تاریخ انتشار :

اذان صبح

اذان گفتن یهودی تازه مسلمان شده

معمولاً از اول تا آخر اذان او، تیر بود که به سوی مقر شلیک می شد؛ گرچه محمد اذان گو، بی توجه به این سر و صداها، اذانش را تمام کرد و پایین می آمد.

 

 

ImageView

به گزارش رهیافتگان: در میان برف و یخ، دو ساعت تمام راهپیمایی کردیم. عاقبت از کنار رودخانه به مقر اصلی که در شهر(مهاباد) بود، رسیدیم. اذان صبح بود. خستگی و سرما توانمان را گرفته بود؛ امّا صدای حمید عرب نژاد، خواب و خستگی را از دل و جانمان دور کرد.
اول نماز- بعد چاشت.
عرب نژاد فریاد زد:
– گونی ها را ببرید بالای بام.
در زیر رگبار گلوله، گونی ها را به دوش کشیدیم و بالا بردیم.
تا گونی ها جاسازی شوند، صبح دمیده بود. همین دم، تیربار دشمن از کار افتاد و ما فرصت کردیم و نماز شکر به جای آوردیم.
به مقر که برگشتیم، ظهر شده بود و محمد به استقبالمان آمد. تا نگاه عرب نژاد به او افتاد، گفت:
-محمد، نمی خوای اذان بگویی؟
-چرا.
-پس چرا این جا ایستاده ای؟
محمد، یهودی بود که تازه مسلمان شده بود. او سه بار در روز بالای بام مقر می رفت و اذان می گفت. صدایش صاف و رسا بود و معمولاً از اول تا آخر اذان او، تیر بود که به سوی مقر شلیک می شد؛ گرچه محمد اذان گو، بی توجه به این سر و صداها، اذانش را تمام کرد و پایین می آمد.
در حالی که محمد از پله ها بالا می رفت، عرب نژاد به شوخی گفت:
-بگو این زره نامرئی را از کجا خریده ای تا ما هم مشتری آنجا شویم!
محمد با دست اشاره به آسمان کرد و از نظرمان غایب شد.

منبع: خشاب

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار