به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) مولف : جمال طاهری ( علی ) / دیگر کوتاه نوشت از شهدای شاخص اصفهان را اینجا ببینید
جانشین شهید خرازی :
شهید موحد دوست ملقب به علی آهنی
***
آموزش نظامی میداد با یک دست. فرماندهی دوتا گردان بود. هم زمان، امام رضا و موسی بن جعفر علیه السلام. بعد هم فرمانده تیپ دوم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام. همرزم حاج حسین هم بود. حاج حسیین خرازی. آخر سرهم جانشین همرزمش ماند بعد از عملیات والفجر ۸ جانشین تا خرازی حاجی شود و برگردد.
***
طاقت دوریاش را اما نداشت. درست مثل برادرش جمال که ۵ ماه قبل از خودش پریده بود. پرید،سال ۶۴توی خط پدافندی فاو. وقتی که فاطمه شش ماهه و زینب یک سال و نیمه بود. همه میگفتند علی آهنی شهید شد.
***
می گویند هرکجا کار سخت بود و شدید، حاج حسین خرازی سراغ حاج علی می رفت.
***
موتورش را گذاشت کنار حیاط و رفت طرف در.
گفتم : با موتور نمیری؟ گفت: میترسم تصادف کنم.
از مرگ نمیترسید. گفتم: میترسی…؟
حرفم را قطع کرد که: آخه لیاقت شهادت ندارم.
***
میرفت. کنار کسی ثابت نمیماند. چند بار که رفت و برگشت، دستش را دیدم. تیر خورده بود. میدانست اگر حرفی بزند، حاج رضایی بی برو برگرد میگوید: برگرد عقب!
هرچه گفتیم: عمل بدون بی هوشی محاله. قبول نکرد. میگفت: زودباشین فشنگ رو از توی سینهی من در بیارین.
فشنگ درست روی قلبش بود و با حرکت ان بالا و پایین میرفت. بی حسی موضعی دادیم و شروع کردیم به کار.
توی تمام ان مدت طولانی، دستش زیر سرش بود و قلب خودش را نگاه میکرد. عجیب و غریب بود این آدم. فشنگ را که درآوردیم راحت دراز کشید.
***
بیمارستان صدوقــی ، بعد از عمل جراحی ، با آن حال بدی که داشت ، خودش ، خودش را مرخص کرد. چاره اش یک دست لباس بود که گیر آورد.
توی سپاه که رسید و ماشین خواست ، همه مات و مبهوت مانده بودند. راضی شان کرد و پیکان را گرفت. تا داران، اما بیشتر نتوانست برود.
مهم نبود، پیکان خراب را گذاشت همان جا و پرید پشت یک تویوتا. اما تویوتا هم از راه نرسیده چپ کرد. سرپا که شد، ایستاد کنار جاده برای ماشین ها دست تکان میداد . ول کن معامله نبود. آخرش هم با اتوبوس خودش را رساند منطقه..
***

یک میلیون و دویست هزار گلوله فقط و فقط توی جزیره ی مجنون. با این حال، حاجی روزی یکبار از این جادهها میرفت و میآمد. تانکرهای آب میبرد برای جزیره. اعتراف خود عراقیها بود. یک میلیون و دویست هزار گلوله، فقط توی جادههای جزیره مجنون.
***

حسین ،حسین،حسین، موحد.
خرازی خودش را انداخت کنار بیسیم و گوشی را قاپید.
حسین،بگوشم. بعد از اینهمه بیخبری از گردان امام رضا حق داشت. حسین آقا، دستمون آبه. کدوم اب؟! – اروند؟همون موضع رو حفظ کن علی جون .یا علی.
به بیسیم چی گفت. که قرارگاه را بگیرد.
- سلام علیکم خرازی هستم. الان گردان امام رضا، به فرماندهی حاج علی موحد دوست به کنار اروند رسید.
- حسین میخندید ما گریه میکردیم. حسین گریه میکرد ما میخندیدیم. حسین نمیدانم میخندید یا گریه میکرد. شنیدم اما که از آزادی خرمشهر میگفت.
خط پدافندی فاو. مسول محور حاج علی موحد دوست.
کنار جیپ ایستاده بودند. خودش و یکی دوتای دیگر
صدای سوت خمپاره و گردوخاک
نایستاده بود. مردآهنین افتاده بود با ترکشی روی قلبش.
***
پیکرش را پیچیدند لای پتو با یک قایق موتوری فرستادن آن طرف اروند. روحیهی نیروها مهم بود در آن موقعیت. بعد از عملیات والفجر ۸، خط پدافندی کم کسی نبود. مسول خط فاو.
***
ماجرای تصویر حزنآلود «حاج حسین» در والفجر۸
در میانه عملیات خبر شهادت سه تن از فرماندهان بزرگ را به او میدهند. یکی از آنها شهید قوچانی بود که به مالک اشتر لشکر معروف بود زیرا اثری از ترس در وجودش نبود. دومین نفر شهید موحد دوست بود به همراه یک فرمانده دیگر و شنیدن خبر این سه تن همزمان با هم برایش سخت بود. از ناراحتی شنیدن از دست دادن یارانش خرازی همانجا که خبر را شنید، نشست و به ستونی تکیه داد.

***
اگه میدانستم برای هرکاری، اینقدر مزد میدن، حالا حالا ها شهید نمیشدم. این را توی خواب گفته بود به یکی از دوستانش.
***
نوع کار، انتخاب کار، مکان و زمان برایش تفاوت نمی کرد. یک شرط داشت، رضای خدا.
هر کاری باید برای رضای خدا باشد. دیگر مهم نیست چه باشد، کجا باشد.
می گفت: ” کار برای خدا باشد، سوت زدن باشد. ”
***
قسمتی از وصیت نامه
حرکت و عمل من جهت پاسداری از دین خدا و رسالت پیغمبر است و تنها رضای خدا و خشنودی امام حسین و امام زمان را در نظر داشتم . اکنون هم با عزمی راسخ و ثابت قدمی هر چه تمام تر برای سرکوبی دشمنان میروم و اگر شهید شدم راضی نیستم که هیچ گونه ناراحتی کنید.زیرا امانتی هستم از طرف خدا در دست شما و باید افتخار کنید که خداوند لیاقت شهادت را به فرزند شما داد.
خاطرات
<
>