به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) این طلایی که شما الان میبینید اینجا روی گنبد است این در حدود ١٢۵ یا ١۵٠ سال قبل طلا شده بود. در زمان یکی از شاهها!
حاجآقای مسعودی: من حدود پانزده سال است که از طرف آقای خامنهای تولیت اینجا را دارم. پنج شش سال قبل بود، اینها را دقیق هرچی من میگویم پخش کنید، اضافه نکنید، کم هم نکنید تا مردم بفهمند چه خبر است. همینجا نشسته بودم جای شما، نگاهم افتاد به گنبد، گفتم من بلند بشوم بروم بالای پشت بام گنبد ببینم گنبد چه خبر است. این طلایی که شما الان میبینید اینجا روی گنبد است این در حدود ١٢۵ یا ١۵٠ سال قبل طلا شده بود. در زمان یکی از شاهها، طلا شدن اینجا هم میدانید چی هست؟ یک پوسته زیر دارد آجری، یک پوسته رو مس است، روی مس را طلا میکنند، میآورند نصب میکنند آنجا.
من رفتم بالا، متوجه شدم که این پوسته رو که طلایی است، این دارد برمیآید از آن پوسته زیری، حدود یک مقداری فاصله گرفته، ممکن است یک وقت خراب بشود، خیلی نگران شدم. آمدم اینجا نشستم. معاون اداری مالی را خواستم. گفتم که این گنبد را شما به یک نفر بگو که برود برآورد کند ببیند پول چقدر میخواهد؟ اگر تمام این را برداریم از نو طلا کنیم و درست کنیم چقدر خرجش است؟ چقدر زمان میبرد؟ طلا چقدر میخواهد؟
ایشان که نشسته بود گفت که بسیار خب. شاید امروز یا فردا صبحش به یکی از استادهای فن مهندسی گفته بود و رفت بالا و آمدند و رفتند و آمدند و گفتند که ایشان رفته آمده، گفتم چی؟ گفت: آقاجان! این فلان مقدار طلا میخواهد، فلان مقدار مس میخواهد، حدود ۴٠٠، ۵٠٠ میلیون تومان هم دستمزد، چهار سال هم کار طول میکشد تا این را برداریم و دوباره به تمام معنا با فن امروزی این را طلا کنیم.
من به ایشان گفتم که خب، عین جملهها است، گفتم خب، ما که پولش را که نداریم! پول دستمزد هم میخواهد! چهار سال هم که وقت میخواهد، خب من نه عمرش را دارم، مگر دست من است؟ من چه میدانم؟ شاید فردا صبح از دنیا رفتیم، پول هم که نداریم، پس رهایش میکنیم، ولش کنید هرچه خدا خواست.
بیست و چهار ساعت شاید این حرفها شد یکی دو روز گذشت. علیآقای بهجت، پسر آیتالله بهجت به من زنگ زد که آقا فرمودند بیایید اینجا، یا این بود یا خودم رفتم. شاید این دفعه اول را خودم رفتم کار داشتم، کارهای امور خمس و زکات و اینها میدادند به ما، میرفتیم میدادیم، رفتم آنجا، آن منزلشان هم منزل قبلی بود. این منزل الان نبود، یک منزلی داشتند دو سه تا اتاق خیلی ناجور و شکسته و اینها بود که چندین سال در آن زندگی میکردند.
من رفتم اتاق اولی نشستم و آقا آمدند و من هم رفتم آنجا. به محض اینکه من از در رفتم بیرون نشستم، آقای بهجت به من فرمودند: فلانی! چرا این گنبد را درست نمیکنید! این گنبد دارد خراب میشود! من یک دفعه گفتم مگر ایشان رفته بالای گنبد دیده گنبد را که دارد خراب میشود، نرفته است که، کسی هم که دیروز تابهحال به ایشان خبر نداده که گنبد دارد خراب میشود. فرمودند: بله، این گنبد را شما درست کنید! این گنبد دارد خراب میشود و خدا پولش را هم میرساند. بعد هم فرمودند: خدا عمرش را هم میدهد. بدون اینکه ما یک کلمه صحبت بکنیم. اینها چیزهایی نیست که آدم بتواند خداینکرده دروغ درست کند، اینجا چیزهایی است که خودم بودم و دیدم و من متوجه شدم که خب ایشان دارد به ما میگوید. با یک وضع دیگری دارد میگوید، نصیحت نمیخواهد بکند میخواهد بفرماید که باید انجام بشود، خدا پولش را میدهد و درستش کنید.
گفتم: چشم آقا انشاءالله. اما در فکر خودم این بود که چشمی که دارم میگویم، خب من پول که ندارم، طلا میخواهد، ندارم، نمیدانم چقدر پول مزد میخواهد و اینها. گفتم چشم آقا چشم! شاید چشمهای اینجوری هم میگفتیم دیگر، ایشان یک وقت صدا کرد علی آقا! پنج میلیون تومان بدهید به ایشان برای طلاکاری گنبد. من در دل خودم و فکر خودم گفتم آقا! ما چند میلیارد تومان پول میخواهیم، بعدشما پنج میلیون تومان میدهید! چه تناسبی دارد؟!
آقا فرمودند: علی آقا! پنج میلیون تومان دیگر هم به ایشان بدهید، ده میلیون تومان برای خرج گنبد. خب ما آمدیم و ایشان هم ده میلیون تومان ریختند به حساب آستانه برای گنبد. چون ما هیچ وقت حساب شخصی نداریم حساب مال آستانه است. من آمدم اینجا فکر کردم که آخر ما که پولی نداریم، با ده میلیون تومان نمیتوانیم کار بکنیم. یک دو سه روزی گذشت. علی آقا ایندفعه زنگ زد گفت آقا میفرمایند بیایید اینجا!
من رفتم پیش ایشان. ایشان فرمودند: چرا شروع نمیکنید گنبد را؟! خراب است! درستش کنید دیگر! عرض کردم آقا! آخر با ده میلیون تومان؟! ایشان فرمودند که خدا پولش را میرساند، کار درست میشود. گفتم چشم آقا! من متوجه شدم که قطعاً یک راهی یک کاری اینجا هست این انجام خواهد شد. ما در حدود دو سه سال قبل از این جریان، یک زمینی در تهران خریده بودیم که این را بسازیم و به قول آقایان بسازبفروش بکنیم و اگر منافعی دارد بیاوریم اینجا صرف بکنیم، این نیمهتمام مانده بود، ما پول نداشتیم خرجش بکنیم، کسی هم نمیخرید.
من اینجا نشسته بودم، همینجا! دیدم که یک آقایی زنگ زد از تهران. گفت: آقا من شنیدهام شما یک ساختمان نیمهتمام دارید اینجا این را من آمادهام برای خریدش، بگیرم تمامش کنم. ما هم که خب از خدا میخواستیم که این کار بشود بالاخره، پول که نداریم چه کار کنیم، گفتم خیلی خب، گفت پس من کی بیایم، گفتم شما دو سه روز دیگر بیا اینجا با هم صحبت میکنیم.
آمد صحبت کردیم و ما با یک نفر دیگر هم شریک بودیم، ساختمان بزرگی هم بود، شریک بودیم و ایشان بالاخره اینجا را خریدند. هشتصد میلیون تومان سهم ما شد که به ما بدهد. بنا شد که خوب امور محضری و قانونیاش درست بشود و پول را بریزند به حساب. در این ضمن که ایشان این پول را گفتند میدهیم زنگ زدم به آقای رئیسجمهور وقت که آقای خاتمی بود، زنگ زدم که ما اینجا گنبد را میخواهیم طلایش را عوض بکنیم شما دستور بدهید به بانک مرکزی طلا به ما بدهند، حداقل سود از ما نگیرند، با همان پولی که خریدهاند به ما بدهند.
خب آنها به قیمت کمتر میخریدند این طلا را، ایشان گفتند شما باید بروید پیش آقای نوربخش رئیس کل بانک مرکزی، رئیس کل آن وقت آقای نوربخش بود فوت شده، با ایشان صحبت بکنید. من رفتم پیش آقای نوربخش، گفتم ما میخواهیم این را طلا بکنیم، طلای بیست و چهار عیار میخواهیم، و آقای خاتمی هم گفتند بیاییم پیش شما. ایشان گفت اگر آقای خاتمی دستور بدهد و اجازه بدهد من انجام میدهم. گفتیم خب چه کار کنیم، گفت دو سه روز بگذرد من با ایشان صحبت بکنم و مجوز بگیرم.
دو سه روز گذشت و دیدم زنگ زدند که برای شما طلا گذاشتیم هشتصد میلیون تومان پولش میشود! دقت کنید جریانها را! من واقعاً یک مقداری تکان خوردم که چی هست جریان؟!! از کجا اینها درست میشود؟ زنگ زدم به آن آقای مشتری ساختمان که آقا پول ما؟ گفت پول شما آماده است. گفتم بریز به حساب بانک مرکزی. بهطوریکه اصلاً ما پول نگرفتیم. هشتصد میلیون تومان را ریختند به حساب بانک مرکزی بابت طلا.
خب طلا را دادیم به خزانه و گذاشتند. حالا چه کار کنیم بقیهاش را؟ بقیهاش اینکه پول کارگری و اینها میخواهد دیگر. یک آقایی به من زنگ زد اسمش هم نمیبرم گفت که هرچه مزد اینجا باشد شما اعلام کنید من میدهم.
فکر کردیم که خب دیگر حالا کار درست است. بعد تازه متوجه شدیم و تجهیز آبکاری طلاکاری خریدیم، وان مخصوص میخواست و چیزهای دیگری هم میخواست که تهیه شد و الان داریم اینجا. دستگاه آبکاری طلایش اینجا موجود است. خب حالا استاد میخواهد، استاد طلاکاری میخواهد، باید معلوم باشد چون شما میدانید طلاکاری چند رقم است، اخیراً یک رقمش بوده که با برق انجام میدهند.
گفتند یک استاد طلاکاری در مشهد هست که گنبد علی ابن موسیالرضا علیهالسلام را طلاکاری کرده، او در این جهت استاد است. ما به ایشان زنگ زدیم که آقا ما میخواهیم این کار را بکنیم. اینها را که من میگویم در ظرف بیست روز الی یک ماه درست شده! و گفتم شما بیا اینجا استادکاری بکن و اینها، گفت من در پیشگاه علیابن موسیالرضا علیهالسلام کار میکنم و نمیتوانم اینجا را رها کنم که، من اینجا رسمی هستم.
خب یکی دو سه روز گذشت. من دیدم که خود آن آقا به نام پاکدل الان هم اینجا هست، در بخش طلاکاری ما مشغول است، زنگ زد که آقا من دو روز است بازنشسته شدم. من نمیدانم آقای بهجت مثل اینکه همه اینها را میدیده! آقا پولش میرسد! نمیدانم ناراحت نباش! پانزده میلیون تومان ایشان داد ما چند میلیارد تومان اینجا خرج کردیم. خب ایشان آمد اینجا چهار سال وقتش شد. دو سال و دو سه ماه، این گنبد را که میبینید کلش را از پایین تا بالا ما همه را برداشتیم، مسهایش را برداشتیم شماره کردیم الان در انبار موزه ماست، از نو مس جدید، طلای جدید با آبکاری جدید، این گنبد طلاکاری شده، دو سال و نیم هم بیشتر طول نکشید! از چهار سال شد دو سال و نیم! و این از چیزهایی بود که من به آقای خامنهای به مقام معظم رهبری گفتم، جریان این است. ایشان فرمود که عین جمله آیهالله بهجت هرچه بگویند من چشمبسته قبول میکنم، ولی پول ندارم بدهم، گفتم آقا ما پول نمیخواهیم خدای متعال همه اوضاع پولیاش را هم درست کرده.
خب یک مقداری هم از آن پول اضافه آمد و از آن چیز که ایوان را طلا کردیم، ایوان طلای اینجا طلایش مال ده بیست سال قبل بود، از بین رفته بود همه را برداشتیم با بهترین مقرنسکاری طلاکاریاش کردیم.
منبع : مصاحبه سایت آیت الله بهجت با آیت الله مسعودی +/bahjat.ir/