به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) تحقیق و نگارش مهشید زهره بندیان گروه ایتالیایی انجمن شهید ادواردو آنیلی داستان زندگی ادواردو قسمت اول
تولد در ثروتمندترین خانواده ایتالیا
نهم ژوئن سال ۱۹۵۴، ادواردو – تنها پسر سناتور جیووانی آنیلی (ثروتمندترین مرد ایتالیا و اروپا در آن زمان) و پرنسس مارلّا کاراچّولو آنیلی – در کلینیکی در شهر نیویورک، به دنیا آمد.
ادواردو همه چیزهایی را که دیگران فکر می کنند داشتن آنها خوشبختی می آورد، داشت… اجدادش با راهاندازی کارخانه فیات در ایتالیا، صنعتی عظیم را بنیاد نهاده بودند و فعالیت های مختلف اقتصادی آنها، که هر روز شاخههای نو میداد، حالا تبدیل به یک امپراتوری عظیم شده بود و خانوادهی آنیلی، خاندان پادشاهی ایتالیا به حساب میآمدند.
گروه سرمایهگذاری اکسور، بخش عمدهی سهام گروه کارخانهجات اتومبیلسازی فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارومئو و ایوِکو، به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس، روزنامههای پرتیراژ “لاستامپا” و “کوریره دلّاسرا”، باشگاه اتومبیلرانی فراری، باشگاه فوتبال یوونتوس و درصد بالایی از سهام چندین شرکت ساختمانسازی، راهسازی، تولید لوازم پزشکی و هلیکوپترسازی و… ـ که اگر بخواهی تمامشان را فقط نام ببری نفس کم میآوری – از جمله داراییهای این خانواده بودند. کارشناسان اقتصادی درآمد سالانه این خانواده را بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار تخمین میزدند که حدود ۳ برابر درآمد نفتی جمهوری اسلامی ایران بود.
این شبکهی گستردهی روابط تجاری، نفوذ فوقالعادهای را برای “جناب وکیل” (لقب پدر ادواردو) نه تنها در دولت ایتالیا، که در میان دولتها و صاحب منصبان خارجی نیز به وجود آورده بود. برای نمونه مصطفی غفاری ساروی در صفحهی ۲۷ کتاب “هدیهی مسیح” مینویسد: “روزی رئیسجمهور ایتالیا از جیووانی آنیلی، پدر ادواردو، وقتی برای ملاقات خواست، امّا او به بهانه سفر مهمی که در پیش داشت، با درخواست موافقت نکرد. رئیسجمهور اصرار کرد تا در حین سفر که به صورت زمینی و با اتومبیل انجام میشد، در خدمت وی باشد. بنابراین سناتور آنیلی او را در اتومبیل خود به حضور پذیرفت و خودروی رئیسجمهور به صورت اسکورت پشت سر خودروی آنیلی، که حالا میزبان رئیسجمهور بود، حرکت میکرد. در میانهی راه سناتور از رئیسجمهور به دلیلی، رنجور و عصبانی شد و او را از اتومبیل خود پیاده کرد…” همچنین عکس های بسیاری از ملاقاتهای اختصاصی جیانی آنیلی با سران کشورهای دیگر و سفرهای تفریحی او و همسرش با خانوادهی جان اف کندی موجود هستند.
برای ادواردوی کوچک امّا مهم این بود که بداند این جلسات کاری پدر، پس کِی تمام میشود و چرا مادر بیشتر از اینکه همراه بچهها باشد، با ستارگان مد و سینما مشغول است… ادواردو باشگاه یوونتوس و ورزشگاه خودشان و صندلیهای اختصاصی خانواده را نمی خواست… فقط دلش می خواست وقتی پدر به او گفت شب آماده باشد تا با هم برای دیدن بازی یووه بروند، یادش نرود و او با شال گردن تیم آنقدر منتظر نماند که خوابش ببرد!
از همان بچگی، نگاه ادواردو به دنیا همیشه متفاوت از پدر و مادرش بود… وقتی آخر هفتهها بچههای کارگران و کارمندان، به دستور پدر به خانهشان میآمدند تا با ادواردو و خواهرش مارگریتا بازی کنند و تنهاییشان را پر کنند، رفتار عجیب و دهانهای بازشان باعث شده بود ادواردو بفهمد که دنیای بیرون، با سیارکی که او در آن زندگی میکند فرق دارد! امّا او و خواهرش به این تفاوت ها توجّهی نداشتند و کلاس و طبقهبندی اجتماعی برایشان مهم نبود و مثلاً دوست صمیمی خواهر ادواردو، دختر آشپزشان بود… جورجو لِوی، خبرنگار ایتالیایی، از همان مدعوّین ویژهی عمارت آنیلی در آن زمان، تعریف میکند که اندازه ای تنها یکی از اتاق های آن خانه به اندازه کل خانه هر یک از مهمانان بوده است.
به هر ترتیب، سال های تحصیل در مدرسهی ابتدایی “سن جوزپّه” در تورین که تمام شد، ادواردو به کالج “آتلانتیک” در انگلیس رفت و پس از اخذ دیپلم، برخلاف جریان فکری پدرش که او را برای ادامه تحصیل در رشتههای صنعتی تشویق مینمود، برای اخذ مدرک دانشگاهی در رشته ادبیات مدرن به دانشگاه “پرینستون” نیویورک رفت؛ دانشگاهی برای ثروتمندان تا فرزندان تافتهشان از سایرین جدا بافته شوند! و خداوند یکی از نقاط اوج داستان ادواردو را در کتابخانه همین دانشگاه قرار داده بود…
اولین تابش حقیقت در فطرت پاک شاهزاده ایتالیایی
پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یهودی بود؛ او انجیل و تورات را خوانده و روح پرسشگر و حقیقتجویش قانع نشده بود. اتفاق سال ۱۹۷۴ را خودش اینطور تعریف میکند که: “در نیویورک که بودم، یک روز در کتابخانه قدم میزدم و کتاب ها را نگاه میکردم… چشمم افتاد به قرآن… کنجکاو شدم که ببینم در آن چه چیزی آمده است. آنرا برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم. احساس کردم که این کلمات، کلماتی نورانی است و نمیتواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را میفهمم و قبول دارم…”
این مطالعه و بررسی ادامه مییابد تا دو سال بعد که روزی به یک مرکز اسلامی در نیویورک می رود و آنجا شهادتین را می گوید و دوستانِ جدید و مسلمانش نام «هشام عزیز» را برایش برمیگزینند.
او در مقطع دکترا، رشتهی فلسفه و ادیان شرق خواند و پس از اتمام دانشگاه به هند سفر کرد تا در زمینههای مورد علاقه اش، یعنی عرفان و ادیان شرقی، بیشتر تحقیق کند و در آنجا با ساتیا سای بابا نیز ملاقات کرد.
در این زمان فعالیت های بشردوستانه نیز انجام میداد و برای بهبود اوضاع مردم عادی در ایتالیا و در مخالفت با سیستم کاپیتالیستی نیز نظراتی ارائه میداد و سعی میکرد خانواده را با اسلام آشنا کند… امّا خانواده و اطرافیان که این روش و منش برایشان عجیب بود به حرف های او توجهی نداشتند و با او مخالفت نیز میکردند.
تاثر انقلاب اسلامی بر ادواردو آنیلی
فروردین ۱۳۵۹ (۱۹۸۰)، محمدحسن قدیری ابیانه، که به عنوان رایزن مطبوعاتی در سفارت ایران در ایتالیا کار میکرد در مناظره ای با مسئولین مطبوعاتی سفارتخانههای آمریکا، عراق، یک خبرنگار ایتالیایی و یک مجری در شبکه دو تلویزیون ایتالیا شرکت میکند. قدیری ابیانه میگوید: “این زمانی بود که به خاطر مساله گروگانگیری ها اخبار ایران در اوج رسانهها بود. گفتم حاضر به مناظره با دیپلمات های آمریکا نیستم، مگر اینکه هر دو طرف به عنوان خبرنگار برویم. عنوان برنامه به نظرم «بحران خلیجفارس، خطری برای جهان» بود. من آن مناظره را اینگونه آغاز کردم: “به نام خداوند بخشنده مهربان و به نام خداوند قویتر از ناوهای آمریکا” و بعد گفتم من این عنوانی را که شما برای برنامه انتخاب کردید، قبول ندارم. من می گویم «سلطه گری آمریکا خطری برای جهان» و مناظره را شروع کردم.” ادواردو این مناظره را میبیند…
یک هفته بعد، سوار بر یک موتورسیکلت گازی دست دوم، به اقامتگاه کارکنان سفارت ایران می رود و بدون اینکه خودش را معرفی کند، به نگهبان ایتالیایی میگوید “می خواهم آقای «قدیری» را ببینم.”… قدیری ابیانه باقی ماجرا را اینگونه تعریف میکند: “در آن زمان من خیلی مشغله داشتم. برای همین گفتم به او بگویید فردا به سفارت بیاید تا با هم صحبت کنیم. ولی چون ممکن بود در آنجا او را بشناسند، نمی خواست به آنجا بیاید. بنابراین پیغام داد به قدیری بگویید خداوند هر در بسته ای را میگشاید و من به محض گرفتن این پیغام گفتم، او را به داخل راهنمایی کنید. به استقبالش رفتم. او جوان قدبلندی بود. خواستم خودش را معرفی کند. گفت من ادواردو آنیلی هستم. من بدون آنکه انتظار جواب مثبتی داشته باشم، پرسیدم شما با آن خانواده معروف آنیلی نسبتی دارید؟ گفت بلی، من پسرش هستم. گفتم تو اگر واقعا پسر آنیلی هستی پس چرا با این موتور دست دوم آمده ای؟ گفت این مال نگهبانمان است و من با این آمده ام تا شناخته نشوم. من مصاحبه شما را دیدم و مسلمان هستم. گفتم چه زمان مسلمان شدی؟ گفت چهار سال قبل. شرح مسلمان شدنش را گفت. می خواست که با هم دوست باشیم. از آن به بعد هر وقت که به شهر رم می آمد – منزلش در شهر تورینو بود – به من هم سر می زد- بعد از چند جلسه که با هم بودیم، شیعه شد. وقتی برایش راجع به تشیع توضیح دادم، خوشش آمد. بعد از شیعه شدن و ذکر شهادتین در نزد آقای فخرالدین حجازی، نام او را «مهدی» گذاشتیم.” ادواردو برای امنیت بیشتر امّا در مکاتباتش همچنان نام هشام عزیز را استفاده میکرد.
در تاریخ ۳ می ۱۹۸۰ (۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۹) در قسمت پایانی نامهای نوشت: “امیدوارم ا… شما را هدایت کند. امیدوارم او شما را حفظ کند، لطفاً محتاط باشید؛ زیرا من امروز احساس قویای نسبت به شما دارم. امیدوارم ا… همیشه با ما باشد.”
سفر به ایران
در فروردین سال بعد (۱۳۶۰) ادواردو به ایران سفر میکند و در این سفر، اتفاقی که عملاً مسیر زندگی او را عوض کرد رخ میدهد… ششم فروردین، در حضور آیتا… خامنهای، سید احمد آقا خمینی، آیتا… هاشمی رفسنجانی، آقای فخرالدین حجازی و یک دوست ایرانی – که الان در مشهد ساکن است و کار ترجمه را بر عهده داشته است – در جماران امام خمینی (ره) را دیدار میکند و امام (ره) در پایان آن دیدار، پیشانی او را میبوسند.
پس از دیدار، صحبت میشود که خبر این ملاقات چگونه منتشر شود تا برای ادواردو ایجاد خطر نکند. ادواردو خودش دست به قلم میشود و متنی مینویسد… “به نام خدای بخشندهی مهربان… یک شهروند از ایتالیا امروز به دیدار امام خمینی (ره) آمد. او برای ادای احترام به جمهوری اسلامی و شیعیان آمده است. او از بابت آنچه که انقلاب، در پیشرفت هدف، به نام خدا بر روی زمین در این عصر انجام داده، از رهبر انقلاب تشکر کرد.”
دیدار با سران و صاحب منصبان و رهبران سیاسی و مذهبی جهان، برای ادواردو چیز غریبی نبود، امّا این ملاقات برایش فرق داشت! او شیفتهی منش امام (ره) شده بود و از ابراز احساس خود هراسی نداشت. تاثیر این علاقه و اظهار آن چنان بود که بعدها ایگورمن، روزنامهنگار مشهور، در روزنامهی لاستامپا نوشت: “گمان می کنم خمینی او را سحر کرده بود!”
هفتم فروردین او در نماز جمعه تهران به امامت آیتا… خامنهای شرکت میکند. سپس به مشهد، برای زیارت امام رضا (علیه السلام) میرود. وقتی یکی از دوستان او را به یک شهربازی که به تازگی در آنجا ساخته شده بود میبرد، ادواردو میگوید: “مراقب باشید که مشهد جنبه مذهبی خودش را حفظ کند؛ چرا که لائیکها برای آنکه جنبه مذهبی شهرهای مذهبی را بگیرند، مراکز تفریحی متعددی در آنجا ساختند، به طوری که در اذهان جنبه تفریحی این شهرها برجسته تر از جنبه مذهبی آن شد. مراقب باشید مشهد هم دچار این بحران نشود.” و در اوج تأثیر مذهبی این زیارت، دعا میکند که خدا قلب پدرش را نسبت به او مهربان کند.
مرجع تقلید او در ابتدا حضرت امام (ره) و بعد از رحلت ایشان، حضرت آیت ا… خامنه ای بودند.
بازگشت به ایتالیا
ادواردو پس از بازگشت به ایتالیا، برخلاف سابق که فعالیتش فقط دعوت خانواده به اسلام بود، سعی کرد هر کجا که میتوانست از نفوذ خانواده اش برای کمک به اسلام و مسلمین استفاده کند. کانال یک تلویزیون ایتالیا را قانع می کند یک فیلم مستند راجع به کشورهای اسلامی بسازد و تهیه کنندگی فیلم را نیز خودش بر عهده می گیرد. در این راستا به ایران هم آمد و بعد هم این فیلم را در تلویزیون به نمایش می گذارد. بعد از نمایش آخرین قسمت نیز، با ایگورمن، خبرنگار روزنامه لاستامپا، درباره اسلام مناظره کرد.
قدیری ابیانه دربارهی او میگوید: «ادواردو نمیتوانست در قبال توهین به مقدساتش سکوت کند، وی همچنین در برابر جنایات اسرائیل در فلسطین طاقت نمی آورد و به نخستوزیر و رییس جمهور و سران کشورهای دیگر زنگ می زد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می شد که من به او گفتم داری با این کارها شهادتت رو جلو می اندازی! صهیونیستها دست از سر تو بر نخواهند داشت، از این کارها پرهیز کن.»
وقتی قرار شد کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی در ایتالیا چاپ شود، مستقیماً به دیدار ناشر آن میرود تا او را از این کار منصرف کند. او از حکم اعدام سلمان رشدی دفاع میکرد.
در سال ۱۹۸۶ مدیریت باشگاه یوونتوس در یک بازه زمانی کوتاه به ادواردو سپرده شد. فاجعهی ریزش ورزشگاه هیسل بروکسل، پیش از آغاز فینال جام باشگاههای اروپا ۱۹۸۵ میان تیمهای یوونتوس و لیورپول، که منجر به کشته شدن ۳۹ هوادار یوونتوس شد و همزمان قهرمانی یوونتوس در اروپا با گلی که میشل پلاتینی در آن دیدار زد، در این بازه اتفاق افتادند.
در ۲۷ اکتبر همان سال در اولین همایش تاریخی دعا برای صلح که در شهر آسیسی ایتالیا برگزار شد، به عنوان نمایندهی خانواده شرکت میکند.
امّا مخالفت ادواردو با مربی تیم در آن دوره، باعث شد جوّی علیه او به وجود بیاید و او را از مدیریت کنار بگذارند.
خانواده که مخالف عقاید و فعالیتهای او بود، به شیوههای گوناگون او را تحت فشار گذاشت تا او از عقایدش دست بردارد. به دوست مسلمانش وعدهی ماهانه ۵ هزار دلار به همراه یک اتومبیل و شغل مناسب دادند تا فقط ارتباطش را با ادواردو قطع کند و وقتی نپذیرفت فشارها و تهدیدهای زیادی نصیبش شد! وقتی پدر ادواردو، حسین عبداللهی، یکی از دوستان ایرانیش را دید گفت: “تو دوستی با پسر راکفلر را رها کردی و رفتهای با این مسلمان دوست شدهای!!”… و دیگر عمارت مجلل آنیلیها، زندان ادواردو شد… اعمال محدودیت برای ورود و خروج ادواردو و دوستانش، اعمال فشار اقتصادی (تا جایی که گاهی او توان پرداخت کرایه تاکسی رفت و آمد خود و دوستانش را نداشت) و تهدید به محرومیت از ارث، برنامه ثابت روزهای او بودند. ولی او همیشه صبوری کرد و با اخلاق خوش برخورد میکرد. طمع تصاحب ثروت خانواده را نداشت امّا حق قانونی و طبیعی خود را در بهرهمندی از آن همواره گوشزد و پیگیری میکرد. محمد اسحاق عبداللهی، یکی از دوستان او، میگوید: «ادواردو خیلی شبها بیدار میماند و با نور شمع تا صبح قرآن را مطالعه میکرد.»
گفته میشود که ادواردو نامزدی داشت که به خاطر اعتقاداتش او را ترک کرد و پس از آن، او راضی نشد تا کسی دیگر را درگیر فشارها و تهدیدهای شدید و عذابآور زندگی خود بکند.
تحریم و تهدید که چاره نکرد، او را به یک مرکز روانی بردند در شمال ایتالیا (در مرز سوئیس) که ویژه فوق العاده ثروتمندها بود! با پزشکان و پرستارانی یهودی! نگران بود که مبادا کاری کنند که توانایی مغزیاش را از بین برود و برای محرومیت از ارث برایش پروندهسازی کنند. می گفت قبلا دیده ام که چنین کاری را با فرد دیگری کرده اند؛ بنابراین از آنجا فرار کرد.
ماجرای مالیندی
در اکتبر ۱۹۹۰ ، ادواردو که برای دور بودن از فشارهای بیامان، زندگی در کلبه در سواحل مالیندیِ کنیا را انتخاب کرده بود، به دو نفر استرالیایی که جلوی چشم کودکان مسلمان در حال مصرف مواد مخدر بودند، تذکر میدهد که اینکار باعث الگوگیری کودکان می شود. امّا وقتی به کلبه محل استراحت خود باز میگردد با هجوم پلیس مواجه میشود که او را به اتهام حمل ۳۰۰ گرم هروئین دستگیر میکنند.
این خبر به سرعت و در سطح گسترده در ایتالیا منتشر میشود. وکیل خانواده به همراه پسر عموی ادواردو، جیووانی آلبرتو، به کنیا میآیند تا به خواست خانواده، او را سریع به ایتالیا بازگردانند اما او با توکل به خدا، از دادگاه خواست تا صحنه جرم را بررسی کنند. در همان هنگام دو پلیسی که در حال جاسازی مواد مخدر بودند دستشان رو شده و ادواردو تبرئه میشود. رسانههای تحت اختیار پدر ادواردو که با آب و تاب به این موضوع پرداخته بودند، خبر تبرئه را منعکس نکردند تا صلاحیت ادواردو برای وراثت خاندان آنیلی زیر سوال برود! و به نظر بیاید که او با نفوذ خانواده آزاد شده است.
از اینجا بود که پروژهی تخریب چهرهی ادواردو شروع شد و دیگر او را یک فرد بیمار، افسرده و معتاد که از خانواده کناره گرفته است و فاقد صلاحیت برای مدیریت است، جلوه دادند.
جالب این است که بعد از تمام این قضایا، در جواب خبرنگاری که از او دربارهی اتفاق مالیندی میپرسد، آرامش خاطر پدرش را تنها نکتهای ذکر میکند که به آن اهمیّت میدهد…
تجریم و بایکوت ادواردو
در دههی ۹۰ دیگر هیچگونه مسئولیتی نداشت و اغلب اوقات را با مطالعه، سفر، روزنامهنگاری و فعالیتهای بشردوستانه گذراند. شورای رهبری فیات، گروه مالی دسامبر، با استفاده از عدم فعالیت او و ذهنیت اشتباهی که رسانهها در مورد او ساخته بودند، در سال ۱۹۹۵، جیووانی آلبرتو آنیلی یا همان جوواننینو (پسر عموی ادواردو) را به عنوان جانشین رئیس فیات برگزید. ادواردو که با پسرعمویش ارتباط خوبی داشت، نامه ای به او نوشت و مسئولیتش را تبریک گفت و در ضمن به او توصیه نیز کرد که “بازیچه دست پول پرستان نشو!”… جوواننینو جواب او را میدهد و به گفته پینو بونجورنو، خبرنگار ایتالیایی، اتحادی جاوید شکل میگیرد میان جوواننینو با مغزی اقتصادی و ادواردوی فیلسوف!
روزهای خوب و امیدواری های ادواردو، خیلی زود، هنگامی که در سال ۱۹۹۷ جوواننینو بر اثر سرطانی ناشناخته درگذشت، تمام شدند.
شورای رهبری فیات اینبار جان الکان، خواهرزادهی جوان و بیتجربه و یهودی ادواردو را به جانشینی برگزید. مارگریتا تنها خواهر ادواردو، تا آن زمان دو بار ازدواج کرده بود. مارگریتا در اولین ازدواج خود با آلن الکان، از نوادگان خاندان مشهور و سرمایهدار یهودی و صهیونیست الکان، رماننویس و فعال رسانهای، پسر ژان-پل الکان، بانکدار، سرمایهدار و مدیر سابق شرکت تولید کالاهای لوکس کریستین دیور اس. آ. و همچنین رئیس انجمن مرکزی اسرائیلیان فرانسه وصلت کرد و حاصل این پیوند دو پسر به نامهای جان و لاپو و یک دختر به نام جینورا بود.
این تصمیم ادواردو را بسیار آشفته کرد و او مخالفت و اعتراض شدید خود را نسبت به این انتخاب اعلام نمود و حتی اجازه نداد که نام خانوادگی آنیلی را بر خواهرزاده یهودیش بگذارند.
در ۱۵ ژانویه ۱۹۹۸ در مصاحبه با نشریهی مانیفستو که متعلق به چپهای ایتالیا و مخالفان پدرش بود، ضمن یادآوری رنجهای مسیح (ع)، گفت: “شخصاً احترام خاصی برای مسیح(ع) و فرانچسکو [آسیسی] قائلم؛ […] فرانچسکو برای من نمونه بسیار خوبی است… اما من انتخاب خود را انجام داده ام و تصمیم گرفته ام راه دیگری را انتخاب کنم! در وضعیت کنونی[اَم] تصمیم گرفته ام در داخل خانواده، با اسم و فامیل خودم کار کنم؛ کشور و لباسم را عوض نمی کنم. […] زمانی که ما در آن زندگی میکنیم دوران افول ارزش هاست؛ تنها هدف و اسطوره پول جمع کردن است پول پرستی بسیار بدتر از موادمخدر است.. ما همه از رواج موادمخدر در میان جوانان نگرانیم ولی متوجه نیستیم که در حال ورود به دنیایی هستیم که اساس آن بر میزان حساب بانکی اشخاص پایه ریزی شده است اما تمام اینها پایان می یابند و به اعتقاد من در آینده پس از یک “شبه رنسانس” وارد عصری می شویم که دیگر بر پایه خردگرایی و تجربه گرایی دکارت نیست… ما نباید فراموش کنیم که استثمار انسانها در طبیعت مقدمه ای برای بهره کشی انسانی از انسان دیگر است… درست نیست صنعت اتوموبیل سازی که وظیفه اش زندگی دادن به میلیونها خانواده است برعکس آن عمل کند! به اعتقاد من پول باید وسیله باشد نه هدف! […] درست بعد از تشییع جنازه پسر عمویم، جان الکان که هنوز ۲۲ سالش نشده، به سمت هیئت مدیره فیات منصوب شد و من فکر میکنم که این انتخاب یک سقوط برای تشکیلات فیات باشد. این پسر قدم در راه خطرناکی گذاشته و این انتخاب بسیار بد است. فیات یک موسسه جدی است، نه یک باشگاه برای بیست سالهها! […] رنج های مسیح (ع) بیش از رنج های من است و من با یاد آوری آنها، آرامش مییابم.”
اخبار بیماری بحرانی پدرش در اوج بود و گروه مالی دسامبر پی در پی تلاش داشت تا با توافقی برای پرداخت مبلغ قابل توجهی پول او را راضی کند تا از سایر حقوقش پس از فوت پدر بگذرد و او با مشورت دوست و وکیل اقتصادیش، مارکو باوا، آن توافقنامه را قبول نمی کرد.
پنج شنبه ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰، برای انجام کارهای روزمره بیرون میرفت؛ پیش از خروج از خانه با دائیاش تماس گرفته و با او صحبت کرده بود و به آشپز سفارش نوع غذای ناهارش را هم داد.
چند ساعت بعد، ساعت از ۱۱ گذشته بود که نیکولا کاوالییری، رئیس پلیس تورین، به دفتر اصلی فیات وارد شد
و به “جناب وکیل” اطلاع داد که زیر پل بزرگ ژنرال فرانکو رومانو (در بزرگراه تورینو – ساوونا) جسدی پیدا شده که صورتش قابل شناسایی نیست امّا کارت شناسایی ادواردو آنیلی را همراه دارد… پدر ادواردو با هلی کوپتر شخصی خود را به صحنه رساند و پسرش را شناسایی کرد!
بلافاصله خبرنگاران خبرگزاریهای مختلف در محل حاضر میشوند و خبر این اتفاق در ایتالیا و جهان مخابره میشود. دادستان ویژه اعلام میکند هنوز علت مشخص نیست امّا رسانهها آن را خودکشی مینامند. با رضایت جیانی آنیلی، کالبدشکافی صورت نمیگیرد و بدون تحقیقات پرونده بسته میشود و صبح روز بعد جسد ادواردو، در کلیسایی در روستای «ویلّارپِروزا» در آرامگاه خانواده آنیلی به خاک سپرده میشود.
این امّا پایان داستان ادواردو نبود…
ادامه دارد…
عالی عالی بود چقدر مرد بزرگی بوده
عالے♡ادواردو عالیھ..?
عشقه ادواردو
❤❤❤❤❤
خدا رحمتشون کنه که صد البته رحمت شده هستن… خوش به سعادتشون… کاش ما رو هم دعا کنن…. شهدا، همه جا، مایه ی خیر و منبع برکات هستن….
دلتنگی برای شهدا؛ توقاموس شهدا ؛ برای فرهنگ شهید وشهادت ؛؛ واژه خرد وحقرییه
دلتنگی برای کسی ک همه مرزهای خود ووابستگی رو درهم شکسته وبخدا رسیده ،دلتنگی برای این انسان ک خدارو دیده وبه وجه خداوند نظر کرده ؛ توکلمه وجمله هم آسان نیست …..چطور بشه اون رو وصف وتوصیف کرد …یاشرحش داد…
دلتنگی برای انسانی ک ازخود گذشته وبخدا رسیده وهمه تعلقات دنیایی رو درهم نوردیده ؛ سخت وجانگدازه …چطور میشه تصورش کرد؟؟؟!!!
چطور میشه شرحش داد !؟؟؟؟؟؟؟!
فقط میشه ازخدا خواست این دلتنگی مایه عروج بشه .درس جاودانی باشه ک شهدا با بذل خون قلبشون بما دادند
ادواردو ….حالا قلب مطمئنت به آنچه ک دنبالش میگشت رسید قلبت به خدا رسید ک نور کلمات وحیش تورو بیدار کرد تا خیلی های دیگه رو هم بیدار کنی .ب راهی رفتی ک سرمشق خیلیها شدی وچرا غ هدایت برای خیلیها
……..من براهت امیدوارم ، ای رهیافته.
منبعتون چیه؟!
چون اروپایی بوده موفق به داشتن این همه قدرت ایمانی شده خدای ناکرده اگه شهروند ایرانی بود خبری از دین و اعتقادات نبود اگه هم مومن و معتقد بود در ایران کافرش میکرد.