تاریخ انتشار :

گفت و گو با مادر شهید ژاپنی

این زن یک مادر شهید ژاپنی است

حاجیه خانم صبا بابایی بانوی مسلمان شده ژاپنی الاصل که قریب به ۵۶ سال در ایران زندگی می کنند. از خاطرات حضورشان در ایران و روز های پس از شهادت پسرشان برای ما می گویند…

 صبا بابایی

صبا بابایی

به گزارش رهیافتگان: قبل از این گفتگو های مختلفی از خانم  صبا بابایی تازه‌مسلمان ژاپنی کار کرده بودیم این مصاحبه جدید‌ترین گفتگویی است که حزب الله سایبر آن را تهیه کرده:
 «کونیکو یامامورا» یا سرکار خانم «بابایی» مادر شهید محمد بابایی ، پوششی با چادری مشکی و با دیدگانی غم آلود، شکوهی خاص دارد که به سرعت انسان را به یاد سرزمین آسیای شرقی می اندازد. او را تا سن ازدواجش با نام «کونیکو یامامورا» صدا می کردند ولی دیگر سال هاست که با نام «حاجیه خانم بابایی» می شناسند. آیا خانواده «یامامورا» در مخیله خود تصور می کردند که یکی از فرزندانشان به زمره سربازان و دلاوران «حضرت روح الله» بپیوندد و خون سرخش خاک گرم کربلای ایران عزیز اسلامی را آبیاری کند. این چنین است تقدیر کسی که رحمت خداوند متعال شامل حالش گردد.
 
مادران شهدا را که می دیدیم همیشه برایم سوال بود که چرا خیلی گریه نمی کنند و انقدر محکم و صبور هستند و این برای من کمی عجیب بود که مدام می گفتند ما افتخار میکنیم که فرزندمان شهید شده است. البته من میدانستم که فرزندان امانت دست ما هستند و باید روزی این امانت به دست صاحبش برسد ولی من از درون یک مادر شهید اطلاع نداشتم و نمیتوانستم بفهمم که این مادر شهید چه دارد می کشد. و مدام از خودم سوال می کردم که اگر من یک روی جای آنها قرار بگیرم همین رفتار ها را دارم؟
 
 
حاجیه خانم صبا بابایی بانوی مسلمان شده ژاپنی الاصل که قریب به ۵۶ سال در ایران زندگی می کنند. از خاطرات حضورشان در ایران و روز های  پس از شهادت پسرشان برای ما می گویند…
 
خانم بابایی شما قبل از آنکه به ایران بیایید در شهری به نام آشیا همراه با خانوادتان زندگی می کردید؛ کمی از زادگاهتان برای ما بگویید؟شرایط زندگی در آنجا به چه صورت بود؟
شرایط زندگی در آنجا معمولی بود. البته یک بودایی تعصبات بودایی دارد و این تعصبات در خانواده من خیلی زیاد بود. یعنی پدر بزرگ و مادر بزرگ من و نسل قبل آنها یعنی پدر و مادر هایشان بودایی بودند و هر مراسمی که متعلق به بودایی ها بود پدر بزرگ و مادربزرگ من در منزل انجام می دادند و خب من در آن فضای بودایی بزرگ شده ام. البته چون جوان بوده ام و خیلی مثل دیگران تعصب نداشته ام مسلما از آیین بودا هم خیلی دقیق نمی دانستم. چون وقتی انسان در یک خانواده بودایی به دنیا می آید دیگر تحقیق نمی کند که الان چه مذهب و آیین را دارد؛ درست مثل خیلی از ادیان دیگر. در آن زمان خانواده هایی که کمی تعصب بودایی را داشتند، تقریبا تمام مراسمات بودایی را انجام می دادند. ولی امروزه اکثرا در منازل یا حتی به صورت عمومی این مراسمات انجام نمی شود و خیلی به دین بودایی مثل قبل پرداخته نمی شود و یک فرد، امروزه تنها اسم بودایی را به همراه دارد و خیلی علاقمند به اجرای مراسمات نیست.
یعنی تعصبات گذشته الان در ژاپن کمرنگ شده است؟
بله خیلی کم رنگ شده است و تنها افراد مسن که مثلا ۷۰ سال به بالا هستند، همچنان پایبند به اجرای مراسمات هستند و البته آن هم تنها در شهر های کوچک اتفاق می افتد و در شهر های بزرگ و صنعتی دیگر مراسمی برگزار نمی شود؛ چون مردم دیگر پایبند به مراسمات آیین خود نیستند و تنها در مراسمات عروسی، آن هم به روش شینتو که در محل شینتو انجام می شود و زمانی که یک فرد از دنیا می رود مراسمش در محل بودا برگزار می شود. البته این کمرنگ شدن مراسمات در آیین بودا است اما همچنان مسیحیان پایبند به همه مراسماتشان در ژاپن هستند.
شما در سن ۲۱ سالگی ازدواج کردید و به نوعی این ازدواج سبب ورود شما به اسلام شد. به درک واقعی از اسلام رسیدید که آن را انتخاب کردید یا نه تنها به این دلیل بود که همسرتان مسلمان است؛ شما هم اسلام را پذیرفتید؟
آن زمان که من با همسرم آشنا شدم از دین ایشان اطلاعی نداشتم و تنها عاشق رفتار و اخلاق ایشان شدم. آن زمان برای من دین مطرح نبود و من حتی نمی دانستم ایشان مسلمان است و تقریبا از اسلام و مسلمانان هم چیزی نمی دانستم. زمانی که ایشان را دیدم و آشنا شدم برای من این سوال پیش نیامد که دین و مسلک ایشان چیست. حتی من اصلا نمیدانستم ایشان ایرانی است. البته به عنوان یک فرد خارجی به ایشان نگاه می کردم اما نه به عنوان یک ایرانی مسلمان. اما من اطلاعی از اصالت و دین ایشان نداشتم. چون در فرهنگ ما یک دختر و پسر وقتی می خواهند با هم ازدواج کنند، باید اول به هم علاقمند بشوند و همفکر باشند و همین هم مهم بود که در طول زندگی مشکلی برایشان پیش نمی آمد چون همفکر بودند و به هم علاقه داشتند و آیین و مذهب برایشان مهم نبود. برای همین شخصیت آقای بابایی در درجه اول برای من مهم بود و من را جذب کرد و بعدا متوجه اصالت ایرانی بودن و مسلمان بودنشان شدم.
مدتی بعد از ازدواجتان به همراه همسرتان به ایران آمدید. سخت نبود که از زادگاهتان به کشور دیگر آن هم ایران که مسافت طولانی با ژاپن دارد؛ می آیید؟
من این حس را نداشتم. چون به آینده خوش بین بودم. و ته دلم یک آرامشی خاص بود و کاملا به آقای بابایی اعتماد داشتم چون شخصیت ایشان را نه تنها من بلکه خانواده هم تحقیق کرده بودند که ایشان تاجر هستند و در ایران خانواده ایشان چگونه بودند و زندگی ایشان در ایران چگونه است و تقریبا مطمئن بودیم که از بابت مالی من در ایران مشکلی نخواهم داشت. شرکتی که ایشان در ژاپن داشت، خب کارکنانی را داشتند که به ایران زیاد سفر می کردند و همیشه می گفتند ایرانی ها وقتی یک خارجی که دوستشان است به کشورشان می آید از او در منزلشان استقبال میکنند نه در یک هتل یا یک رستوران. بلکه به منزل خودشان دعوتش می کنند و او را با خانوادشان آشنا می کنند. (البته من هم زمانی که وارد ایران شدم به همراه همسرم در منزل برادر شوهرم که تنها یک ساختمان بود زندگی می کردیم). کارکنان شرکت آقای بابایی هم برای تجارت به ایران که می رفتند در منزل پدری آقای بابایی بودند و کاملا با خانواده ایشان آشنا بودند و در تحقیقات خانواده من از خانواده آقای بابایی این افراد کمک کردند و خانواده ایشان را خانواده ای خوب و با اخلاق معرفی کردند و چون من اخلاق و روحیات آقای بابایی را هم به شناخت رسیده بودم مطمئن بودم که در ایران مشکلی نخواهم داشت. البته خانواده من با ازدواجم با یک فرد مسلمان مشکل نداشتند اما برایشان این مهم بود که یک فرد خارجی آمده و میخواهد با دخترشان ازدواج کند و این موضوع خانواده من به خصوص پدرم را ناراحت می کرد و حتی مخالفت هم کردند. چون همان طور که شما فرمودید طولانی بودن مسافت یک دلیلش بود اما دلیل مهم این بود که خانواده من نسبت به خارجی ها نگاه خوبی نداشتند به خصوص پدرم؛ به این دلیل که در جنگ جهانی دوم زمانی که آمریکا به ژاپن حمله کرد خیلی تجاوزات به زنان و دختران صورت گرفت و این باعث بدبین شدن خیلی ها از جمله خانواده من به خارجی ها بود. چون احساس میکردند هر کسی غیر از ژاپنی در کشور باشد این ها سربازان آمریکا هستند. جدا از آن منطقه ای که من در آنجا زندگی می کردم  به اسم آشیا یک شهری است که در ژاپن به دلیل آب و هوا و اینکه یک طرفش کوه است و طرف دیگرش دریا؛ بسیار معروف بود و بعدها ثروتمندان ژاپنی زمین هایی در آنجا خریدن که آنجا تبدیل به یک منطقه اعیان نشین شد؛ از این بابت خانواده من نگران این بودند که آیا جایی که من در ایران میخواهم زندگی کنم به سرسبزی و آب هوای خوب اینجا است یا خیر.
شما در شرایطی وارد ایران شدید که بحران سیاسی- اجتماعی و اقتصادی در ایران حاکم بود و مسلما رفاه و آرامشی که در آشیا داشتید را در ایران نداشتید؛ این موضوع شما را اذیت نمیکرد یا دلسرد نشدید از اینکه به ایران آمدید؟
نه اصلا؛ البته آن زمان هم ژاپن اوضاع اقتصادیش بهتر از ایران نبود و این شرایط را برای من سخت نمی کرد. ژاپن آن زمان هنوز پیشرفت نکرده بود و تنها ۲۰ سال بود که جنگ در ژاپن تمام شده بود و ژاپن همچنان در بحران بعد از چنگ به سر می برد. اما الان ژاپن خیلی پیشرفت کرده است اما قبلا اینطور نبود.
موافقید کمی در مورد شخصیت امام (ره) با هم صحبت کنیم؟ 
بله خیلی هم خوب است. بذارید خودم از شخصیت امام بگویم و شما سوالاتتان را نگه دارید. زمانی که مسلمان شدم و بعد از مدتی به ایران آمدم. اسم امام خمینی را کم و بیش می شنیدم اما کم کم شجاعت امام باعث شد که روی شخصیت ایشان تمرکز کنم. حمایت ایشان از مستضعفان و اینکه علنی بیان می کردند برای من خیلی مهم بود. چرا که من در ژاپن هم میدیدم اگر کسی میخواست از یک مظلوم دفاع کند جرات بیان آن را از ترس امپراطوری نداشت. اما امام خمینی علنی حمایت می کردند و ترسی از رژیم شاهنشاهی نداشتند و این شجاعتشان من را جذب خودشان کرد. اینکه انقدر خوب حق را شناختن و این حق را معرفی کردند برای من قابل تحسین بود. امام خمینی برای اینکه تمام شعائر اسلام را در ایران حاکم کند تنها از ایرانی ها برای کمک دعوت نکرد بلکه از تمام مسلمانان جهان برای داشتن اتحاد و داشتن یک حکومت اسلامی، دعوت کرد و خواست که همه برابر باشند و قطعا می توانم بگویم در آن زمان کسی شجاعت امام خمینی را نداشت که بخواهد بر علیه ظلم قیام کند و حتی دیگران را هم دعوت به قیام علیه ظلم کند. چون امام خمینی آینده نگر بود و می دانست که در آینده قرار است چه اتفاقاتی بیافتد. الان موج هایی که بر علیه ظلم قیام میکنند از ایستادگی امام خمینی در مقابل رژیم شاهنشاهی، یاد گرفته اند که امروز بر علیه ظلم فریاد بزنند و قیام کنند. امام خمینی بارها گفته بودند که سربازان من در گهواره هستند یعنی حتی کودکان هم در کشور و شکل گرفتن یک انقلاب اسلامی سهم دارند چرا که همان کودکان امروز بسیجیان خط ولایت هستند.
 
 صبا بابایی

صبا بابایی

این شجاعتی که از حضرت امام فرمودید آیا الان هم وجود دارد؟
بله صد درصد. اقتدار مقام معظم رهبری در این شرایط زمانی یادآور شجاعت و اقتدار امام خمینی است. و این کاملا در شخصیت مقام معظم رهبری دیده می شود.
خانم بابایی سال هاست در ایران به عنوان یک بانوی مسلمان ژاپنی زندگی می کنید و درست مثل خیلی از مادران ایرانی در زمان جنگ تحمیلی پسر سومتان محمد را فدای اسلام و انقلاب کردید؛ تمایل دارید کمی از محمد با هم صحبت کنیم؟ 
بله صحبت کنیم.
شخصیت محمد در نوجوانی چگونه بود؟ خیلی ها این تصور را دارند که شهدا در دوران نوجوانی یا جوانی شان یک شخصیت خاص را داشتند و تمایزشان با بقیه هم سن و سال های خودشان باعث رسیدن به این جایگاه می شود. آیا محمد هم همینطور متفاوت بود؟
خب من و همسرم این عقیده را داشتیم که بچه ها در مدارسی تحصیل کنند که نحوه تربیتشان متفاوت از تربیت در منزل نباشد و آن زمان مدرسه علوی را مناسب دیدیم که محمد در آنجا درس بخواند. خب من چند سال بود که مسلمان شده بودم و هنوز شناخت کامل به شیوه تربیت اسلامی نداشتم و نیاز داشتم کسی در این مورد کمکم کند و برای همین روی مدرسه بچه ها تمرکز کردیم و البته مدرسه هم خیلی کمکمان کرد و طوری شده بود که شیوه تربیتی ما در منزل به صورتی بود که اجازه ندادیم از شیوه تربیتی مدرسه جدا شویم. محمد در آن مدرسه که متعلق به یک گروه بازاری مبارز بر علیه رژیم شاهنشاهی بود؛ تحصیل کرد و خود به خود مسیر زندگیش مشخص شد. ما در خانه هم با وجود اینکه وضع مالی خوبی داشتیم اما تجمل گرایی در خانه ما وجود نداشت و یک زندگی معمولی داشتیم و بچه ها یاد گرفتند که به دور از تجملات دنیایی هم می شود زندگی کرد. محمد از نظر اعتقادات مذهبی خیلی خوب شکل گرفته بود.  محمد یک بچه مسجدی بسیار فعال بود. کم کم نزدیک انقلاب که شد محمد تشخیص داد که صحبت های امام خمینی درست است و این را خودش درک کرد. چون هرگز من و پدرش نه در مورد او بلکه در مورد خواهر و برادرش هم نظرات خودمان را جوری بیان نمی کردیم که آنها مجبور به عمل آن شوند. فقط در حد بیان مسیر درست و غلط به آنها مواردی را گوشتزد می کردیم اما در کل مسیر زندگیشان را خودشان مشخص میکردند. در دوران دبیرستان محمد خواست که به جبهه برود و چون احساس مسئولیت کرد و تصمیمش را برای رفتن گرفته بود من و پدرش مخالفتی نکردیم.
محمد چه مدت در جبهه بود؟
تقریبا ۲ سال در جبهه بود. یعنی قبل از آنکه دیپلم بگیرد یک بار به منطقه غرب در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و سال بعد در عملیات والفجر۱ شرکت کرد که در آن عملیات شهید شد.
تا به حال به این فکر کردید که ممکن است محمد برود و هرگز برنگردد؟ آمادگی این را داشتید؟
( چند دقیقه سکوت) خب آن زمان، هر عملیاتی که انجام می شد تقریبا ۲ یا ۳ شهید را به مسجد می آوردند . ما مسجدی ها برای تبریک به مادر آن شهید شب به منزلشان می رفتیم و خب طبیعتا من هم این آمادگی را داشتم که ممکنه در عملیات بعدی اسم محمد من جزو شهدا باشد البته بارها محمد به من می گفت که شهید می شود. وقتی میرفتیم مادران شهدا رو می دیدیم همیشه برایم سوال بود که چرا خیلی گریه نمی کنند و انقدر محکم و صبور هستند و این برای من کمی عجیب بود که مدام می گفتند ما افتخار میکنیم که فرزندمان شهید شده است. البته من میدانستم که فرزندان امانت دست ما هستند و باید روزی این امانت به دست صاحبش برسد ولی من از درون یک مادر شهید اطلاع نداشتم و نمیتوانستم بفهمم که این مادر شهید چه دارد می کشد. و مدام از خودم سوال می کردم که اگر من یک روی جای آنها قرار بگیرم همین رفتار ها را دارم؟
چگونه خبر شهادت محمد را به شما دادند چه عکس العملی داشتید؟
روزی که محمد شهید شد؛ من در مدرسه مطهری در کلاس در حال تدریس بودم که یک لحظه احساس کردم درونم یک آشوب است  و خب من خبر نداشتم که محمد شهید شده است. از کلاس آمدم بیرون و در دستشویی مدرسه بدون دلیل  شروع کردم به گریه کردن و حتی در همان حال با خودم میگفتم چرا من دارم گریه می کنم؟. چند دقیقه ای گریه کردم تا اینکه یکی از بچه ها آمد و گفت خانم پسرتان شهید شده است؟ گفتم نمیدانم ازش خبر ندارم. همان شب در مسجد اعلام کردن که محمد در عملیات والفجر۱ شهید شده است.
روزهای پس از شهادت محمد را چگونه سپری کردید؟
چند روزی به دلیل رفت آمد ها در منزلمان بابت محمد من در حال خودم نبودم یعنی چون اطرافم شلوغ بود هنوز درک نکرده بودم که الان چه بر سر من آمده است. من در آن شرایط فرصت گریه کردن نداشتم. تا اینکه بعد از ۱۰ روز کسی زنگ در خانه ما را زد؛ رفتم در را باز کردم یک آقایی یک کیسه مشکی آورد و داد به من و گفت این ها وسایل شخصی پسرتان محمد است. وسایل را که گرفتم احساس کردم در پاهایم توانی نیست و پشت در خانه روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن. گریه میکردم و سینه میزدم. نمیدانم چرا سینه میزدم اما احساس میکردم اگر سینه نزنم یک چیزی در درونم منفجر می شود و قلبم را تکه تکه میکند. بعدها فلسفه سینه زدن اون روز پشت در را در عاشورای امام حسین درک کردم. در عاشورا از شدت غم امام حسین سینه میزدم تا مصیبتی که بر امام حسین گذشت را بتوانم تحمل کنم و دق نکنم و اون روز هم اگر سینه نمیزدم شاید همانجا میمردم. چند روزی حال خوشی نداشتم و احساس می کردم توانایی هیچ کاری را ندارم به خصوص وقتی عکس محمد را در کوچه و یا حتی در خانه میدیدم احساس میکردم این ناتوانی من بیشتر می شد. فکر میکنم تقریبا ۱ یا ۲ ماه من همین حس را داشتم تا اینکه در ماه مبارک رمضان من خواب دیدم که کسی زنگ خانه ما را میزند و من رفتم در را باز کردم و دیدم آقایی که تا بحال ندیدمشان همراه با دختر بچه ای جلوی در خانه ما ایستاده است و به من گفت این دختر محمد آقا است. من تعجب کردم و گفتم محمد من که اصلا ازدواج نکرده است. اون آقا گفت برگردید به پشت سرتان نگاه کنید و من برگشتم دیدم پشت سرم یک فضای بسیار سر سبزی است و کوهی در وسط این مکان وجود دارد که بالای کوه یک کاخ سفید و بسیار زیبا قرار دارد. بعد آن آقا اشاره کرد که آنجا منزل پسر شما محمد است. بعد از آن خواب من تقریبا به یک آرامش رسیدم چون جا و مکان پسرم را دیده بودم و احساس خوبی داشتم. روزها زیاد قرآن میخواندم تا اینکه آیه ای را در قرآن دیدم که نوشته بود:  إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ. وقتی این آیه را خواندم و روی آن کمی فکر کردم که خدا می گوید غمگین نباشید و محکم و پایدار باشید و در این آیه وعده بهشت داده است برای کسانی که استقامت می کنند؛ خیلی آرام شدم و نسبت به قبل تمام وجودم پر از آرامش شد.
 
خانم بابایی در ژاپن هم مراسم تشیع به این صورت که برای ما اهمیت دارد، در آنجا هم اهمیت دارد؟
ببینید در جنگ جهانی دوم کسانی که به عنوان سرباز در ژاپن جنگیدن به اجبار امپراطوری بود و شهیدان ایران همه به خاطر خدا و برای وطن جنگیدن و خب این دو خیلی متفاوت از هم هستند. کسی که به اختیار خودش و از سر مسئولیت در راه خدا کشته می شود مسلما ارج بالاتری نزد مردم دارد. مورد دیگر اینکه ارزشی که برای یک سرباز وطن در ایران قائل می شود در ژاپن اصلا بهاء  به سربازان داده نمی شود. چون ژاپن یک سر دعوا در جنگ جهانی دوم برای رسیدن به قدرت بود و مسلما ظلم و تجاوزاتی هم انجام داد. اما در ایران اوضاع به این شکل نبود و این جنگی بود که به کشور ایران و مردمش تحمیل شده بود. الان در ایران هنوز به مقام شهدا ارج داده می شود اما در ژاپن تنها یک موزه  به نام موزه جنگ است که اسامی کشته شده های جنگ را نوشته اند و هر ساله مراسمی برایشان میگیرند اما مردم تمایلی به شرکت در مراسم ندارند. چون این کشته شده ها به اجبار در جنگ شرکت کردند و اصلا بحث وطن و خدا و احساس مسئولیت نبود بلکه اجبار امپراطوری بود. پس چیزی که رنگ و بوی خدایی نداشته باشد مسلما نگاه مثبتی هم روش نیست. از طرفی در نزدیکی هیروشیما منطقه ای بود که گازهای شیمیایی تولید می کردند و در جنگ جهانی دوم از این گازهای شیمیایی و گازهای خردل استفاده می کردند و حتی نزدیک به ۲ یا ۳ هزار بچه مدرسه ای را می آوردند تا در کارخانه های گازهای شیمیایی کار کنند هرچند تجهیزات کامل هم به آنها می دادند اما باز نیمی از آنها در همان کارخانه ها شیمیایی می شدند. بعد از آنکه امریکایی ها وارد ژاپن شدند بالافاصله کارخانه های تولیدات گازهای شیمیایی را منفجر کردند و حتی مدتی این منطقه از نقشه جغرافیایی ژاپن حذف شد چون این منطقه برای ژاپن ننگ بود. الان اگر شما تاریخ جنگ را ببینید، حتما متوجه می شوید که ژاپن هم برای رسیدن به قدرت کارهای زشتی را انجام داد و طبیعتا کسانی هم که برای رسیدن اهداف ژاپن کشته شدن جایگاه کسانی را که در جنگ مقابل عراق در ایران کشته شدند را ندارند. چون در ایران جنگ تحمیل شد. شما الان همین جانبازان را نگاه کنید اینها حاصل فرستادن گازهای شیمیایی ژاپن به عراق و صدام است. برای همین الان جوانان ژاپنی از موزه جنگ و حتی از کشته شده های خودشان شرمسار هستند و تمایل دارند موزه جنگ حذف شود. اما در ایران باید نسل هایی که جنگ را ندیده اند، بدانند که در جنگ ایران و عراق چه بلایی قرار بود بر سر کشورشان بیاید و چه کسانی در حق ایران و مردم ظلم کردند.
کمی فضا را عوض میکنم. چه مدتی است در موزه صلح فعالیت می کنید؟
من نزدیک به ۱۰ سال است که در این موزه فعالیت می کنم. البته قبلا به تشکیلات و مجهز بودن الان نبود.  هر ساله به خاطر هیروشیما در ژاپن مراسمی برگزار می شود که روز صلح می گویند اما در واقع روز بمب اتم است واز سراسر کشور ژاپن در این مراسم شرکت می کنند و بسیار شلوغ می شود اما همه این ها نمایش است. چون همه میدانند در همچین روزی بمب اتم را در هیروشیما آمریکا انداخت؛ اما شما ببینید که آمریکا هنوز بابت این اتفاق بزرگ عذرخواهی نکرده است و البته ژاپن هم پیگیری نمی کند. برای همین ما هرساله از طرف موزه صلح گروهی را به این مراسم می بریم تا این نمایش را نگاه کنند در حالی که حقیقت چیز دیگریست. این مراسم هرساله گرفته می شود و طوری این مراسم اجرا می شود که الان همه کینه ها از آمریکا برطرف شده است و دیگر کسی دنبال مقصر نیست.
خانم بابایی الان خیلی از جوانان نسل سوم یا حتی نسل دوم انقلاب این موضوع را مطرح می کنند که در ایران ۸ سالی جنگ شد و تمام شد و رفت و حالا باید کدورت ها را کنار گذاشت و دشمنی ها به پایان برسد. آیا شما هم همین عقیده را دارید؟ 
ببینید اگر زمانی جنگی در ایران صورت می گرفت که یک سر دعوا برای رسیدن به قدرت و یک سری امتیازات ما بودیم خب شاید الان ما هم مثل مردم ژاپن به این نتیجه می رسیدیم که باید همه چیز فراموش شود. اما اینطور نیست و ما ۸ سال در برابر تجاوزات دفاع کردیم و این خیلی با شرایط جنگ در ژاپن متفاوت است. در جنگ ایران و عراق این عراق بود که جنگ را شروع کرد و خیلی از کشور ها از جمله ژاپن از عراق حمایت کردند. اما ایران تنها بود و کاری جز دفاع نداشت و این موضوع باید برای نسل های بعد روشن شود تا احساس نکنند که ایران هم شاید به فکر قدرت بود. تمام ۸ سال جنگ بر ما تحمیل شد آن هم به خاطر انقلاب. چون نمیخواستند ما مستقل شویم. چون استقلال ایران باعث از دست رفتن منافع یک سری از کشور ها بود و این برای آنها ضرر بود. برای همین از صدام استفاده کردند تا دوباره قدرت استقلال را از ایران بگیرند. پس این ها باید برای جوانان ما روشن شود که ما اوضاع متفاوتی نسبت به جنگ های دیگر کشورها داشتیم.
نظرتان چیست کمی از فضای جنگ دور شویم؟
بله… موافقم. چون بحث جنگ و صحبت کردن در موردش چند ساعتی را وقت می خواهد.
الان ۵۶ سال است که شما مسلمان شده اید و دیگر به شناخت تکمیلی از اسلام رسیده اید. آیا تا به حال به این فکر کرده اید که حالا نوبت به این است که دیدنتان را به مردم کشورتان یا دوستانتان معرفی کنید؟
ببینید مردم ژاپن اعتقادات خاص خودشان را دارند و میتوانم بگویم اعتقاد به خدای یگانه ندارند و اصلا خدا را نمی شناسند و نمی پذیرند  که خدایی وجود دارد و مسلما تبلیغ اسلام در آنجا هم کمی سخت است و شیوه ای متفاوت را طلب می کند. یک زمان است کسی خدا را قبول دارد اما دین اسلام را نمی شناسد و مسلما شناساندن اسلام به آن فرد کمی راحت تر است اما در بین مردم ژاپن اینطور نیست. چون آنها مدام درگیر زندگی هستند و اعتقاد دارند که وجود دین باعث اختلال در زندگی و کارشان می شود و نمی توانند دین را بپذیرند. بحث شناخت اسلام در بین دوستانم عنوان شده است و اسلام را در نوع رفتار مردم ایران میبینند و حتی مواقعی هم برایشان قابل تعجب است. مثلا اینکه در ایران چقدر به خانواده اهمیت داده می شود و به آنها میگویم چون در اسلام به خانواده خیلی پرداخته شده است برای همین خانواده در بین مسلمانان خیلی مهم است. در مورد جایگاه زن و مقامی که به زنان داده می شود برایشان خیلی جالب است وخوششان می آید و حتی میگویند در اسلام زن مثل یک ملکه است. مثلا چند بار مدارسی را دیدند که چند نفر ساخته اند و برایشان قابل هضم نبود که یکی ثروتش را خرج دیگران می کند و به آنها گفتم در اسلام به انفاق تاکید شده است که باید به نیازمندان کمک کرد خب این ها رویشان خیلی تاثیر میگذارد که دینی وجود دارد که از این منیت خارج میشود و یک فرد در کنار و در تعامل با دیگران شخصیت پیدا میکند. چند باری دیده ام که دوستانم از ژاپن می آیند و صنایع دستی ژاپن را می آورند و از من میخواهند این ها را انفاق کنم و من برایشان یک بازارچه خیریه آماده میکنم و آنها صنایع دستی را می فروشند و پولش را به من میدهند که به پرورشگاه بدهم و می گویند این حرکت را دوست دارند. خب این ها خیلی خوب است اما آنها خودشان خواستند که این تجربه را داشته باشند. اما در ژاپن کمی تبلیغ اسلام با توجه به مواردی که گفتم کمی سخت است.
به عنوان سوال آخر در این چند سالی که در ایران هستید؛ پسندیده ترین و بدترین خصوصیات ایرانیان را در چه چیزی دیدید؟
پسندیده ترین خصوصیاتی که از ایرانیان دیدم این بود که اگر واقعا خوشحال هستند از چهرشان مشخص است یا اگر واقعا ناراحت هستند در چهرشان نشان می دهند و اینکه به خانواده خیلی بهاء می دهند. چون در ژاپن اینطور نیست و زن و مرد درگیر کار هستند و حتی در خانواده هایی اصلا متوجه فرزند خودشان و نیازهایش نیستند.
بدترین خصوصیات رفتاری ایرانیان هم این است که نظم ندارند. یعنی برای کارهایشان برنامه ریزی نمی کنند و این برای یک ژاپنی که نظم در کشورش حرف اول را می زند کمی سخت است.

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار