به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) من قبل از انقلاب از مهندسین شهرداری بودم و تصمیم گرفتیم که پشت مدرسه سپهسالار خیابانی بکشیم. خانههای در مسیر را متراژ و قیمتگذاری کردیم و به صاحبان خانهها قیمتهایی که در نظر گرفته بودیم را اعلام کردیم و خواستیم که خانهها را تخلیه کنند. هیچ کسی اعتراض نکرد، جز راشد؛ به شهرداری نامه نوشت که من نسبت به قیمتی که در رابطه با منزلم تعیین کردید معترض هستم. ما طبق وعده لازم بود که ایشان را دعوت کنیم تا صحبتهایش را بشنویم و همه در شهرداری تعجب کردیم چون قیمت منازل را بالا تعیین کرده بودیم.
مهندس یهودی که با دیدن راشد مسلمان شد
به هر حال قرار گذاشتیم و راشد به شهرداری آمد، بین ما یک مهندس یهودی بود و به من گفت این هم از روحانی؛ به ما یهودیان میگوئید پول دوست، این روحانی هم پول دوست هست. روز معینی که راشد آمد، مهندس یهودی گفت اجازه بدهید من با راشد صحبت کنم. یهودی گفت: شیخ اعتراضتان چیست. مرحوم راشد سند خانه را روی میز گذاشت و با لحن متین خود گفت: من این خانه را در فلان تاریخ به این قیمت خریدهام، از آن تاریخ تا به امروز در این منزل رایگان نشستهام، این خانه از آن تاریخ تاکنون مستهلک شده و قیمت خانه از آن زمان تاکنون چندان تغییری نکرده، من نسبت به افزایش قیمتی که شما تعیین کردید، معترض هستم و چون از بودجه عمومی پرداخت میشود، پیشنهاد میکنم که قیمت واقعی منزل من را در نظر بگیرید. همه ما خوشحال شدیم و مهندس یهودی رفت کنار راشد نشست و گفت: شیخ من تا به امروز به شریعت دیگری ایمان داشتم، از الان میخواهم به شریعت تو ایمان بیاورم و مسلمان شد.»