تاریخ انتشار :

کارول خٍرچین رهیافته هلندی

راهپیمایی اربعین معجزه است

من در آموزه‌های اسلام عشق و محبت و آسانی دیدم. از طرفی دیگر این دین را به مسیحیت نزدیک‌تر دیدم. اسلام دین سختی نیست؛ اگر واقعاً به خداوند عشق داریم، او ما را کمک می‌کند.

  به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان)  من هرشب قبل از استراحت با خداوند صحبت کردم. از خداوند پرسیدم آیا تو واقعاً اینطور که مسلمانان می‎گویند هستی؟ مادربزرگم کجاست؟ بهشت است یا جهنم؟ بعد از آن آرزوهایی کردم. از آن پس با خداوند مدام صحبت می‌کردم. من فکر کردم اسلام برای آسیا یا عربستان و یا ایران بود. به این دلیل بود که تا آن زمان درباره اسلام مطالعه نکردم. تصورم این بود که این دین برای اروپا یا آمریکا نیست. همواره دوست داشتم مسلمان شوم. چند سال بعد یک روز اخبار مربوط به جنگ‌های افغانستان و عراق را دیدم و این بعد از ماجرای ۱۱ سپتامبر بود. پس از آن به دین اسلام خیلی فکر کردیم که آیا خوب است یا خیر. در هر صورت من خیلی علاقه داشتم درباره اسلام بیشتر بدانم. من وقتی این اخبار را می‌دیدم، گریه می‌کردم و به خداوند می‌گفتم چرا اینگونه باید باشد؟ خیلی ناراحت بودم. این در حالی بود که علاقه داشتم مسلمان باشم.

 یک روز اخبار مربوط به جنگ‌های افغانستان و عراق را دیدم و این بعد از ماجرای ۱۱ سپتامبر بود. پس از آن به دین اسلام خیلی فکر کردیم که آیا خوب است یا خیر. در هر صورت من خیلی علاقه داشتم درباره اسلام بیشتر بدانم. من وقتی این اخبار را می‌دیدم، گریه می‌کردم و به خداوند می‌گفتم چرا اینگونه باید باشد؟

یک شب در ماه رمضان خوابی دیدم. در خواب یک آقای سیدی دست چپ خودم دیدم که نشسته است. ایشان به من گفت شما دیشب با خدا صحبت کردی. شما می‌خواستی مسلمان باشی و شما تصور می‌کنی اسلام برای شما نیست. شما اشتباه گفتی. ان‌شاءالله شما مسلمان می‌شوی و خداوند گناهان شما را پاک می‌کند. او یک کتاب قرآن در دست داشت و آن را به دست من داد. به من گفت بیا بیرون برویم. رو به فرزندم کرد و گفت او را تربیت کن. از او مواظبت کن و او را مسلمان تربیت کن. یک باره دیدم آن آقا رفت.

بیدار شدم و با قرآن نزد همسایه مسلمان‌مان که از ترکیه بود رفتم و خوابم را به او تعریف کردم. آن‌ها گفتند امشب «لیلهالقدر» است. خیلی تعجب کردند. یک ماه بعد یک خانم اندونزیایی را در دانشگاه ملاقات کردم. خوابم را به او تعریف کردم و یک قرآن به من هدیه داد که به زبان هلندی بود. وقتی آن را خواندم، به آرامش دست یافتم و همه ناراحتی‌هایم از بین رفت. واقعاً به این نکته رسیدم که اسلام راه راست و صحیحی است. وقتی مسلمان شدم با خانواده‌ام به مشکلاتی خوردم. پدرم گفت اگر مسلمان شدی نباید حجاب داشته باشی اما من متوجه بودم که اگر مسلمان باشم حجاب برایم واجب است و باید بپوشم.

هر روز لباسم را بلندتر می‌پوشیدم. یک بار به مادرم گفتم می‎خواهم حجاب(چادر) بپوشم. او خیلی گریه کرد و گفت چرا می‌خواهی این کار را انجام دهی؟ مادرم خیلی قلب خوبی دارد اما لباس ما یک باره می‌خواست تغییر کند و او تعجب می‌کرد. روز بعد به من گفت اگر میل داری حجاب داشته باشی، من قبول می‌کنم. من تو را دوست دارم، اشکالی ندارد. اما پدرم خیلی با مادرم تفاوت داشت. ایشان بیشتر در این فکر بود که مردم درباره من چه تصوری خواهند داشت. به این دلیل برایش خیلی سخت بود.من نزد همسایه مسلمان خودمان رفتم و به آن‌ها گفتم به من کمک کنید. من می‌خواهم حجاب بپوشم. آن‌ها به من حجاب (چادر) هدیه دادند. من با پدرم تماس گرفتم و گفتم من الان حجاب می‌پوشم. پدرم خیلی تعجب کرد و گفت نپوش آن وقت من با شما بیرون نمی‌روم. دو هفته همین طور رفتار می‌کرد. دو هفته بعد به من تماس گرفت و گفت می‌خواهم منزل شما مهمانی بیایم تا درباره حجاب شما صحبت کنم. او گفت شما دختر من هستی و زندگی شما را دیدم. شما خیلی سختی‌ها دیدی. پدر و مادرم دیدند که چقدر ناراحتم. به من گفت اگر شما خوشحال باشی من هم خوشحال هستم. از آن روز دیگر ناراحت نبود و الان با من خوب است. الان با چادر در هلند با پدرم بیرون می‌روم و مشکلی با این مسأله ندارد (با خنده).

* چه انگیزه‌ای برای ورود به ایران داشتید و چه زمانی آمدید؟

سه سال قبل با دوستم درباره تربیت فرزند صحبت کردیم که کجا بهتر است برویم. در هلند، آزادی بی حد و حصر است. این وضعیت برای فرزندانم سخت بود. از سوی دیگر یک مدرسه برای شیعیان هم نداریم. مسجد و حسینیه هم به ندرت وجود دارد. در حسینیه گاهی مجلس برپا می‌کنیم. کتاب هم به ندرت یافت می‌شد. از این جهت به این فکر افتادم یک زبان یاد بگیریم تا به یکی از کشورهای مسلمان برویم. بین نجف و ایران خواستیم یکی را انتخاب کنیم تا آنجا درس بخوانیم. ابتدا به کربلا رفتیم. همسرم که اهل افغانستان است، به من گفت با یکدیگر درس می‌خوانیم و برای تبلیغ به هلند و افغانستان می‌رویم. سپس در هلند یک مدرسه برای شیعیان درست می‌کنیم. این آرزوی ما بود. همسرم سپس به قم آمد. یک آقایی در قم خیلی علاقه داشت به ما کمک کند. الحمدلله کارمان درست شد و دو سال قبل وارد قم شدیم.

* تحصیلات شما در هلند چگونه بود.

من در آنجا رشته‌ای را انتخاب کرده بودم که در نهایت دستیار پزشک می‌شدیم اما نه پرستار. همسرم نیز در افغانستان درس می‌خواند. به مدت ۳ سال درس خواندم و با حجاب من مشکلی نداشتند و الحمدلله خیلی کارم راحت شد. وقتی دختر دیگرم به دنیا آمد، تصمیم گرفتم کار نکنم. در آنجا به خاطر اینکه زنان با مردان با هم کار می‌کردند، برای خودم صحیح ندانستم کار را ادامه دهم. ما قصد داشتیم برای نیازمندان یک بیمارستان بسازیم اما نشد.

* چه مفهومی از اسلام برای شما بیشتر لذت‌بخش است یا به کدام از مقوله از اسلام علاقه دارید؟

من ابتدا درباره اسلام خیلی تحقیق کردم اما چیزی که برایم جذاب و آرام‌بخش بود ماجرای خوابی بود که قبلاً دیدم. آن مرد در خواب به من گفت خداوند گناهان تو را پاک می‌کند. بنابراین ابتدا بخشش و رأفتی که در اسلام بود برایم جلب توجه کرد. من در آموزه‌های اسلام عشق و محبت و آسانی دیدم. از طرفی دیگر این دین را به مسیحیت نزدیک‌تر دیدم. اسلام دین سختی نیست؛ اگر واقعاً به خداوند عشق داریم، او ما را کمک می‌کند.

با همسرم که آشنا شدم، او به من گفت من شیعه و سید هستم. از او پرسیدم شیعه چیست؟ او از امام حسین(ع) به من گفت. وقتی درباره امام حسین(ع) در اینترنت جستجو کردم، به امام محبت پیدا کردم و گفتم این همان حسی است که در خواب تجربه کردم. از این جهت دین اسلام را دین راستین و مذهبم را مذهبی حقیقی یافتم. تا قبل از مسلمانی من از آنجایی که در زندگی خیلی بدی دیده بودم، خیلی تمایل نداشتم  با دیگران صحبت کنم، اما به خاطر مطالعه زندگی امام حسین(ع) تصورم تغییر کرد.

* چه ویژگی ای از امام حسین(ع) بیشتر برایتان جذاب بود؟

امام حسین(ع) برای ما با تشنگی از دنیا رفت و شهید شد. او با میل خود رفت. ما  هر روز آب می‌خوریم و «السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین» می‌گوییم و تمام زندگانی امام حسین(ع) را می‌دانیم اما از این ناراحتم چرا عمل نمی‌کنیم؟ امام حسین(ع) واقعاً سختی زیادی در عاشورا دید. ان‌شاءالله ما از آن‌ها یاد بگیریم. امام حسین(ع) برای جنگ نرفت بلکه برای کمک به مردم دنیا رفت. داعش مثل یزید است. یزید با وجود داعش الان هم زنده است. زینب(س) دو فرزند خود را به خاطر اسلام و در راه امام حسین(ع) فدا کرد. ام‌البنین چهار فرزند خود را همراه امام حسین(ع) فرستاد و شهید شدند. او از این مصیبت ناراحت نشد اما برای امام حسین(ع) بسیار گریه کرد.

* گفتید به زیارت امام حسین(ع) رفتید. درباره سفر کربلا بگویید.

سه سال قبل در ایام اربعین از هلند با کاروان به زیارت امام حسین(ع) رفتیم. در آنجا بیشتر از ایران و افغانستان بودند، اما از آلمان، هلند و بلژیک هم بودند. ابتدا به ایران آمدیم. سپس قم و جمکران را زیارت کردیم. پس از زیارت امام رضا(ع) به نجف رفتیم و بعد ۳۰ روز تا حرم امام حسین(ع) پیاده راه را طی کردیم.

من چند سال قصد داشتم کربلا بروم، اما قسمت نبود. وقتی به کربلا رفتم، واقعاً معجزه دیدم. اگر ۲۰ میلیون زائر به خاطر عشق امام حسین(ع) با یکدیگر از هر نژادی و یا فقیر و ثروتمند آنجا می‌روند، نقطه مشترکشان عشق امام حسین(ع) است. همه تمایل دارند مانند سیده زینب(س) پیاده‌روی کنند. در هلند مردم به یکدیگر کمک می‌کنند، اما در زیارت اربعین طور دیگری بود و مثل بهشت بود. یک عده ضعیف بودند، عده‌ای دیگر با فرزند کوچک خود حضور داشتند؛ با وجود سختی و مشقتی که داشتند، ناراحت نبودند. افرادی هم بودند که پا نداشتند، اما با این حال به عشق امام حسین(ع) به کربلا رفتند.

* صحبتی با دختران مسلمان هم سن و سال خود دارید؟

من حجابم را خیلی دوست دارم و خیلی علاقه دارم مثل فاطمه زهرا(س) حجاب داشته باشم. حجاب تنها در اسلام نیست بلکه در هر دینی زنان باید حجاب را رعایت کنند. اگر ما در دین مسیحیت نگاه کنیم، مریم(س) هم حجاب داشت و او واقعاً خانمی پاک بود. منظورم این نیست بانوانی که حجاب نمی‌پوشند پاکیزه نیستند، اما حجاب ما را پاک‌تر و مسلمانی ما را کامل‌تر می‌کند. مثلاً وقتی با ماشین می‌رویم و کمربند می‌بندیم، زمانی که تصادف می‌کنیم، کمربند به ما کمک می‌کند کمتر آسیب ببندیم. تصور می‌کنم حجاب همین طور است. انسان را از خطرات حفظ می‌کند.

حجاب تنها به مقنعه نیست بلکه مفهومی بالاتر از اینهاست. وقتی مشهد بودم، تعدادی دختر را دیدم که فقط حجاب پوشیدند، اما آرایش زیادی داشتند. مردان به راحتی با آن‌ها صحبت می‌کردند. اگر شما زیبا یا زشت هستی، فقط عبادت خداوند و عمل به اسلام مهم است

منبع: تسنیم

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار