تاریخ انتشار :

تازه مسلمان امریکایی

انتخاب برای یک عمر ایستادگی برای همیشه

بعد از عمری مسلمان و شیعه‌بودن، هنوز وقتی داستان مسلمان‌شدنش را تعریف می‌کند، چشمانش برق می‌زند و لبخند بر لبش می‌نشیند؛ «مسلمان شدن من به انقلاب اسلامی ایران و شخصیت امام‌خمینی(ره) ربط مستقیم دارد. آن موقع من دانشجو بودم و درباره مسائل سیاسی کشورهای جهان و به‌خصوص آمریکای‌لاتین مطالعه و تحقیق می‌کردم.

 به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان)  مجموعه مصاحبه ها و مطالب مربوط به مرضیه هاشمی رااینجا ببینید 

۲۲ساله بود. در دانشگاه ایندیانا استیت خبرنگاری می‌خواند. روز جمعه با ظاهری مثل همیشه رفت سر کلاس اما روز شنبه برای او با دیروز فرق داشت، با روزهای شنبه دیگر هم فرق داشت؛ حتی با همه روزهای عمرش.
او پس از ۲ سال و نیم مطالعه و بررسی، تصمیم خود را گرفت. یکشنبه تعطیل بود اما روز دوشنبه در ظاهر یک خانم مسلمان و با حجاب سر کلاس حاضر شد. می‌گوید جسارت و جرأت برای این همه تغییر، آن هم در آن سن و در آن موقعیت را از انقلاب اسلامی ایران به‌دست آورده است. دلیل اصلی روی‌آوردنش به اسلام هم وقوع انقلاب اسلامی در ایران و شخصیت امام‌خمینی(ره) بوده. او با تمام مشکلاتی که داشته حالا که به قول خودش یک عمر از مسلمان شدنش می‌گذرد همواره خدا را شاکر است که مسیری جز این سر‌راهش نگذاشته است. «ملانی ایوت فرانکلین»، ۳۱سال قبل دین اسلام را انتخاب کرد و امروز همه تلاش‌اش بر این است که هر کاری می‌تواند برای خدمت به این دین و به کشور و حکومتی که قرار است زمینه‌ساز ظهور امام‌مهدی(عجل الله تعالی) باشد انجام دهد. او را احتمالا در برنامه‌های تحلیلی- خبری شبکه پرس تی‌وی(شبکه خبری انگلیسی زبان جمهوری اسلامی ایران) دیده‌اید. وقتی از او بپرسید برای چه این‌همه ظلم‌ستیزی و عقاید ضدامپریالیسیتی خود را عیان ابراز می‌کند، می‌گوید: چون در آن جامعه زندگی کرده‌ام و آنچه را که شما خوانده و شنیده‌اید من با پوست و استخوانم لمس کرده‌ام. می‌گوید: جمهوری اسلامی ایران چونان گنجینه‌ای است اما بیشتر شما که در ایران متولد و بزرگ شده‌اید قدر آن را نمی‌دانید. ملانی فرانکلین یا «مرضیه هاشمی» خانم پرمشغله‌ای‌است. قرار گذاشتن با او کار آسانی نیست، به‌خصوص که حرف برای گفتن هم زیاد دارد و وقت مصاحبه اندک است و درنهایت کلی حرف ناگفته و ناشنیده باقی می‌ماند.

دانشجوی مقاومت

بعد از عمری مسلمان و شیعه‌بودن، هنوز وقتی داستان مسلمان‌شدنش را تعریف می‌کند، چشمانش برق می‌زند و لبخند بر لبش می‌نشیند؛ «مسلمان شدن من به انقلاب اسلامی ایران و شخصیت امام‌خمینی(ره) ربط مستقیم دارد. آن موقع من دانشجو بودم و درباره مسائل سیاسی کشورهای جهان و به‌خصوص آمریکای‌لاتین مطالعه و تحقیق می‌کردم. بیشتر به‌خاطر تفکر مقاومت و مبارزه با ظلم، جذب بچه‌های چپ آمریکای‌لاتین شده بودم. با اینکه من مسیحی پروتستان بودم و عقاید غیرمذهبی بچه‌های چپی را قبول نداشتم، از ۱۹سالگی در جلسات مختلف آنها شرکت می‌کردم و در فعالیت‌های سیاسی با آنها همکاری داشتم. به‌عنوان یک سیاهپوست و سرخپوست آمریکایی، مقاومت‌طلب بودم و از واقعیت سیاست‌های دولت آمریکا و دخالت‌هایش در امور دیگر کشورها خبر داشتم. در همان دوران، با دانشجویان کشورهای مختلف در دانشگاه‌مان هم در ارتباط بودم. در زمان اوج مبارزات انقلابی در ایران، بچه‌های طرفدار و مخالف انقلاب، جلساتی در دانشگاه برگزار می‌کردند و من برای نخستین بار متوجه شدم که در ایران هم اتفاقاتی در حال رخ‌دادن است. نوع انقلاب برایم جالب بود و به همین‌خاطر تا بعد از پیروزی وقایع آن را دنبال کردم.»

