چه بود؟
ناباوری. فکر می کردم آیا من خواب میبینم یا در بیداری این اتفاق واقع می شود که من فلانی با اسم و مشخصات خودم کنار امام نشستم و دارم کنارشان غذا میخورم و یا رختخواب برایشان میاندازم.
• میتوانستید غذا بخورید؟
طبعا نه اما نمیخواستم نشان دهم که من اینقدر دکوراژه شدم (با خنده) شرایط غیرعادی دارم. خودم را طبیعی نشان میدادم، خودم را جمع و جور میکردم، امام هم این را حس می کرد. ایشان من را فرزند خودشان می دانستند چون من درآن زمان یک جوان ۲۴ ساله بودم. حس عاطفی امام محشر بود. واقعا کولاک بود.
• اولین جمله هایی که بین شما و امام رد وبدل شد را به یاد دارید ؟
فکر کنم آن شب دو دیالوگ بین من و امام انجام شد. اولین بار زمانی بود که وقتی از حضرت امام (ره) خواهش کردم که تشریف بیاورند روی پلهها و برای بچه ها صحبت کنند. صدای من فراتر از آن هیاهویی بود که دور امام را گرفته بود و ایشان حس کرد من دارم با این صدای بلند مجموعه را مدیریت میکنم تا این فضا در اختیارم قرار بگیرد که ایشان فرمودند: بله، بله شما درست میگویید. با کمک بچه های دیگر یک راهرو مانندی درست کردیم و امام را هدایت کردیم تا بر روی صندلی بنشینند و شروع کردند به صحبت کردن. دومین مرتبه هم همان شب در سر شام بود که ایشان دو، سه مرتبه گفتند: “شما امروز خیلی خسته شدید “. میگفتم نه به اندازه شما.
• حاج احمدآقا در هنگام شام در اتاق نبودند؟
حاج احمدآقا از خستگی از پا افتاده بود و اصلا آن شب به اقامتگاه نیامد. قبل از اینکه امام به مدرسه رفاه تشریف بیاورند، آقای ناطق ایشان را برده بودند منزل یکی از اقوامشان و از آنجا به اقامتگاه آمدند. احمدآقا هم فشار زیادی در راه تحمل کرده بودند که مجبور می شوند در همان منزل استراحت کنند.فردایش آمدند یه مدرسه علوی. آن شب حدود ساعت ۱۰و ۳۰دقیقه شب بود محل خواب و استراحت حضرت امام را آماده کردم، در اتاق را بستم و از آنجا خارج شدم تا امام بتوانند راحت تر استراحت کنند. ساعت ۱۱ شب بود که شهید آیتالله مطهری (که به نظر من ایشان معمار دوم انقلاب هستند یعنی اگر لازم باشد آدم راجع به مطهری حرف بزند شاید باید بگوییم که پایگاه اصلی انقلاب در ایران را در عدم حضور امام یعنی پانزده سال و حضور شان در نجف، شهید مطهری طراحی کرد. بدون خود نمائی در کمال عقل و بصیرت ، بعضیها بدون اینکه توجه داشته باشند اشکال میکنند به اینکه چطور میشود که آیتالله مطهری از محمد تقی شریعتی میخواهد که پسرت را بفرست حسینیه ارشاد، من از آقایان میخواهم که به او کرسی بدهند که با جوانان حرف بزند. بعد هم خودشان به نحوه درس دادن و حرف زدن و ارائه اسلام دکتر شریعتی اشکال ایدئولوژیک بگیرند. این از نظر من ایراد نیست بلکه مهندسی انقلاب است.
شما در فضایی از شریعتی میخواهید که او بیاید یک تاثیر ویژه و به نظر من شگرفی در دانشگاهها و جامعه روشنفکری و تیپ جوان ما بگذارد و اینها را به گرایش دینی دعوت کند. که سکوت و خفقان ایران را قبرستان اموات کرده و از سنگ صدا در می آید ولی از آدم نه.طبعا علی شریعتی از دید شهید مطهری مطلق نبود حالا باید جو را تغییر میداد و صحت و سقم آن را بعدا میتوان تصحیح کرد. این به نظر من معماری انقلاب بود و بعد هم خودشان بسیاری از مکتوبات شریعتی را تصحیح کردند. من این را تشبیه میکنم به اینکه یک انسان در زمین لم یزرعی چند نهال بکارد، این نهالها یک مقدار که بزرگ میشوند آنها را هرس کند آن طوری که لازم است سر و سامانشان دهد. مطهری بر گردن انقلاب حق ویژه دارد همان طوری که شهید عراقی حق ویژه دارد. شهید مهدی عراقی تودههای عوام جامعه را بسیج کرد، مطهری خواص را، روشنفکران و تحصیلکردگان را بسیج کرد و به سمت دینداری هدایت کرد واین دو هر یک بازوئی مهم برای تحقق مهندسی انقلاب هستند.) به اتفاق آیتالله منتظری آمدند به اقامتگاه و گفتند: ما میخواهیم با آقا حرف بزنیم. در جوابشان گفتم: ایشان خواب هستند و استراحت می کنند. اما دوباره با اصرارگفتند: ما امشب میخواهیم آقا را ببنیم، برو صدایشان کن!
اولین باری بود که من میدیدم که یک کسانی به خودشان این جسارت را میدهند و اینقدر احساس نزدیکی با امام میکنند که می گویند برو ایشان را از خواب بیدار کن. حسم این بود که کسی که به عنوان رهبرتبعیدی این انقلاب به ایران وارد شده و شان ایشان بالاتر از آن است که ما اینجور تقاضاها را از ایشان داشته باشیم. نزدیکی شهید مطهری به امام را درک کردم. رابطه مطهری را با امام تا حدودی از قبل میشناختم ولی حَسن نزدیکی مطهری به امام را آن شب تازه درک کردم. با توجه به اصرار آقایان چارهای ندیدم جز اینکه بروم و خیلی آرام ببینم که حضرت امام خواب هستند یا نه. آرام در اتاق را باز کردم و با کمال تعجب صدای امام را شنیدم که فرمودند: اتفاقی افتاده؟ جرات پیدا کردم و همه در را باز کردم وگفتم: آقایان مطهری و منتظری آمده اند و اصرار دارند که شما را از خواب بیدارکنم، حتما موضوع مهمی است اما نمی دانم چه اتفاقی افتاده است؟ امام فرمودند: بسیار خب. از جایشان بلند شدند، میخواستند رختخوابشان را خودشان جمع کنند که من نگذاشتم و رختخواب را جمع کردم وکنار اتاق گذاشتم. حضرت امام کنار اتاق به دیوار تکیه دادند و گفتند: بگویید به داخل بیایند. ازآقایان تقاضا کردم که به داخل بیایند. آنها آمدند و پهلوی امام نشستند، من رفتم برای چای درست کردن و اینکه کارهای پذیرایی را انجام بدهم. یک جعبه کوچک گز با سه فنجان چای داخل سینی گذاشتم و برای میهمانان آوردم.
از بچه های محافظ کسی غیر از من نبود و همه کارهای امام را شخصا انجام می دادم. البته بچههای ما در طبقه پایین و روی پلهها حضور داشتند و من نگرانی از این بابت که شخص غریبه به ساختمان نفوذ کند و از پلهها بالا بیاید را نداشتم . تنها دغدغه ام خدمترسانی به امام بود که سعی می کردم به نحو احسن انجام دهم. حتی در طول سه ماه در خلوت همه کار برای امام کردم- نمیدانم شایسته است بگویم یا نه اما- من امام را حمام هم بردم.
آقایان مشغول صحبت شدند و از حرف هایشان این گونه برآمد که آیت الله مطهری گفت: باید شما را از اینجا ببریم، طیف درونی حفاظت حمید آقا را گذاشتیم (منظورشان من بودم) ولی طیف بیرونی دست ما نیست و دست جریاناتی دیگر است. گله داشتند که این اقدامات بدون هماهنگی با ما صورت گرفته. امام به راحتی پذیرفتند و فرمودند: کجا برویم؟آقای مطهری گفتند: مدرسه علوی را آماده کرده ایم، گروه نزدیکی به ما ان مجموعه را آماده میکند. شاخص ترین این مجموعه شهید ” مهدی عراقی ” بود که امام به سرعت پذیرفتند. قرار شد ساعت هفت صبح آقای ناطق اتومبیلشان را بیاورند، امام را سوار کنیم ببریم به مدرسه علوی و اقامتگاه آنجا صورت گیرد که این کار صورت گرفت و دیدارها از همان لحظه در آنجا شروع شد.
• چند روز در مدرسه علوی بودید؟
از روز ۱۳ بهمن صبح رفتیم و اگر اشتباه نکنم تا روز سیزدهم اسفند در علوی بودیم که درکل سی روز شد.
• حفاظت اقامت گاه امام در این سی روز دست موتلفه بود؟
کادر حفاظت بیرون مجموعه در اختیار موتلفه بود و کماکان تیم ما]گروه صف[ هم حضورداشت. اقامتگاه یکی از کلاسهای مدرسه علوی بود، بعدها یک راهی را باز کردیم به منزل یکی از همسایگان و در آنجا به طور مخفی اقامت میکردند. ما رفت و آمد به منزل ها و مجموعه پلهها را برای ورود به طبقه پایین و نمازخانه در اختیار داشتیم.
• شهید محمد بروجردی مشغول به چه کاری بودند؟
شهید بروجردی مشغول سه کار شدند. اول مشغول به ساماندهی آموزشی بچههایی شدند که پراکنده بودند و این ۱۴۰-۱۵۰ نفر عضو مجموعه صف،۷۰ درصدشان بچههایی بودند که همدیگر را نمیشناختند. کاری که محمد بروجردی در آن ایام انجام داد، شروع کرد بچهها را جمع کردن، طبقهبندی کردن، ضرورتهای آموزشی را طراحی کردن و نهایتا وارد کردن آنها به حوزه ورزش های زرمی بود و بعد هم جذب کمیتهها کردن این نیروها. یعنی به محض اینکه کمیتهها تشکیل شد، محمد بروجردی یک حوزه بزرگی از شهر تهران را برعهده گرفت و این بچهها را در آن حوزه ها فعال کرد. بعد هم آنها را تقسیم کرد به جاهای مختلف چون بعضی از اینها واقعا از نظر آموزش نظامی حرفهای بودند و هر کدام میتوانستند در یک کمیته منشاء فعالیت اثرهای بزرگی شوند.
ضمنا خودش کار جمع آوری آرشیو را هم عهده دار شد. ماهم آرشیو خودمان را مه در باغ آقای رسولی محلاتی بود یه ایشان دادیم.البته دستور کار تا بعد از عزیمت امام به قم کماکان مخفی کاری بود زیرا اطمینان از تحقق مطلق پیروزی نبود و ایشان با هماهنگی شهید شاه آیادی شدیدا جانب احتیاط را رعایت میکرد.
• پیروزی چگونه اتفاق افتاد؟
یک روز قبل از پیروزی انقلاب یعنی۲۱ بهمن ماه، روزی است که تا ظهر در اقامت گاه اتفاقی نیفتاد، ولی شهر بسیار شلوغ بود . حتی صدای دائمی رگبار مسلسل از خیابان ایران شنیده میشد. مردم بعضی کلانتری ها را گرفته بودند. و همین موجب شد. از ظهر به بعد دولت اعلام حکومت نظامی میکند که مردم از ساعت ۲ بعداز ظهر به بعد به منازلشان بروند وکسی از خانهاش بیرون نیاید. بنده با شنیدن این خبر حس عجیبی کردم و آمدیم خدمت حضرت امام ،.یعنی نماز را به جماعت خواندیم رفتیم اندرونی ومن ناهار امام را دادم و آمدم بالا ایشان هنوز مشغول استراحت نشده بودند ، برایشان نقل کردم که همچین اتفاقی افتاده .بعد هم اظهارنظر کردم یعنی کاری که معمولا آدم جسارت نمیکند نسبت به شخصیتی همچون حضرت امام انجام دهد. گفتم: آقا اگر مردم بروند در خانههایشان، ارتش این جا را بمباران میکند. آقا فرمودند: خب، میگوییم نروند.
این جمله را فرمودند و بعد هم آن بیانیه مشهور را دادند.
بیانیه را خود امام نوشتند و من آوردم بیرون و دادم به دست دوستانی که کار انتشاراتی میکردند. یک مجموعه انتشاراتی بزرگی درست شده بود در دبیرستان دخترانه علوی؛ رو به روی اقامتگاه به اندازه ۱۰۰ متر بالاتر آنجا کار انتشارات و تدارکات لجستیک صورت می گرفت . بیانیه را به دست مرحوم علی درخشان که در حزب شهید شد، دادم( او بعدا در حزب رئیس دفتر شهید بهشتی شد از قبل هم ایشان به آقای بهشتی خیلی نزدیک بود من بار ها ایشان را منزل شهید بهشتی دیده بودم.) ایشان بردند و شروع کردند به منتشر کردن. همان موقع مردم شروع کردند تلفنی به هم خبر دادن، هر کس هر جور که میتوانست این بیانیه را برای دیگران نقل می کرد. تاثیر آن هم این بود که مردم در خیابانها ماندند و به جای اینکه بروند داخل خانههایشان، ریختند داخل پادگانها و این عکسالعمل جذاب و ماندگار و به نظر من استثنایی حضرت امام موجب پیروزی انقلاب بر ارتش و ته مانده دولت بختیار شد.
• در مدت اقامت حضرت امام در مدرسه علوی کارهای ایشان بیشتر توسط چه کسی انجام می شد؟
بسیاری از امور توسط مرحوم حاج احمد آقا مدیریت میشد. هماهنگیها توسط ایشان صورت میگرفت، یعنی اگر شورای انقلاب فعالیتی، کاری و یا پیشنهادی به ذهنشان میرسید به احمداقا میگفتند و توسط ایشان با امام مطرح میشد. بعداز این مرحله است که دخالت فیزیکی و حضوری امام صورت میگرفت که اگر لازم است با کسی ملاقات کنند یامصاحبهای، سخنرانی کنند و یا اقداماتی را انجام دهند.
• در مورد تشکیل دولت موقت برایمان بگویید.
آنچه واقع شد برای تشکیل دولت موقت را شهید مطهری مدیریت کردند. در اصل طرح تشکیل دولت موقت را شهید مطهری به شورای انقلاب دادند. آنها نیز پذیرفتند و نظر مثبت خود را به حضرت امام اعلام کردند، ایشان هم این موضوع را پذیرفتند.
• امام در این مورد مطلب خاصی بیان نکردند؟
حضرت امام راضی به انتخاب آقای بازرگان نبودند.
• این نظر شما پس از گذشت ۳۲ سال از حادثه است یا نه این نظر در رفتار و چهره حضرت امام مشخص بود؟
یادم هست خود من به حضرت امام اعتراض کردم و گفتم که آقا چرا بازرگان؟ چون من نهضت آزادی را میشناختم و تفکرشان را میدانستم.
• در این مورد بیشتر برایمان توضیح دهید؟
شب قبل از مراسم معرفی دولت موقت، شورای انقلاب با امام دیدار داشت و پیشنهاد دولت موقت را مطرح کردند. نیمه بهمن بود، حضرت امام هم پذیرفتند. خبرش منعکس شد و ما هم اذیت شدیم چون ما در دوره مبارزه سخنرانیهای و جلسات نهضت آزادی را دیده بودیم. من خودم در۳ -۴ سخنرانی از بختیارو از بازرگان در نهضت آزادی بودم با اینکه بختیار عضو “جبهه ملی ” بود اما به عنوان یک ایدئولوگ سیاسی، نهضت آزادی او را قبول داشت. در جریان رفتن بازرگان به پاریس هم بودیم و اینکه با امام چه نکاتی را مطرح کرد و حضرت امام چه پاسخهای صریح و سلیسی رابه او دادند. لذا او را در مسیر و جهتی که “انقلاب اسلامی ” را مدیریت کند، نمیشناختیم. درست همان اتفاقاتی هم بعد از آن افتاد که ما پیشبینی میکردیم یعنی یک مشت آدم “فوکل کرواتی و صوصولگرا ” که اینها بدتر از وزرای زمان شاه دارای تفکر غربی بودند. نهضت آزادی این جور افراد را دور خودش جمع کرده بود و به عنوان دولت معرفی کردند که ما هیچ کدام آنها را قبول نداشتیم اما با توجه به فضای سیاسی و شرایط انقلاب، همچنین نظر امام که نمی شد مخالفت کرد.
من فردا صبح که خدمت حضرت امام رسیدم برای پذیرایی و کارهای خدماتی، به آقا اعتراض کردم که چرا بازرگان؟ آقا فرمودند: چه کسی دیگری را دارید؟
گفتم: خیلیها. ایشان فرمودند: بین مردم شناخته شده نیستند. البته با همین دو محور هم شورای انقلاب، بازرگان را معرفی کرده بود. عدم وجود شهرت کسی که بتواند به عنوان شاکله تکنوکرات، رهبری یک دولت موقت را به عهده بگیرد، که مهمتر از همه اینکه مردم هم او بشناسند. چون شناخت مردم هم موضوعیت داشت و من هم با حرف امام قانع شدم. امام هم شاید با همین دو جمله قانع شده بودند. چون کسی شهرت بازرگان را نداشت و کسی وجیه المله تر و اسلامیتر از بازرگان در مجموعه نهضت آزادی و گروههایی که ما داشتیم وجود نداشت. شاید به تیم داشتن هم توجه شده بود. بالاخره نهضت آزادی حزبی بود که تیم داشت و افراد مختلفی را در اختیار داشت. نیاز نداشتند از فردا چراغ دست بگیرد راه بیفتد و شروع کند آدم معرفی کند. البته آدم هایشان ” اجق وجق ” بودند ولی تیم داشت.ضمنا قرار بود در مقابل بختیار هم ایستادگی کند. جمع این مطالب انسان را مجاب نمی کرد.
• در آن چند روز که مدرسه علوی بودید آقای بازرگان برای جلسه خدمت حضرت امام می آمد؟
بله. صبح روز پانزدهم بهمن ابتدا آقای بازرگان آمد و رفت خدمت امام. آقا دو سه موضوع را با ایشان اتمام حجت کردند.
• چه موضوعاتی؟
من در جریان قرار نگرفتم.
• پس از کجا میدانید اتمام حجت کردند؟
برای اینکه بعد از پایان جلسه آقای بازرگان برآشفته از اتاق بیرون آمدند. دوستان نزدیکش از او میپرسیدند: چه شد؟ او هم چند جمله ای گفت و در پایان هم گفت: من این نکات را قبول نکردم.
معلوم بود امام دو سه نکته را به او گفتند که او هم قبول نکرده بود، اما بعدا در سخنرانیهایشان افشا شد. یکی اینکه حضرت امام گفته بود در انتخاب مسئول و وزرا دقت کنید تا کسانی که حداقل پیراستگی اسلامی دارند را انتخاب کنید که بازرگان نپذیرفته بود و گفته بود شاید که بتوانم این کار را انجام بدهم و… یعنی همه چیز را گِرد جواب میداد.
امام از ابتدا هم خواستار هماهنگی دولت موقت با شورای انقلاب بودند و بر آن هم تاکید میکردند. آقای بازرگان گفته بود، دولت اگر اختیار نداشته باشد نمیتواند کارش را بکند اما امام فرموده بودند اختیارات شما را شورای انقلاب خواهند داد.
موضوع دیگر هم راجع به رابطه با کشورهای خارجی بود که از ابتدا امام حساسیت داشتند که نهضت آزادی گرایشش در کشورهای خارجی به چه سمتی است؟ در زمانی که شورای سلطنت به پاریس رفته بود این تلقی به وجود آمده بود که آمریکاییها رغبت دارند در ایران یک دولت ملی سر کار بیاید و از آن حمایت میکنند.
“تفاوت استعمار امریکا با انگلیس هم در همین است.امریکا از گرایشهای مردمی حمایت میکند تا بنوعی مردم را داشته باشد ولی انگلیسها به قیمت رودر رو شدن با مردم از عوامل سنتی خود حمایت میکنند. ” این با حضرت امام مطرح شده بود از جانب نهضت آزادی هم مطرح شده بود. یکی از بحثهایی که بازرگان با امام در پاریس کرده بود همین بود که شما بیایید بروید قم حوزهتان را اداره کنید، ما با آمریکاییها مینشینم و دولت ملی تشکیل میدهیم و شاه را هم نمیگذاریم به مملکت برگردد که امام نپذیرفته بودند. امام می خواستند جمهوری اسلامی مستقر شود از ابتدا هم در ذهنشان ” جمهوری اسلامی ” مطرح بود .
دو سه موضوع را امام مطرح کرده بودند که بازرگان بخشی را پذیرفته بود و بخشی را نپذیرفته بود و نهایتا حتی اگر چهره حضرت امام را شما در روز تنفیذ مشاهده کنید، چهرهای دل ناگران بود. من پشت پرده ایستاده بودم و بعضی از حوادث را کنترل میکردم. گهگاه روی سن میآمدم و میرفتم، در بعضی از فیلمها نشان داده میشوم. احساس میکردم امام کاری را میکند که راضی نیست و این همان چیزی بود که من معتقد بودم یعنی مجبور بودیم بازرگان را انتخاب کنیم تا یک دورهای بگذرد و به اجبار تن دادیم چون پیروزی سریع انقلاب را میخواستیم. ما باید جایگزین دولت بختیار یک دولت را تعیین می کردیم چون هر لحظه امان دادن به دولت بختیار و دیگران ممکن بود حوادث جدیدی پیش بیاورد که از بین “بد ” و “بدتر ” به نظر من امام “بد ” را انتخاب کردند.
• در مدت اقامت حضرت امام در مدرسه علوی سوء قصدی علیه ایشان صورت نگرفت؟
چندباری ورودی مشکوک داشتیم که توانستیم کنترل کنیم. اما یک مرتبه خانمی در زمانی که ابوعمار(یاسر عرفات) برای دیدار امام آمده بودند همراه ایشان خانمی بود که اجازه نداده بود تفتیش بدنی شود که این کار او با اعتراض بچههای محافظ مواجه شده بود. از رفتن او پیش امام ممانعت شده بود، به همین دلیل خود یاسر عرفات را هم در راهروی پایین معطل کرده بودند. خبر این ماجرا به من رسید، به طبقه پایین رفتم و با یک ترفند خاصی این خانم را از عرفات جدا کردم. آن خانم به سمتی از اقامتگاه هدایت کردیم و در یکی از اتاق ها نگه اش داشتیم. آنقدر نگه داشتیم تا حاضر شد او را بگردیم. وقتی توسط یکی از خواهرها مورد تفتیش قرارگرفت، متوجه شدیم او دو سلاح همراه خود دارد. یکی به پا و دیگری را به کمر بسته بود . هر دو اسلحه را مصادره کردیم و اجازه ملاقات هم به او ندادیم. بعد از دو هفته و بازجویی از او معلوم شدکه این خانم یک ایرانی است که مقداری زبان معلق عربی بلده و خود را به عرفات جسبانده بود.
• شیرین ترین خاطره ای که از حضرت امام در این چند ماه دارید را برای ما میگویید؟
همه لحظاتی که با امام بودم شیرین بود اما آنچه به دل من خیلی چسبید، تحویل نگرفتن مجاهدین خلق]منافقین[ توسط حضرت امام بود. روز سوم اردیبهشت ۵۸ شهید قرنی، توسط گروهک فرقان به شهادت رسید. روز چهارم اردیبهشت نیز محمدرضا سعادتی دستگیر میشود. از چهار اردیبهشت تا هشتم اردیبهشت فشار گستردهای از جانب خیلیها روی احمدآقا بود که تیم مجاهدین خلق]منافقین[ با امام ملاقات داشته باشند. از بیت آقای طالقانی گرفته تا شخص آقای لاهوتی این فشار را وارد میکردند.
در آن فضا حمایت از مجاهدین خلق]منافقین[ عیب و ایراد نبود مگر اینکه “خواص ” که ما توقع نداشتیم آنها هم از این گروه حمایت کنند. شما نگاه کنید به تظاهراتی که آن زمان انجام میشد چقدر عکس و آرم آنها مطرح است. آنها در جامعه به اعتبار شهدای اولیهشان فضا داشتند. در جاهایی از رجوی به عنوان همکار که بیاید و کاری را برعهده بگیرد دعوت شده بود. تنها چیزی که مانع این کار شده بود او را خیلی بازی نگیرند این بود که سازمان مجاهدین خلق]منافقین[ همیشه شرطشان این بود که آرمشان همه جا مطرح شود و خیلی از آقایان این را نمیپذیرفتند. غیرممکن بود که آرم مجاهدین خلق]منافقین[کنار عکس حضرت امام یا آرم جمهوری اسلامی قرار بگیرد. این شرط گذاشتنها سخت بود و به همین دلیل به آنها میدان نمیدادند ولی امام از روز اول اعتقادش بر این بودکه اینها قابل بازی گرفتن نیستند در فرایند تکمیل این اعتقاد به نظر من آقای مطهری موثر بود.
شهید مطهری دو نامه در زمان اقامت امام در نجف برای ایشان نوشته یکی قبل از دیدار آقای ” حسین روحانی ” با امام و دیگری بعد از دیدار او با امام است.
حسین روحانی بیشتر برای گرفتن مشروعیت از امام به نجف رفته بود . زیرا آنها از بیرون کشور تأمین میشدند. آنها به دنبال مشروعیت بخشیدن اعمالشان توسط حضرت امام بودند اما خوب توجیه بودند زیرا هم مشروعیت ندادند و هم شیوه مبارزه آنها را نفیکردند.
بالاخره این فشارها نتیجه داد و توانستند برای دیدار حضرت امام وقت بگیرند. روز ۹ اردیبهشت آنها آمدند قم به دفتر امام و منتظر دیدار شدند. ما هم در این میان داریم با احمدآقا و دیگران بحث می کنیم که امام نیایند از اتاق بیرون بیایند. من یک جا نگرانی از سلامت امام و حوادثی که ا مکان داشت اتفاق بیفتد دارم و از طرف دیگر از ۴- ۵ سال پیش من به دلیل اعمال و ایدئولوژی از آنها جدا شده بودم و یک تنفر ذاتی در وجود من شکل گرفته بود که اینها انسان های پلیدند و نباید به بیت امام راهشان داد.
یک همچین اتفاق در مدرسه علوی هم اتفاق افتاده بود. آقای لاهوتی چند نفر از اینها را آورده بود در آنجا، یک روز که حضرت آقا بعد از سخنرانی برای استراحت به اتاق بغل رفتند متوجه شدند که تعدادی از اینها دور هم نشسته اند. حضرت امام تا متوجه حضور آنها در اتاق شد به بهانه وضو گرفتن از اتاق خارج شدند، یعنی حتی حاضر نشدند ۲-۳ دقیقه آنها را تحمل کنند. برای اینکه آنها از هر برخورد امام بهرهبرداری سوء میکردند. به نظر من احمدآقا زیر فشار مجبور شده بودند این دیدار را بپذیرند. حاج احمدآقا به ما گفتند این دیدار حتما انجام شود. امام هم یک جوری به ما گفتند که شما کوتاه بیایید! مراحل بازرسی و امنیتی لازم را انجام دادم و آنها را به اتاق مورد نظر هدایت کردم. خدمت امام رفتم و به ایشان حضور این افراد را اطلاع دادم. آنها تنها پنج نفر بودند؛ “مسعود رجوی، محمد حیاتی، موسی خیابانی،مهدی ابریشمچی . علیکرامتی، “.
این دیدار ۱۵ دقیقه بیشتر طول نکشید، بیشترین بحث آنها هم در این مورد بود که یک عدهای در این فضا به دنبال بد نام کردن سازمان مجاهدین خلق]منافقین[ هستند. آنها ادعا می کردند:
ما داریم کار ملی میکنیم، کار مردمی انجام می دهیم، ما از حضرت عالی پیروی میکنیم و… .
حضرت آقا ابتدا خوب گوش دادند. وقتی هریک صحبت میکرد، امام با یک نگاه اورا ارزیابی میکردن و بقیه وقت سرشون پایین بود. سپس چند دقیقه ای نصیحتشان کردند چون علت و سابقه دستگیری سعادتی به امام منتقل شده بود، ایشان هم نصیحتشان کردند که گول اجانب را نخورید، اینها از جوانی شما استفاده سوء کرده و شما را به بازی میگیرند. محتوای کلی حرف امام در این چند دقیقه همین بود و بعد هم این ملاقات تمام شد.
این تحویل نگرفتن امام خیلی به من چسبید.
• در همین رابطه آیا خاطره دیگری دارید؟
روزهای اول که به شهر قم رفته بودیم اواخر اسفند ۵۷ بود. هر دو شب، سه شب یک بار یکی از مراجع بزرگوار حضرت امام را به منزلشان دعوت میکردند و یا خود امام اشتیاق نشان میدادند که بروند و بازدید علما را پس دهند. چون همه علما و مراجع در زمان ورود امام به قم ، در مسجد امام حسن عسگری(ع) که چند کیلومتری قم بود برای استقبال از ایشان آمده بودند و امام وظیفه خود می دانستند که استقبال آنها را پاسخ دهند.
یک شب رفتیم منزل آیتالله “آسید کاظم شریعتمداری “. بنده به همراه شیخ حسن صانعی در کنار حضرت امام در جلسه حضور داشتیم. حسن شریعتمداری و یک آقای دیگر پذیرایی جلسه را برعهده داشتند. چند دقیقهای که از آغاز دیدار گذشت، آقای شریعتمداری به امام گفت: چرا شما از بچههای مجاهدین خلق]منافقین[ استفاده نمیکنید؟ حضرت امام تبسمی کردند و گفتند: من که نجف بودم یکی، دوتای از اینها آمدند به دیدن من در حرفهایشان هم از آیات قرآن و نهجالبلاغه خیلی استفاده می کردند. اما اعتماد من را جلب نکردند و من را یاد ماجرایی انداختند که در زمان “سیدعبدالمجید همدانی ” در همدان وقتی ایشان مرجع بودند، اتفاق افتاده بود.
ماجرا از این قرار بود که آقاسید عبدالمجید در مسجدی نماز میخواند که همسایه کاسب آن مسجد کلیمی بود.
در اثر مرور زمان این فرد به دین اسلام گرایش پیدا کرده بود ونزد آقا مسلمان شده بود. ، از آن پس هر وقت آقا وارد مسجد میشدند، میدیدند، که آن تازه مسلمان در صف اول نماز نشسته است و مقدمات و تعقیبات را به صورت تمام و کمال انجام میدهد.
یک روز یواش یواش آسید عبدالمجید به تنگ آمدو آن تازه مسلمان را به منزل خودش دعوت کرد.
سید عبدالمجید به او گفت: فلانی پدر من را میشناسی؟ او گفت بله، آقا پرسید مادر من را میشناسی؟ او گفت بله ، آقا پرسیدند جد مرا چی ؟ اوگفت همه را میشناسم . آقا فرمودند من هم که پدر و مادرو جد تو را میشناسم، سابقه زندگی تو را هم می دانم، حالا بگو چی شده که تو از ما مسلمانتر شدی؟
امام در ادامه فرمودند این ماجرا موجب شد من جوری با اینها برخورد کنم که به آنها نشان بدهم چطور شده که شما از ما مسلمانتر شدید؟ این رفتار باعث شد که آنهاهم بفهمند اعتماد من را جلب نکردند.
این پاسخ را که امام به آقای شریعتمداری دادند. من جون گرفتم درونم دریای وجد بود خیلی به آدم حس قوی می داد که امام همه چیز را میداند و نسبت به اینها توجیه است مرامشون را میشناسد، دقت و ظرافت را حس میکنند و توجه دارند..
پیش میآمد در این ملاقاتهای مردمی که پیرزن یا پیرمردی میآمدند و میگفتند بگذارید ما دست امام را ببوسیم. امام نه تنها اجاره نمیداد دستش را ببوسند، حتی گاهی شانه یا صورت آنها را میبوسیدند و آنها را مینشاندند کنار خود و احترامشان میکردند. ما تعجب میکردیم که اتفاقی یک کسانی وارد میشدند و مورد احترام امام واقع میشدند. کمکم برای ما جا افتا که امام افراد را میشناسند یا الهام بود یا مکاشفه بود ،که ما نمیفهمیدیم.
• در این مدت که در محضر حضرت امام بودید، بارزترین و شاخصترین رفتارایشان برای شما چه بود؟
آرامش ایشان بود. ایران در کوران حوادث، تغییرات، انقلاب، دستگیری، محاکمات، اعمال دولت موقت و… بود اما ایشان مثل کوه آرام بود. هیچ وقت آدم احساس نمیکرد خبری امام را برانگیخته و او را به هم ریخته باشد. من به خیلی از آقایان نزدیک بودم و در خیلی از جلسات حضور داشتم . گه گاه میدیدم تا اتفاقی میافتاد، بعضی از آنها از جای خود بلند میشدند، بعضی راه میرفتند، بعضی نماز و بعضی استغفار میکردند وحتی بعضی هم عصبی میشدند و شروع میکرند تلفن زدن به این طرف و آن طرف. اما حضرت امام با وجود این همه اتفاق در آن دوران به قول ما عوام، کَکِشان نمیگزید، توجیه بودند و همه چیز برایشان منتظره تلقی می شد.
• علت جدا شدن شما از حفاظت امام چه بود؟
مامور برای انجام کار دیگری شدم. علتش هم این بود که روز دوم مراسم شهادت استاد مطهری در مدرسه فیضیه قم، آقای هاشمی رفسنجانی در سخنرانی خود حزب توده را مخاطب قرار دادند و به آنها پرخاش کردند که، شمایید دارید از این کارها میکنید. تحلیل ایشان هم این بود که آنها می دانند یک ایدئولوگ چه تاثیری میتواند داشته باشد. آنها هستندکه می دانند اگر مطهری از بین برود برای انقلاب اسلامی چه هزینهای بزرگی حادث میشود. با این تحلیل، آقای هاشمی شروع کردند با حزب توده برخورد کردن.
من از قبل انقلاب در جلسات گروه فرقان گهگاه حضور داشتم و شناخت نسبی نسبت به تفکر آنها داشتم. همچنین بخش زیادی از اطلاعات آنها را از طریق شهید بزرگوار و مظلومم ,عباسعلی ناطق نوری به استاد شهید مطهری می رساندم و حتی از جانب ایشان ماموریت پیدا کرده بودم که در این جلسات باقی بمانم و اطلاعات انها را به ایشان برسانم. شهیدمطهری تفکر آنها را شقوقی از ریشه های ماتریالیسم میدانستند و با آنها در مقدمه چاپ دوم کتاب علل گرایش به مادیگری برخوردی صریح و جدی کردند.
با توجه به این شناخت نسبی که داشتم در همان جلسه ختم در مدرسه فیضیه، در گوش حضرت امام گفتم: آقای هاشمی اشتباه میکنند، این جریان مربوط به گروه فرقان که مذهبی هستند مربوط میباشد. حضرت امام سرشان را بالا کردند رو به من و فرمودند: مگر تو اینها را میشناسی؟ گفتم: بله، شهید مطهری هم خوب اینها را میشناختند. آقا گفتند: به آشیخ اکبر بگویید بعد از اتمام جلسه به خانه ما بیایند. بعد از مراسم آقای هاشمی را مطلع کردیم. آقای هاشمی به منزل امام تشریف آوردند. من به امام توضیح دادم که گروه فرقان چه کسانی هستند و چه کارهایی میکردند و دیدگاهش چیست، توضیح دادم که انحراف و اشتباه آنها کجا بوده و چگونه شهید مطهری با آنها برخورد کرد و نهایتا از چه زمانی بغض و کینه مطهری را پیدا کردند.
به امام گفتم این مشی و منش که آقای قرنی و مطهری را ترورکرده اند نشات میگیرد از تفکر متدولوژیک چپ مابانه در جامعه شناسی اسلامی وجعل عناوین ” زر، زور و تزویر ” مرحوم شریعتی که یک بحث انحرافی او بود. امام فرمودند: شما که اینها را میشناسید، بروید و این موضوع را جمع کنید چون آنطور که شما میگویید اینها قصد ترور تمامی ما را دارند و حتی در منزل آقای بهشتی هم رفت و آمد دارند. گفتم: بله، آقای بهشتی ۲ – ۳ نفر از اینها را خوب میشناسد. حتی کسی که در خانه شهید بهشتی رفت و آمد داشت قاتل شهید قرنی بود که در زمان محاکمه معلوم شد. آقای هاشمی هم با شنیدن این صحبت ها حرف های من را تایید کرد و گفت: حمید آقا کار خودتان است . بیایید تهران و شروع کنید.
من به تهران آمدم و ابتدا رفتم خدمت آقای بهشتی و از ایشان اختیارات گرفتم. خدمت آقای مهدوی کنی جهت گرفتن امکانات رفتم. سراغ آقای آشیخ علی اکبر ناطق نوری جهت گرفتن کمک فکری و سازماندهی رفتم. یک مجموعه اطلاعاتی کوچکی را تشکیل دادیم و شروع کردیم با این جریان برخورد کردن.
• از چه زمانی و چه دوره ای میر حسین موسوی را می شناسید؟
من او را از زمان تشکیل حزب جمهوری اسلامی و آغاز به کار ارگان سیاسی حزب یعنی روزنامه حزب می شناسم. به عبارتی سی سال، البته شخصی ولی به طور غیر مستقیم دوره ابتدائی جنگ، بعد وزارت اطلاعات و آخر هم وزارت کشور با کابینه او کار می کرده ام . لذاست که در شناخت افکار و روحیات او و اطرافیان او حاذقم.
• ۲۲ خرداد ۸۸ را چگونه ارزیابی میکنید؟
منظور از ۲۲ خرداد انتخابات دهم ریاست جمهوری است و طبعا توقع دارید حقیر برداشت خود را بی پرده و صریح بیان کنم؟من وقوع ماجراهای قبل و بعد از انتخابات دهم را مصداق آیه شریفه اول سوره عنکبوت میدانم. که می فرماید: “اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا وهم لا یفتنون؟ “[آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها مىشوند و آزمایش نخواهند شد؟!]
ملت بزرگ و متدین و انقلابی ایران فوق دکترای مقاومت را در طول سی سال از آن خود نموده بود و نیاز داشت
این درجه از حضور را به فوق تخصص بلوغ و بصیرت ارتقاع دهد. لذا خدای بزرگ آنان را به فتنه ای سخت و پیچیده که خلاصه چهار سال تدبیر و تلاش سرویس های استکباری و عوامل در آب نمک خوابیده و همراهی ضد انقلاب داخلی مبتلا نمود و این ملت از این امتحان نیز سر افراز بیرون آمد.
• به جز عامل ابتلای الهی ریشه های این حادثه را چه می دانید؟
به خواب رفتن بعد از جنگ. ما بعد از جنگ خیال کردیم دشمنی با اسلام تمام شده، به جای آنکه سخن جهاد اکبر رسول الله (ص) را مبنای مشی خود قرار بدهیم، رفتیم دنبال ساختن کشور و ویرانه های جنگ و از خودمان غافل شدیم و دشمن هم که ما را به خواب دید با داستان سازندگی و اصلاحات قالمان گذاشت. یک وقت بیدار شدیم که باید این همه هزینه کنیم.
تا موضع انقلاب را از اول برای خود و فرزندانمان مرور کنیم و یاد بگیریم دیگه بعد از یک پیروزی نخوابیم، یاد بگیریم سازندگی را با چشم بیدار انجام بدیم. دقت داشته باشیم دشمن از ما هوشیار تر و هدفمند تره.
شش دانگ حواسمون به راه اماممون باشه و بدونیم دشمن برای نفوذ از خودی نمایانده ها استفاده میکنه. مماشات با انحراف از راه امام نتیجه اش درز ورود دشمن است . متاسفانه همه خوابمون برده بود .دشمن تا درز صندوق انتخابات اومد ، خدا نخواست. خدا امام و رهبری را دوست داشت . مومنین را دوست داشت، فتنه دشمن را نقش بر آب کرد. ما را هم بیدار. ما هر جا مقاومت کردیم نصر با ماست ملت هم با ما میمونند . و هر جا کوتاه اومدیم دو تا ضرر می کنیم . اول مردم را از دست میدهیم و بعد هم عزتمان را.
• به نظر شما ما بعد از جنگ کجا ها منحرف شدیم؟
این سوال شما هم سوال خوبیه هم من زمان را برای پاسخ دقیق زود میدونم. اما سعی میکنم بی جواب نگذارم. اساسا همه جا ، ما تو سیاست اهل مماشات شدیم . تو فرهنگ وا دادیم ، تو اقتصاد به خطا رفتیم.
تو روابط اجتماعی کوتاه اومدیم. و اگه جرئت انتشارش را دارین برای هر بخشی مصادیقش را بگم؟ خارجی ها اومدن تو سازندگی دائم تعریفمون را کردند هی ازشون قرض کردیم. و تا خرخره بدهکار شدیم. سررسید پرداخت ها رسید پول نداشتیم . برای اینکه آبرو ریزی نکنند به سفرا گفتیم باهاشون رفیق بشین. اونام گاماس گاماس چم ما رو خوندن . تو سخنرانی بهشون داد میزدیم و تو مذاکره بهشون باد. بگم؟
تو فرهنگ سروش تا گوگوش میدون پیدا کردند. تو اقتصاد فراماسونها کشور را بلعیدند. بگم؟ اصل ۴۴ را زیرکانه وقتی پیشنهاد کردند که آماده شده بودند کلش را خودشون بخرند. در این بخش الان هم غافلیم. تو روابط اجتماعی شدیم فرنگی. تبلیغاتمون تو شهر شد عین تبلیغات شهر لندن، آخه میخواهیم کم نیاریم. کنار پارکمون بجای تبلیع دین یک پاپیون بزرگ درست کردیم که جبران سی سال پاپیون نزدن ها بشه.
سرویس و خدماتمون شد غربی با اونها افتادیم تو مسابقه.
• من یک اسم را خدمت شما میگویم، هرآنچه که به ذهنتان رسید به من بگویید: «سید روح الله موسوی خمینی»
ناجی اسلام در عصر حاضر.
• نکته خاصی وجود دارد که در این موضوع شما به آن اشاره کنید.
شما میخواهید امام را به نسل امروز و فردای کشور معرفی کنید؟
امام یک مظروفی است که به اعتبارو گنجایش ظرف تجلی وجود میکند.، جایگزین میشود. درست مثل نور. شما اگر حجاب هایی که درفضای دل و خانهتان ایجاد شده را بردارید، نور وارد می شود. امام هم همین طوری بودند. این کسانی که سالیان دراز با امام بودند و امام را نفهمیدند و دنبال دور زدن ایشان بودند، دنبال استفاده از امام برای منویات خود بودند. همه اینها رسوا میشوند، نه اینکه امام بخواهد آنها رسوا شوند، حجاب دلشان آنها را رسوا میکند. یک اتفاق بدی دارد بعد از جریان انتخابات دهم میافتد و آن این که ما یک جنبههایی از امام نشان میدهیم که این جنبهها برای کسانی که با امام بودند و او را میشناسند و با منویات امام آشنایند، خیلی جنبههای ثابت، درست و عمیق ماندگاری است. باید با جریان فتنه برخورد مناسب کرد، بایدبا آنها استدلالی بحث کرد و وابسته بودن شان به جریان بیرونی و تجدد طلبی فرهنگی آنها، دیدگاه غلطشان راجع به جمهوری اسلامی و تحت تاثیر غرب قرارگرفتن اینها را باید افشا کرد. کما اینکه ۹ دی واقعا این جریان را افشا کرد اما در بستر معرفی تفکر امام چقدر لازم است همه حرفهایی که در سال ۵۸ ادبیاتش کاربرد داشته در سال ۸۹ بزنیم. من نمیدانم این چقدر مطالعه شده است، این اشتباه بزرگی است که هر سخنرانی ای از امام پخش میکنیم شرائط آن روز را تشریح نکنیم.
سود جو ها برای انحراف نسل نو به ما انگ میزنند که امام را در جهت برخورد با اینها استفاده میکنیم و این هم درست است هم میتواند شیطنت آنها باشد. بخدا قسم امام با بیانات روشن و سیره عملی خود و مهمتر از همه برای انقلاب و هدایت نسل های آینده بیمه نامه نوشتند و مهم این است که ما هوشیارانه و با نیت خالص از آن بهره برداری کنیم.
منبع: فارس