وقتی با رایزن فرهنگی سفارت ایران در ایتالیا و سفیر ایران در واتیکان تماس میگیرند، آنها تلاش میکنند تا گروه را مجاب کنند که این مستند را نسازند!
وقتی با رایزن فرهنگی سفارت ایران در ایتالیا و سفیر ایران در واتیکان تماس میگیرند، آنها تلاش میکنند تا گروه را مجاب کنند که این مستند را نسازند!
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) داستان زندگی شهید ادواردو انیلی قسمت دوم گردآوری و تنظیم از زبان ایتالیایی: مهشید زهرهبندیان
قسمت اول این مقاله را اینجا ببنیید
آن روز در بزرگراهی در ایتالیا، از میان آن همه خودروی عبوری، فقط فرانکلّینی، معاون شبکهی حمل و نقل تورینو-ساوونا، به هنگام گشتزنی روزانهاش، نسبت به فیات کرومای آبی رنگ پارک شده در حاشیهی بزرگراه، روی پل ژنرال فرانکو رومانو، مشکوک میشود… خودرو فاقد سرنشین بود و به نظر میرسید که مشکلی به وجود آمده است… چراغ راهنمای ماشین روشن بود و درها قفل نشده بودند… او ابتدا فکر میکند که خودرو دچار نقص فنی شده و رانندهی آن به تعمیرگاهی در همان نزدیکی رفته است، امّا هنگامی که کارکنان تعمیرگاه از مراجعهی چنین شخصی اظهار ناآگاهی میکنند، فرانکلّینی پی میبرد که باید اتفاق بدی افتاده باشد.
وی به محل خودرو بازمیگردد و به آرامی از نردههای پل به پایین نگاه میکند و جسد مردی را میبیند که با صورت بر روی زمین افتاده است. بیدرنگ کلانتری محل را خبر میکند و ساعت یازده۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹)، ماموران کلانتری بالای سر جسدی میرسند که چهرهاش در اثر ضربه به سختی زخمی شده بود، ولی با کارتی در جیب کتش، “ادواردو آنیلی” شناسایی میشود.
روز بعد در ایران، مستندسازی به نام سیاووش سرمدی، در روزنامهی “دوران امروز” خبری از تلکسهای خارجی میخواند راجع به خودکشی پسر رئیس شرکت فیات… در خبر توضیح داده شده است که این فرد که تنها پسر خانواده بوده، علیه سرمایهداری طغیان کرده است.
سرمدی میگوید: “بدون آنکه چیز دیگری از این فرد بدانم، شیفتهی شخصیت او شدم. فکر میکردم جزو همین گروههای طرفدار محیط زیست و گروههای پانکی اروپا باشد که بر علیه سرمایهداری قیام میکنند و ایدئولوژیهای خاص خودشان را دارند. برای اولینبار در زندگیام این روزنامه را بریدم و چسباندم یک جایی… بعضیها هستند که آرشیوی برای خبرهای مهم دارند ولی من اصلاً ندارم. برای اولینبار این کار را کردم ولی نمیدانم چرا…”
هزاران پایگاه اینترنتی، روزنامه و شبکهی تلویزیونی، در سراسر جهان، خبر درگذشت پسر جیانی آنیلی، مولتیمیلیاردر ایتالیایی را پخش میکنند. از آن جا که خودروی او روی پل در بالای محل پیدا شدن پیکرش پارک شده بود، ظاهر قضیه نشان میداد که وی از روی پل به پایین پرت شده است. دادستان ویژه اعلام میکند که ما هنوز نمیدانیم قتل است یا خودکشی و زمان زیادی برای تحقیقات میخواهیم، امّا بیشتر رسانهها گزینهی خودکشی را مخابره میکنند!
با رضایت جیانی آنیلی (پدر ادواردو)، بدون انجام کالبدشکافی و تحقیقات پرونده تحت عنوان خودکشی بسته میشود و صبح روز بعد جسد ادواردو، در آرامگاه خانوادهی آنیلی به خاک سپرده میشود.
ادواردو تا چند روز در رأس اخبار رسانهها بود که او را فردی حساس، گوشهگیر، خجالتی، معتاد و بیمار توصیف میکردند. یک هفته یا ده روز بعد امّا، در میان انبوه خبرهای پخش شده، مطلبی در روزنامهی کیهان چاپ میشود که بیانیهی انجمن اسلامی دانشجویان در ایتالیا بود، مبنی بر اینکه ادواردو مسلمان و شیعه بوده است و صهیونیستها او را کشتهاند. با وجود ارسال این بیانیه برای رسانههای گوناگون، هیچکدام حتی اشارهای هم به آن نکردند!
سرمدی با یکی از آشنایانش که در انجمن اسلامی دانشجویان در ایتالیا بود، تماس میگیرد و دربارهی بیانیه میپرسد و پاسخ میشنود که “کسی نمیداند این بیانیه را چه کسی داده! ما اصلا ایـن آدم را نـمیشناسیم! آقای قدیری پشت قضیه است…” بـا آقای قدیری تماس میگیرند و ایشان باجرأت قبول میکند که بیاید و از ادواردو بگوید؛ چون خیلی از کسانی که ادواردو را میشناختند، میترسیدند مصاحبه کنند و خانوادهی آنیلی برای آنها مشکل ایجاد کنند. آنیلیها خود ادواردو را هم در زمان حیاتش تحت فشار شدید گذاشته و بارها تهدید کرده بودند. حسین عبداللهی از صمیمیترین دوستان ایرانی ادواردو، فشارهای وارده به او از سوی خانوادهاش را غیرقابل باور توصیف میکند و میگوید: “خانوادهی آنیلی او را به صورت کامل از لحاظ اقتصادی تحریم کرده بودند؛ به گونهای که وی حتی برای تاکسی سوار شدن پول نداشت.” عبداللهی میگوید: “یک روز با ادواردو به نمایندگی هواپیمایی ایرانایر در ایتالیا رفتیم تا برای ادواردو بلیط سفر به ایران تهیه کنیم. کارگزار ایتالیایی شرکت ایرانایر گفت که من نمیتوانم برای ادواردو بلیط بخرم. پس از مشاجره بسیار با وی مشخص شد که منشی پدر ادواردو با آن کارمند تماس گرفته بود و به وی دستور داده بود، حق ندارد برای ادواردو بلیط صادر کند.”
سرمدی دربارهی این موضوع جالب و ماجرای رخداده میان این شخصیت مسلمان و صهیونیستها -که موضوع موردعلاقهاش بودند-، با مرحوم ابراهیم اصغرزاده، مستندساز مشورت میکند که وی به دلیل سیاسی بودن بحث، آن را رد میکند و به موسسه روایت فتح معرفیاش میکند که طرح کار را رد میکنند! و پیشنهاد معرفی کارگردانی دیگر را میدهند. سرمدی که علاقهمند بوده تا کار را خودش بسازد با حبیبالله کاسهساز مشورت میکند و پس از قبول ایشان، کار تحقیقات، با کمک آقای قدیری ابیانه، آغاز میشود. بعد از سه یا چهار ماه تحقیقات، طرحی آماده و برای شبکه سحر فرستاده میشود. سرمدی میگوید: “ضمن این که آن طرح داشت مراحل تصویب را میگذراند، ما مراحل تکمیلی را انـجام مـیدادیم کـه در مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) هم تصویب شد ولی با ملاحظات امـنیتی!” مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) و شبکه سحر، با سهم مساوی، تهیهکنندگی کار را برعهده میگیرند. تحقیقات شامل تماس تلفنی با تعدادی از ایرانیان ساکن ایتالیا و جمعآوری و ترجمهی مطالبی از اینترنت در مورد ادواردو که بخشی هم مربوط به نامههای او بود، گروه را به یک شمای کلّی از شخصیت او رساند و فیلمنامهای با یک خط داستانی مشخص، تدوین میشود. تلویزیون برای تصویب فیلمنامه، تأییدیهی وزارت اطلاعات را هم لازم میداند، زیرا ادواردو شخصیت حساسی بود و همچنین فیلمنامهی کار قبلی سرمدی، «فاطیما»، هنوز در ذهن آنها بود، که واتیکان بعد از پخشش بیانیهای داده بود.
به گروه مستندساز گفته میشود که اسم کار را عوض کنند و طرح با نام «گفتگوی اسلام و مسیحیت»، در شبکهی سحر و تلویزیون مطرح میشود. پس از رایزنی با مسئول شبکههای برونمرزی، با رادیو و تلویزیون ایتالیا ارتباط برقرار میکنند.
تقریباًً ده روز بعد از مرگ ادواردو، کلیّت ایده مشخص بوده است و ۴ ماه بعد طرح آماده میشود امّا پروسهی طولانی تصویب بودجه و تصویب طرح که ۱۳ماه طول میکشد، گروه مستندساز ایرانی را، یک ماه پس از اوّلین سالگرد ادواردو راهی ایتالیا میکند. به دلیل عدم همکاری ایتالیا، گروه از آلمان ویزا میگیرند و به صورت زمینی از آلمان به ایتالیا میروند.
تیم مستند، متشکل از سیاوش سرمدی (کارگردان)، آقای پیشبین (دستیار کارگردان) و مرتضی شعبانی (فیلمبردار و از بچههای روایت فتح)، همراه با دبیر کل انجمن اسلامی آقای حسینی به عنوان راهنما (که البته خودش بـا ادواردو ارتباطی نداشت) با کمک بچههایی که قبلاً در انجمن اسلامی بودند، در ایتالیا مستقر میشوند و کار را شروع میکنند ولی از طرف نمایندگیهای جمهوری اسلامی بایکوت میشوند! وقتی با رایزن فرهنگی سفارت ایران در ایتالیا و سفیر ایران در واتیکان تماس میگیرند، آنها تلاش میکنند تا گروه را مجاب کنند که این مستند را نسازند و حتی موضوعی دیگر را برای ساخت پیشنهاد میدهند و بعد از آنکه عزم گروه برای ساخت مستند را میبینند، حتی رایزن ایران که از طرف سازمان فرهنگ و ارتباطات بود و بههرحال از وزارت خارجه دستش بازتر است هم دیگر هیچ ارتباطی با آنها برقرار نمیکنند!
سیاوش سرمدی میگوید: “به ما گفتند این فیلم را نسازید… برای روابطمان بد است و به آن ضربه میزند. گفتند ادواردو معلوم نیست مشروبخور یا چه کاره بوده است! یعنی دقیقاً سفیر ما آن حرفهایی را میزد که رسانههای صهیونیستی در مـورد ادواردو تبلیغ میکردند… خیلی از آدمهایی که در مورد او اطلاع داشتند، نمیآمدند و حرف نمیزدند… به ایتالیاییها هم نمیشد نزدیک شد، به دلیل اینکه خانواده متوجه میشد… از بچههای آنجا فقط نماینده خبرگزاری بود که به ایتالیا آمده بود و هر کاری از دستشان برآمد انجام دادند.”
با توجه به عدم حمایت نمایندگیهای ایران در ایتالیا، کار ساخت مستند به صورت محرمانه پیش میرود. آنها مخفیانه به مقبرهی خانوادگی ادواردو میروند و تصویر میگیرند. نگهبان آنجا برایشان تعریف میکند:”ما میدیدیم شبها زنگ دزدگیر منزل به صدا درمیآید… یعنی آن ویلایی که مال دکتر بود -به ادواردو دکتر میگفتند- بعد از آن چند شب کشیک کشیدیم تا ببینیم چه اتفاقی میافتد که یک شب فهمیدیم نگهبانان کل محوطه ساختمان، شبها به اتاق ادواردو میروند. صبح رفتم یقهی اینها را گرفتم که شما برای چه میروید؟ گفتند ما میرویم در اتاق ایشان میخوابیم تا زندگیمان برکت پیدا کند!” یعنی نگهبانانی که او را از نزدیک میشناختند، میدانستند که او آدم روحانیای است برخلاف تبلیغات رسانهها… شخصیت ادواردو با وجود تمام تبلیغات منفی و خبرسازیها، برای مردم جذاب بود و مردم ایتالیا خیلی دوستش داشتند.
تعدادی از فیلمهای آرشیوی را با رشوه به یکی از کارمندان تلویزیون ایتالیا، به دست میآورند و با چندتایی از بچههای ایرانی که با ادواردو ارتباط داشتند، مصاحبه میکنند که به خاطر علاقهشان به ادواردو، با وجود مشکلاتی که برایشان ایجاد میشد، با گروه همکاری میکنند.
به اعضای خانواده فیات نمیتوانند نزدیک شوند، زیرا به دلیل اختلاف همیشگی ادواردو و خانوادهاش در زمینهی ارتباطش با ایرانیها، افراد دیگر هم از واکنش خانواده آنیلی در مورد برقراری ارتباط با گروه و گفتن از حقایق زندگی و مرگ او میترسیدند!
به دنبال فیلم یک برنامهی تلویزیون ایتالیا که در آن ایگورمان (خبرنگار ایتالیایی) در مخالفت با انقلاب ایران و ادواردو در موافقت با انقلاب صحبت میکردهاند، میگردند امّا این برنامه و حتی کارگردانش هم پیدا نمیشوند. همان برنامهای که ایگورمان میگوید طی آن مباحثه متوجه شده که امام خمینی(ره) ادواردو را سحر کرده است!… با دفتر آقای ایگورمان تماس میگیرند ولی موفق به دیدار او نمیشوند زیرا برای تعطیلات کریسمس به اسپانیا رفته بود.
به سراغ فیلمبردار فیلمهایی که ادواردو در سفر ایران و در دیدار با امام از او گرفته بود، میروند تا آنها را از او بخرند امّا پیش از آن، خانوادهاش همه کپیها و فیلم اصلی را جمع کرده و بردهاند.
به مؤسسهای که پدر ادواردو بعد از مرگ او تأسیس میکند میروند و با مدیر آنجا، تحت عنوان گفتگوی ادیان، صحبت میکنند. «مرکز ادواردو آنیلی تورینو» یک مرکز مذهبی است و مطالعات دینی انجام میدهد. این مرکز به اسم ادواردو است، امّا هیچ نشانهای از او نمیبینید! حتی یک عکس از او هم روی دیوار نیست!… سرمدی میگوید: “وقتی پرسیدیم این ادواردو کیست، گفتند پسر فلانی که در سانحهای کشته شد. از شعارهای مرامنامه این مؤسسه این است که چرا در کشورهایی مثل کشورهای مسلمان وقتی کسی میخواهد دین خود را عوض کند و راجع به دین مطالعه کرده، برایش ایجاد مشکل میکنند. مثلاً یکی از اهدافش این است که دگمبازی دینی را از بین ببرند، در صورتی که خودشان ادواردو را تا آن حدّ تحت فشار قرار داده بودند که چرا مسلمان شده و دین خود را عوض کرده!… عملاً یک تشکیلات تبلیغاتی است که حالا با این، یاد پسر را هم زنده نگه داشتهایم.”
برایشان مشخص میشود که خیلیها میدانند که او مسلمان بوده است امّا کسانی میخواستند این موضوع را پنهان کنند؛ زیرا او وارث امپراتوری بزرگ و دارای اعتبار بسیاری بود که میتوانست یک امپراتوری مسلمان در قلب اروپا بسازد و با اخلاق خود افراد بسیاری را جذب کند، پس اگر این موضوع علنی میشد، قضیهی قتل خیلی رو میشد؛ چون یک مسلمان واقعی هیچ وقت خودکشی نمیکند و در آنجا رسانهها همهی تلاش خود را کرده بودند و “خودکشی” را جا انداخته بودند.
در ایتالیا نزدیک به ده ساعت فیلم گرفته میشود و چهار یا پنج مصاحبه انجام میشود، که بعضی از مطالب، برای جلوگیری از ایجاد دردسر برای مصاحبهشوندگان، در مستند استفاده نمیشوند… مطالبی دربارهی اختلافات ادواردو بـا خانوادهاش و یا بلاهایی که بر سر او آورده بودند!
۱۷ یا ۱۸ روز بعد از ورودشان به ایتالیا، شبی منشی پدر ادواردو زنگ میزند به یک نفر که با گروه مرتبط بوده و میگوید “ما نمیخواهیم این فیلم ساخته شود.”… آن فرد هم گفته بود که “من کارهای نیستم… اینها دارند میسازند”… صبح روز بعد، پلیس آنها را دستگیر و دلیلش را اشکال ویزا ذکر کرد… ویزایی که مشکلی نداشت!
پلیس دنبال فیلمهایشان میگردد ولی چیزی پیدا نمیکند!… قبل از دستگیری، گروه از ترس توقیف فیلمها، تصمیم میگیرند مرحله به مرحله، فیلمهایی را که ضبط میکنند به ایران بفرستند تا پیش آنها نباشد. به نمایندهی صداوسیما که خبر از ایتالیا میفرستاد و همزمان نمایندهی ایرانایر هم بود، مراجعه میکنند ولی با این وجود که با صداوسیما هماهنگ شده و گروه تأیید شده بود، نماینده قبول نمیکند تا فیلمها را بارنامه کند و به ایران بفرستد! او میگوید: “در مقام نمایندهی صداوسیما هر کاری از دستم بر بیاید انجام میدهم، ولی در مقام نمایندهی ایرانایر هیچ کمکی نمیتوانم به شما بکنم.”… در نهایت، فیلمها را نزد فردی مطمئن و متعهد امانت میگذارند که بعداً، دو ماه و نیم یا سه ماه بعد، وقتی به ایران برگشتند، فیلمها را به دست آنها میرساند.
رادیو اسرائیل گروه فیلمبرداری را جاسوسانی معرفی میکند که برای ترور ظاهر شاه (آخرین پادشاه افغانستان که در آن زمان ساکن رم بود) به ایتالیا رفتهاند. خبر دستگیری در واحد مرکزی خبر هم منتشر میشود امّا در رسانههای دیگر ایران چندان بازتابی ندارد. آقای کاسهساز از دستگیری مطلع میشود و با سفارت ایران تماس میگیرد امّا سفارت، که از ابتدا مخالف ساخت فیلم بود، کاری برای آنها نمیکند!… بعد از سه روز زندانی بودن، اعضای گروه دیپورت میشوند و به آنها اعلام میشود که ۴۸ ساعت وقت دارند تا خاک ایتالیا را ترک کنند و برای ۵ سال نیز حق ورود به اروپا را ندارند!
مستندسازان مجبور میشوند تا کار به نیمه رسیده را، از همان جا جمع کنند و مصاحبههای دیگر با تعدادی از روزنامهنگاران، چند نفر از خاندان آنیلی و گروه فیات، تعدادی از بچههای ایرانی خارج از ایتالیا که منتظر بازگشت آنها بودند، چند نفر از دوستانش و چند نفر از مسلمانان ایتالیایی که با او ارتباط داشتند، هیچکدام انجام نشد… با دکتر مارکو باوا که اسناد و مدارکی در مورد مرگ ادواردو جمع کرده بود هم به صورت VHS مصاحبه میکنند، چون پلیس وسایلشان را گرفته بود…
بنابر نظر دکتر مارکو باوا (دوست و مشاور حقوقی ادواردو آنیلی در سالهای پایانی عمرش) گروه مالی فیات، چندین سال بود که با روشهای مختلف از تطمیع تا فشار، تلاش میکردند تا ادواردو را مجبور به امضای سندی برای چشمپوشی از حقوق قانونی-اجتماعی خود در موسسات تجاری خانوادگی کنند. ادواردو، بنابر توصیهی باوا، برخلاف خواهرش مارگارتا، که این توافق را پذیرفت، همیشه آن را رد کرده بود. باوا میگوید در روزهای قبل از مرگ ادواردو، این فشارها با شدت بسیار زیاد برگشته بودند و او احساس خطر میکرد!…
دکتر مارکو باوا، سال ۲۰۰۱ نامهای به شورای عالی قضایی ایتالیا نوشت و ضمن انتقاد از فرآیند رسیدگی به پروندهی ادواردو، علت عدم استفاده از آدمک انسانی برای بازسازی صحنهی خودکشی را جویا شد. به عقیدهی وی شواهد موجود دربارهی لباسها و کفش ادواردو، خودکشی را تایید نمیکنند. وی همچنین عدم انجام کالبدشکافی را غیرقابل قبول خوانده بود؛ وی میگوید چرا درکشوری که اگر سگها وگربهها در آن بمیرند، باید کالبدشکافی شوند، جسد ادواردو کالبدشکافی نشد؟!
دلایل مبنی بر خودکشی نکردن ادواردو:
در سال ۲۰۰۹، روزنامهنگار و نویسنده ایتالیایی، جوزپه پوپو کتابی به نام «۸۰ متر رمز و راز» را منتشر میکند و در آن با اشاره به تمام شبهات دربارهی این حادثه، مرگ ادواردو را «قتل» مینامد. پوپو میگوید: “هیچکس وی را ندیده است که از روی پلی که بر روی بزرگراهی که در هر لحظه خودروهای فراوانی از روی آن میگذرد، به پایین بپرد. ضمناً در آن زمان ادواردو میلنگیده است و از عصا استفاده میکرد و حداقل دو دقیقه طول میکشیده که از دیوارهی بزرگراه بالا برود و خود را پایین بیندازد که این احتمال دیده شدن را بالا میبرد. ضمناً دیده شده که وی کمربند و بند کفشش بسته بوده، با وجودی که از هشتاد متری به پایین پرت شده است! آنچه شکها را بیشتر میکند، این است که وی را سریعاً به خاک سپردهاند، بدون اینکه کالبدشکافی انجام دهند.” نویسندهی کتاب بیان میدارد که از سه منبع مختلف اطلاعاتی به دست آمده است که چند هفته پیش از مرگ، از ادواردو خواستهاند که سندی را امضا کند که طبق آن از همهی حقوق خود در کارخانهی فیات، در عوض مقادیر فراوانی پول و دارایی دست بردارد، ولی ادواردو آن را نپذیرفته است.
سالها پس از شهادت ادواردو، چندین کتاب در خود ایتالیا به دست روزنامهنگاران مشهور منتشر شدند و با ذکر دلایل مختلفی مبنی بر خودکشی نکردن ادواردو، به صورت تحقیقی اذعان داشتند که ادواردو با هدف تصاحب میراثش به قتل رسیده است.
دلایل زیر برای خودکشی نکردن ادواردو در این کتابها ارائه شدهاند:
پس از مرگ ادواردو، سانسور مطلقی دربارهی مسلمان بودن، عقاید و حتی سفر وی به ایران انجام شد. اظهارنظرهای روزنامههای ایران و به ویژه بیانیهی انجمن اسلامی دربارهی قتل وی، به هیچوجه بازتاب داده نمیشد. در حالی که خانوادهی آنیلی یکی از بزرگترین خانوادههای ایتالیا است و کوچکترین اظهارنظری درباره این خانواده به سرعت منعکس میشود، به نحوی که نخستوزیر ایتالیا درگذشت ادواردو را به خانوادهی آنیلی تسلیت گفت و قبل از بازی ایتالیا و انگلستان، ورزشگاه یک دقیقه به احترام ادواردو سکوت کرد.
چند سال پس از قتل ادواردو، یکی از دوستان بسیار نزدیک وی به نام «لوکا گائتانی لواتلّی» نیز با سناریویی بسیار مشابه با ادواردو به قتل رسید… لوکا ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ (دوم آوریل ۲۰۰۷) بدون همراه بردن کیف پول و تلفنش از منزل خارج شده و ساعاتی بعد، جسدش زیر پل گاریبالدی رم پیدا میشود. در حالی که ظاهر پیکر نشان از درگیری میداد و روی پلّههای کنار پل نیز رد خون او پیدا میشود، بدون کالبدشکافی و تحقیقات، مرگ او نیز «خودکشی» اعلام میشود. لوکا که از نجیبزادگان ایتالیایی بود و پدرش به سلطان شراب ایتالیا معروف بود و خانوادهاش از سرشناسترین خانوادههای این کشور به حساب میآمدند، همراه ادواردو به ایران آمده و در ایران شیعه شده بود… به نظر میرسد تاکتیک “خودکشی سازی” برای هر دوی آنها انجام گرفته است.
لوکا سومین برادر از میان شش پسر لُفردو بود که با مرگ مرموز از دنیا میرود. در سال ۲۰۰۵، رفردّو، برادر بزرگ لوکا (که با ایوانا، همسر اول ترامپ زندگی میکرد) در یک تصادف ماشین و کریستفرو، برادری دیگر که با ادواردو نیز دوست بود، در سال ۱۹۸۱، در برزیل، هنگام چتربازی و به دلیل باز نشدن چترش، جان باخته بودند.
زنجیرهی مرگهای مشکوک در خانوادهی آنیلی نیز سابقهدار است. سالها پیش از آن جورجو، برادر سناتور جیووانی آنیلی در سن ۳۵ سالگی در اثر بیماری جان سپرده بود، جیووانی آلبرتو پسرعموی ادواردو نیز در ۳۳ سالگی، بر اثر سرطانی ناشناخته جان باخته بود. دو مرگ که باعث کنار رفتن رقبا در مسابقهی تصاحب اموال میشد!
ورود مادر یهودی ادواردو به خاندان آنیلی و حضور او در کنار صاحب اصلی اموال و سپس ازدواج خواهر ادواردو با فردی یهودی و مرگ مشکوک وارث مسیحی اموال (جوواننینو) و قتل وارث مسلمان این ثروت افسانهای یعنی ادواردو، در نهایت منتج به تصاحب این امپراتوری توسط یک یهودی شد!
دخالت صهیونیستها در قتل ادواردو:
ادواردو، جانشین بزرگترین سرمایهدار ایتالیا و فرزند آنیلیها، از بسیاری از اسرار کشورش و سازمانهای مافیایی و صهیونیستی آگاه بود و با مسلمان شدن و طرفداری از انقلاب اسلامی بسیار خطرناک مینمود؛ به ویژه آنکه علیه سلمان رشدی در ایتالیا فعالیت میکرد، جنایت صهیونیستها را در فلسطین اشغالی محکوم مینمود و برای این کارها حتی با نخست وزیر و رییس جمهور ایتالیا هم تماس میگرفت. وی نگران سوءقصد از سوی صهیونیستها بود و به رایزن مطبوعاتی ایران در ایتالیا گفته بود که «آنها سرانجام من را به خاطر اسلام آوردن خواهند کشت و آن را به خودکشی، حادثه نابهنگام و یا بیماری نسبت خواهند داد.» حتی او را به زور و به صورت پنهانی در بیمارستانی ویژه میلیاردرها در نزدیکی مرز سوییس که همه پزشکان و پرستارانش یهودی بودند، بستری کرده بودند که او از آنجا فرار کرده بود.
ادواردو البته اعتقاد داشت که تا پدرش زنده است مانع سوءقصد به جانش خواهد شد ولی آنها که نگران بودند که اگر پدرش فوت کند، کنترل موضوع از دستشان خارج میشود، او را زودتر کشتند!
مدیریت و عمده ثروت فیات (با توجه به فوت پدر ادواردو که بعد از فوت ادواردو رخ داد)، از دست کاتولیکها خارج و به دست یهودیها افتاد. بعد از شهادت ادواردو، این ارث قانوناً به خواهرش میرسید، امّا با کمک مادر ادواردو، حدود ۵۰۰ میلیون دلار را که در مقابل ثروت خانواده ادواردو بسیار ناچیز است، به خواهرش دادند و با فریب از او امضا گرفتند و به نوعی او را از ارث محروم کردند که بعدها وی از دست مادر خود در دادگاه بهخاطر این موضوع شکایت کرد، ولی به هر حال مدیریت این سرمایهی عظیم دست خواهرزادههای یهودی ادواردو افتاد.
دستگیری مستندسازان ایرانی در آخرین روزهای دسامبر ۲۰۰۰ و جمعآوری تمامی اسناد و شواهد مربوط به فعالیتها و زندگی ادواردو، به معنی خواست خاندان آنیلی و همکاری دولت ایتالیا با آنها برای جلوگیری از تحقیقات در زمینه مرگ ادواردو است.
مستندسازان ایرانی ۲۳ روز در ایتالیا بودند (که سه روز آن را در زندان گذراندند) و تمام تلاششان را کردند تا با افراد موردنظرشان ارتباط بگیرند. در حالی که آنها با اسم “گفتگوی بین تمدّنها” فعّالیت میکردند با آنها همکاری نشد! گویا با اینکه نمیگفتند برای ادواردو آمدهاند ولی همه خودشان میدانستند!…
در تیتراژ ابتدای فیلم، درباره شرایط سخت هنگام ساخت مستند، توضیحی داده میشود… افراد از حرف زدن خودداری میکردند و گروه سازنده نتوانستد مطالبی که نیاز داشتند را جمعآوری کنند و مصاحبههای زیادی را ضبط کنند و در نهایت هم دستگیر و از ایتالیا اخراج شدند و بالاجبار فیلم با داشتههایی اندک مونتاژ شد. با پخش همین فیلم نیز، از داخل و خارج مخالفت شد! و تماسهای ناشناسی تهیهکننده (مرحوم کاسهساز) را ابتدا تهدید کردند و بعد از بیتوجهی او به تهدیدات، از در دیگری وارد شدند و خواستند معامله کنند که ایشان به اندازه وزنش دلار بگیرد و فیلم را منتشر نکند!… ایشان امّا آنها را مورد تمسخر قرار داد و باز هم به کار خود ادامه داد و گروه مستندساز، به لطف خدا توانستند مستندی قابلتامل، به بهترین شکل ممکن بسازند که همچنان از دیدن آن سیر نمیشویم و نکتههایی ناگفته از زندگی این شهید فرهیخته را ثبت کردند.
(صلواتی برای شادی روح مرحوم حبیبالله کاسهساز، تهیهکنندهی مستند ادواردو و سعادت گروه سازندهی ادواردو که با تحمل سختیها، یادگاری زیبا برجا گذاشتند، هدیه میکنیم.)
سرمدی برای ساخت قسمت دوم این فیلم نیز ابراز علاقه کرده است که اگر خود ایتالیاییها زمینه را ایجاد کنند و رسماً ویزا بدهند، با آدمهایی که میگویند ادواردو، آدم خوبی نبوده و یا با کسانی که به این فیلم اعتراض دارند، مصاحبه خواهد کرد.
ابعاد مختلف و پنهان شخصیت ادواردو، همچنان کشف نشده است…
ادامه دارد…