images

روزی روزگاری ملانی

ملانی روزنامه‌نگار جوانی بود. تجربیاتی که به‌خاطر نژاد و رنگ پوستش در جامعه آمریکا کسب کرده بود، از او یک دختر جوان کنجکاو و ظلم‌ستیز ساخته بود؛ «من همیشه با افرادی که ظلم می‌کردند مشکل داشتم. همیشه سعی می‌کردم برای کسانی که زیر ظلم و ستم بودند کاری کنم؛ حداقل کاری که از دستم برمی‌آمد، اطلاع‌رسانی درباره وضعیت آنها و شرکت در جلسات مختلف‌شان بود. وقتی انقلاب اسلامی در ایران اوج گرفت، با بچه‌های ایرانی آشنا شدم. این نخستین آشنایی من با ایران و اسلام بود. من تا آن موقع اطلاعات زیادی درباره اسلام نداشتم. وقتی انقلابی در ایران به پیروزی رسید که هم سیاسی بود و هم دینی، خیلی برایم جالب بود. من در یک خانواده مسیحی مذهبی بزرگ شده بودم. وقتی دور و برت همه مثل هم هستند و همه یک دیدگاه دارند، طبیعی است که شما هم همان دین را ادامه می‌دهید ولی من همیشه سؤالاتی درباره دینم داشتم که هرچه دنبال جواب‌هایش می‌گشتم، پیدا نمی‌کردم. بعد از اینکه با ایران آشنا شدم، آرام‌آرام مطالبی درباره اسلام هم شنیدم. کتاب‌های مختلفی خواندم؛ کتاب‌هایی که از ایران و جاهای مختلف برایم می‌رسید. بیشتر از آن، بچه‌ها اطلاعات خوبی داشتند که در اختیارم گذاشتند. آن موقع اسلام را با بقیه دین‌ها مقایسه کردم. یواش یواش شروع کردم به خواندن انجیل و قرآن و مقایسه کردن این دو با هم. در واقع مسلمان شدن من ۲ سال و نیم طول کشید.»

پدر و مادر ملانی فرانکلین زندگی در روزگاری را تجربه کرده بودند که تبعیض نژادی در آمریکا موج می‌زد و به همین‌خاطر تمام تلاش‌شان بر این بود که به فرزندان خود بیاموزند نه از کسی کمتر هستند و نه بیشتر. ملانی در دوران دبستان تنها سیاهپوست کل مدرسه بود. حتی او هم خاطراتی از تبعیض نژادی دارد؛ «سر کلاس معلم به ما می‌گفت همه به غیراز ملانی بایستند؛ در ظاهر می‌خواست آماری از سفیدپوستان و سیاهپوستان کلاس بگیرد اما در واقع این یک جنگ روانی بود. فکر کنید یک دختر بچه ۹-۸ساله در آن لحظه چه حسی می‌تواند داشته باشد. یا وقتی من خیلی کوچک بودم گاهی که با مادرم به پارک می‌رفتیم اجازه آب خوردن از آبخوری را نداشتیم چون آبخوری‌ها مخصوص استفاده سفیدپوستان بود.»

اسلام و دیگر هیچ

اسلام تغییرات بسیاری برای ملانی به ارمغان آورد؛ نخستین تغییر، نام او بود، مرضیه! اما مشهودترین تغییر، ظاهر او بود؛ «جمعه سر کلاس بودم و بی‌حجاب؛ شنبه بعد از مطالعات بسیار تصمیم گرفتم مسلمان شوم، اشهد گفتم و دوشنبه به دانشگاه برگشتم؛ این بار با حجاب. همه از این تغییر ظاهر من تعجب کرده بودند. استاد جوانی داشتیم که ارتباط خیلی نزدیکی با دخترهای کلاس داشت و همیشه به آنها متلک می‌انداخت. وقتی من با تیپ جدیدم به کلاس برگشتم، از من پرسید چرا اینطور شده‌ای؟ برایش توضیح دادم که مسلمان شده‌ام. پرسید برای همیشه؟ گفتم بله. از آن زمان به بعد رفتار او با من کاملا فرق کرد و بسیار محترمانه شد. درک تفاوت‌های باحجاب و بی‌حجاب‌بودن برای من کاملا محسوس و قابل درک است. در آن زمان ارتباط بسیاری از اطرافیانم با من کاملا متفاوت شد. من فکر می‌کنم کسی که ارزش خود را درک کند، بقیه هم متوجه ارزش او خواهند شد. آن استاد می‌دانست که من فقط برای آموختن در کلاس او شرکت می‌کنم و دنبال چیز دیگری نیستم. به‌نظر من فلسفه حجاب در اسلام، احترام به خانم‌هاست، نه محدود کردن آنها.»

مرضیه اما در کنار احترام و ارزشی که به‌خاطر موقعیت جدیدش کسب کرده بود با سختی‌های کاملا جدی‌ای هم مواجه شد. بسیاری از دوستان و آشنایانش آرام‌آرام از او فاصله گرفتند چون مرضیه دیگر مثل قبل در جمع‌های آنها حاضر نمی‌شد، ظاهرش با آنها بسیار متفاوت بود و سبک زندگی‌اش به کلی تغییر کرده بود؛ حتی در خورد و خوراک هم تقیدات خاصی پیدا کرده بود؛ اگرچه او تمام این اتفاقات را مبارک می‌داند و معتقد است که این تغییرات باعث شد زندگی‌اش نظم بیشتری پیدا کند؛ «ممکن است در ظاهر خیلی از کارها برای جوانی در سن و سالی که من بودم جذاب باشد. ظاهرا رفتن به مهمانی‌های مختلف، آزادبودن در خوردن هر نوع اطعمه و اشربه، انتخاب هر مدل لباس و دوستی بی‌قید و قانون با جنس مخالف و… راحت‌تر از قانون و چارچوب گذاشتن برای تمام اینها و حتی حذف بسیاری از آنها برای بقیه عمر است اما به‌نظر من این طرز فکر اشتباه است، باید دید هدف چیست و نتیجه کار چگونه است. حالا که این همه سال از آن روزها می‌گذرد، خدا را شکر می‌کنم که از بین راه‌های مختلفی که می‌توانستم بروم، این راه را پیش پای من گذاشت. من نمی‌گویم قطع‌کردن سبک زندگی گذشته‌ام، آن هم به‌صورت ناگهانی و یکدفعه‌ آسان بود چون روش یک عمر زندگی تغییر می‌کند. واقعیت این است که در ۲‌سال و نیمی که درباره اسلام مطالعه می‌کردم، سبک زندگی من آرام‌آرام تغییر کرده بود. با این حال بعضی از برخوردها و تصمیم‌ها برایم سخت بود.»

مرضیه هاشمی

اسلام و خانواده

شاید یکی از سخت‌ترین بخش‌های این راه روبه‌رو شدن با برخوردهای خانواده و شرایط جدیدی بود که مرضیه در خانه با آن مواجه شده بود. ملانی دیروز و مرضیه امروز باید هم دینش را حفظ می‌کرد و هم دل خانواده را به‌دست می‌آورد؛ خانواده‌ای که دیگر با او هم مسلک نبودند و حق داشتند از اعتقادات جدید او تعجب کنند؛ «پذیرش شرایط جدید برای خانواده‌ام بسیار سخت بود. البته مادرم در جریان بود و من از مدت‌ها قبل درباره اسلام آوردنم برای او در نامه‌هایم می‌نوشتم و با هم در این‌باره صحبت می‌کردیم. حتی سؤال‌‌های مختلفی که درباره مسیحیت برایم پیش می‌آمد از مادرم می‌پرسیدم و او این سؤال‌ها را در کلیسا مطرح می‌کرد و پاسخ‌ها را برایم می‌نوشت. اما گفتن و شنیدن با دیدن خیلی فرق می‌کند. وقتی من نخستین بار بعد از مسلمان‌شدن با روسری و مانتوی بلند به دیدن مادر و پدرم رفتم، آنها شوکه شدند. مادرم گفت فکر نمی‌کردم تا این حد تغییر کرده باشی! این برخورد در سایر اعضای خانواده هم وجود داشت؛ مثلا وقت‌هایی که شوهر خواهرم به خانه ما می‌آمد(خواهر من ۱۷سال از من بزرگ‌تر است و وقتی ازدواج کرد، من فقط ۸سال داشتم و او مثل برادر بزرگ من بود.) من می‌پریدم توی اتاق که روسری سر کنم، یا مثلا وقتی نمی‌توانستم در خانه پدر و مادرم غذا بخورم؛ من نمی‌خواستم مادرم را ناراحت کنم اما آنها گوشت ذبح اسلامی نداشتند. من سعی می‌کردم اینها را برایشان توضیح بدهم اما خب این برای همه عجیب و برای خودم هم سخت بود. به هر حال تغییر کلی یک زندگی، سختی‌های خودش را دارد. آنچه باعث می‌شد این سختی‌ها را با آرامش تحمل کنم، این بود که درباره پیامبر اسلام، قرآن و دستورات خدا به نتیجه قطعی رسیده و همه‌‌چیز را قبول کرده بودم. وقتی آدم حس می‌کند کاری را برای رضایت خدا انجام می‌دهد، تحمل و پذیرش سختی‌ها برایش خیلی آسان‌تر و راحت‌تر می‌شود.»

یک روزنامه‌نگار مسلمان

مرضیه، همان اوایل مسلمان‌شدن، کار خود را در یک شبکه تلویزیونی از دست داد و وقتی فهمید هیچ‌کدام از شبکه‌های رادیویی، تلویزیونی و حتی مطبوعات غیرمسلمان حاضر نیستند او را به‌عنوان خبرنگار استخدام کنند، در نشریات اسلامی مشغول به‌کار شد. امروز او یکی از مجریان و کارشناسان خبر شبکه پرس‌تی‌وی ایران است؛ «مادر من یک دختر ایرانی را می‌شناخت که بی‌حجاب بود. به من می‌گفت چرا شما نمی‌توانی مثل او باشی؟ او هم مسلمان است ولی حجاب ندارد. گفتم دین ما چیز دیگری می‌گوید. قرآن، کلام کامل خداست و این دستور خداست. خدا بهتر می‌داند که ما باید چکار کنیم. مادرم زن معتقدی بود و با این حرف من تاحدی قانع شد ولی به هر حال برایش سخت بود. او به من گفت به‌زودی شغلت را از دست خواهی داد و دیگر نمی‌توانی در رشته خودت پیشرفت کنی. شاید تا پیش از این می‌توانستی در رشته و شغلت فرد موفقی باشی اما الان دیگر نه. گفتم مسئله‌ای نیست. او به‌عنوان یک سیاهپوست تجربه زندگی در آمریکا را داشت و می‌دانست با وجود آنکه در قانون اساسی نوشته شده که نژاد، مذهب و رنگ پوست تأثیری در موقعیت‌های کاری و اجتماعی نباید داشته باشد، واقعیت چیز دیگری است. همینطور هم شد، بعد از مسلمان شدنم دیگر نتوانستم در تلویزیون و رادیو کار کنم و هر جا می‌رفتم بهانه‌های مختلفی برای استخدام نکردنم می‌آوردند. من هم بیشتر در روزنامه‌ها و نشریات اسلامی کار می‌کردم تا وقتی که به ایران آمدم.»

ازدواج با یک ایرانی

تازه مسلمان شده بود و دوستانش کم‌کم از او فاصله می‌گرفتند که سر و کله احسان هاشمی نیاسری، دانشجوی مهندسی مکانیک در زندگی‌اش پیدا شد. او روزهای انقلاب ایران را به چشم دیده بود و حرف‌های زیادی از آن اتفاقات برای ملانی داشت. احسان اطلاعات خوبی هم درباره اسلام داشت و می‌توانست سؤالات ملانی را پاسخ دهد. در روزهایی که مرضیه برای آغاز یک زندگی جدید به ایالت کلورادو سفر کرد، فکر می‌کرد قرار‌است دیگر تنها باشد و دوستی نداشته باشد اما احسان آمد تا برای بقیه عمر، بهترین دوست مرضیه بماند؛ «۲۲سالم بود که با احسان آشنا شدم، در انجمن اسلامی دانشگاه کلورادو فعالیت می‌کرد. مدتی که از آشنایی‌مان گذشت، از من خواست با هم ازدواج کنیم. بعد هم با خانواده‌اش تماس گرفت تا از آنها کسب اجازه کند و ما ازدواج کردیم.» حالا مرضیه یک غافلگیری جدید برای خانواده‌اش داشت. او می‌خواست با یک جوان ایرانی ازدواج کند؛ مردی با یک فرهنگ و پیشینه و خانواده متفاوت؛ «پذیرش این ماجرا برای خانواده‌ام خیلی سخت بود چون آنها اطلاعات زیادی درباره ایرانی‌ها نداشتند و نگران بودند. پدرم می‌گفت که احسان پسر خوبی است اما با ما فرق می‌کند. شما یک جور بزرگ شده‌ای و ایشان طور دیگری بزرگ شده است، شاید مشکل‌ساز باشد. در نهایت با جشنی کوچک، با احسان ازدواج کردم. با اینکه پدر و مادرم در ابتدا مخالف ازدواج ما بودند اما مدتی بعد او را پذیرفتند و اتفاقا خیلی هم او را دوست داشتند و ارتباط خوبی با او برقرار کردند. ما زندگی خوبی در آمریکا داشتیم. زمانی که برای نخستین بار به ایران آمدیم، ۲ فرزند داشتیم؛ حسین و سارا و بعد از مدتی هم خدا پسر دیگرمان رضا را به ما عطا کرد. همسرم بهترین و نزدیک‌ترین دوست من بود و متأسفانه سال۱۳۷۹ از دنیا رفت.»

سفر به ایران

سال ۱۳۶۷تصمیم گرفتند با هر دو فرزندشان به ایران بیایند. برای مرضیه، ایران مرکز مقاومت بود؛ «شاید فقط بچه‌های انقلابی خارج از ایران بتوانند درک کنند که من چقدر آرزو داشتم در ایران باشم و حاضر بودم همه سختی‌های زندگی در ایران را تحمل کنم. ایران برای ما به‌عنوان یک مرکز مقاومت بود. احساس می‌کردیم باید به ایران بیاییم و هر کاری می‌توانیم برای ایران انجام دهیم. وقتی قبل از سفر به ایران، برای خداحافظی با خانواده‌ام رفتیم، پدرم گفت که الان اوج جنگ و موشکباران است و شما می‌خواهید به ایران بروید؟ گفتیم بالاخره تصمیم گرفته‌ایم الان برویم. خیلی با هم بحث کردیم و هیچ‌کدام نتوانستیم دیگری را قانع کنیم. صبح که شد پدرم گفت خدا تو را خیلی دوست دارد. گفتم چطور؟ گفت امروز قطعنامه ۵۹۸ (برای پایان جنگ ایران و عراق) امضا و جنگ تمام شد. فکر می‌کنم خدا بیشتر پدر و مادرم را که خیلی نگران ما بودند، دوست داشت.»

مرضیه ۶سال پس از مسلمان‌شدنش برای نخستین‌بار به ایران سفر کرد و همیشه خوشحال است که قبل از سفر طی ۶سال از طریق احسان با ایران واقعی آشنا شده بود. می‌گوید:«اگر همان موقع مسلمان شدن به ایران آمده بودم، شاید باور یکسری اتفاقات در این کشور برایم سخت و غیرقابل تحمل بود. من با ذوق به ایران آمدم. خیلی خوشحال بودم وقتی به ایران رسیدم. به هر حال رسیدن به ایران یک آرزو بود. از نگاه کسی که تازه مسلمان‌شده، ایران برایم هم مثبت بود و هم منفی. شاید اگر همان زمان که مسلمان شدم به ایران می‌آمدم برایم بیشتر سخت بود چون من هم مثل بسیاری از مسلمانان خارج از ایران، از این کشور در ذهنم یک مدینه فاضله بی‌عیب و نقص ساخته بودم اما آن زمان ۶سال از مسلمان‌شدنم می‌گذشت و همسرم خیلی مسائل را برایم توضیح داده بود. با این حال وقتی نخستین‌بار دیدم در خیابان‌های شهر تهران ۲ نفر به‌خاطر تصادف اتومبیل‌هایشان دعوا و کتک‌کاری می‌کنند، شوکه شدم».

امروز حدود ۲۵سال از نخستین‌باری که مرضیه هاشمی به ایران سفر کرد، می‌گذرد و او هنوز معتقد است که هدف اصلی انقلاب اسلامی بسیار با ارزش‌تر از آن است که سختی‌های کوچک و بزرگ، مردم ایران را از تلاش برای اسلام و انقلاب باز دارد؛ «گاهی دوستان قدیمی‌از من می‌پرسند آیا بعد از این همه سال هنوز برای ایران و انقلاب فعالیت می‌کنی؟ و من قاطعانه جواب می‌دهم بله. انقلاب اسلامی ایران آنقدر ارزش دارد که در طول این سی‌و‌چند سال این همه جوان برایش فدا شدند. به‌نظر من آنقدر باید برای این حاکمیت و کشور تلاش کرد و حتی از جان گذشت تا امام مهدی(عجل الله تعالی) قدم بر زمین گذارد و اسلام واقعی را پیاده کند. من قبول دارم که مشکلات و سختی‌هایی در ایران وجود دارد که ممکن است بعضی‌ها را ناامید کند اما همچنان معتقدم که آنچه در این کشور و حاکمیت وجود دارد چونان گنجینه‌ای است که باید قدر و منزلتش را دانست. بسیار افسوس می‌خورم وقتی جوانانی را می‌بینم که سبک زندگی غربی را به سبک زندگی ایرانی و اسلامی ترجیح می‌دهند. اینکه در بعضی جاها زندگی و ارزش‌های اسلامی کمرنگ و ارزش‌های غیراسلامی منزلت داده شده، به‌خاطر کار فرهنگی ضعیف بوده؛ این خیلی دردناک است.»

ایران دوست داشتنی

مرضیه هاشمی به‌خاطر شغلش و حضور در دفاتر فرهنگی دانشگاه‌های مختلف، بیشتر شهرهای ایران را دیده است. می‌گوید مشهد را به‌خاطر حرم امام رضا(علیه السلام)، کاشان را به‌خاطر اینکه زادگاه همسرش بوده و شهرهای جنوبی ایران را به‌خاطر مردم خونگرم و مهربانش از همه بیشتر دوست دارد.سال‌هاست که در تهران زندگی می‌کند و می‌گوید: به تهران عادت کرده‌ام، با اینکه شهر خیلی شلوغی است. او تهران را شهری متنوع و هیجان‌انگیز می‌داند که وقتی قرار است در آن تردد کنی و به قراری و جایی برسی، باید صبوری پیشه کنی و بسیار خونسرد باشی. به‌همین‌خاطر همیشه سعی می‌کند زمان رفت‌وآمد به هرجایی را بیشتر از استاندارد همیشگی درنظر بگیرد و برای زمانی که در مسیر است، برنامه‌ای درنظر بگیرد تا وقتش تلف نشود.

 

ایران ظلم ستیز

مرضیه هاشمی می‌گوید: کسانی که خارج از ایران با حقیقت اسلام و حقیقت دنیا آشنا می‌شوند، با واقعیت‌هایی آشنا می‌شوند که شاید کسی که در ایران زندگی می‌کند هیچ‌وقت با آنها روبه‌رو نشود چون آنها این واقعیت‌ها را از نزدیک لمس و تجربه کرده‌اند، درحالی‌که ایرانیان فقط از دور دیده‌اند یا درباره آنها شنیده‌اند. ایرانی‌ها با‌توجه به شرایطی که در آن زندگی کرده‌اند، یکسری مباحث را آنقدر دیده‌ و شنیده‌اند و برخورد روزمره با آنها داشته‌اند که برایشان عادی شده است. وقتی تازه مسلمان‌های غربی از بعضی موارد صحبت می‌کنند، به‌نظر بعضی از ایرانی‌ها شعار و ظاهرسازی می‌آید، درحالی‌که این افراد شرایط متفاوت را با پوست و گوشت خود درک و نتیجه ظلم را لمس کرده‌اند؛ مثلا محرم سال قبل یک خانم شیعه که از عربستان سعودی آمده بود وقتی چشمش به کتیبه‌هایی افتاد که بر آن سلام‌های امام‌حسین(علیه السلام) نوشته و روی دیوارها نصب شده بود، شروع کرد به عکس گرفتن از آنها. او می‌گفت که شما این کتیبه‌ها را هر روز می‌بینید و برایتان عادی و ساده شده است، درحالی‌که برای ما بسیار با ارزش و دست نیافتنی است چون ما اجازه نداریم چنین کاری را در عربستان انجام دهیم. ما اگر واقعا مسلمان هستیم باید مخالف ظالم باشیم.

منبع: همشهری آنلاین

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار