به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) متن زیر گفت و گو با دو همرزم شهیدی است که ۱۲ اردیبهشت سال ۳۹ در اراک به دنیا آمد و اول دی ماه ۱۳۶۶ نیز در منطقه شلمچه به شهادت رسید. اما زندگی سید حسن مثل خیلی از شهدای دیگر درسها و خاطرات ماندگاری دارد که برای نسلها و قرنهای متوالی حرف برای گفتن دارد و جاودانه خواهند ماند.
یک خاطره از شما در مورد شهید موسوی شنیدیم که گویا در ارتباط با یک انگلیسی تازهمسلمان شده بود، ماجرا چه بود؟
بله، یک شخص انگلیسی بود که تازه مسلمان شده بود. نامش را به یاد ندارم. اما یادم است که نزد شهید موسوی کار میکرد و از دوستداران ایشان بود. این شخص چون تازهمسلمان بود، گاهی فقه شیعه و اهل سنت را قاطی میکرد. یکبار در هنگام وضو گرفتن این بحث را مطرح کرد که باید برای مسح پا تمام پا را شست و به طریقی بر نظر اهل تسنن صحه گذاشت. این بحث ادامه یافت تا اینکه یکی از بچهها عصبانی شد و با پرخاش گفت: فقه شیعه این را میگوید و فلسفه خودش را هم دارد. تو اگر شیعه&zwnj ای باید این طور مسح بکشی. با حرفش آن انگلیسی تازهمسلمان ناراحت شد. اما شهید موسوی که آدم نرمخو و خوشاخلاقی بود با روش همیشگیاش وارد بحث شد و خیلی متین و با آرامش به آن تازهمسلمان گفت: اشکالی ندارد. همان طور که فکر میکنی درست است عمل کن. از حرفش تعجب کردیم چون این طور مسائل دینی تسامحپذیر نیست و باید طبق توصیه فقهی برخورد کرد. منتها شهید موسوی لبخندی زد و ادامه داد: «اما چه اشکالی دارد که شما به فتوای مرجع تقلیدت عمل کنی و اول مسح پا را بکشی و بعد به نیت پاکیزه شدن تمام پایت را هم شستوشو بدهی؟» حرکت شایسته شهید و حرف منطقی که زده بود تازه مسلمان انگلیسی را به فکر فرو برد و بعد بدون اینکه حرفی بزند و در حالی که از چهرهاش مشخص بود ناراحتیاش برطرف شده، همان کاری را کرد که شهید موسوی گفته بود. سید حسن با رفتارهایش این انگلیسی تازهمسلمان شده را مجذوب خود کرده بود.
گویا شهید موسوی سمتهایی هم داشت، در کسوت یک مسئول چه رفتارهایی از ایشان بروز مییافت؟
ایشان فرمانده سپاه پاوه شده بود. اتفاقاً اوایل انتصابش هم با ماشین بنز سپاه به اراک آمد. بچهها با دیدنش دورش را گرفتند و هر کسی به شوخی حرفی میزد. فحوای کلامشان هم این بود که سید حسن تو دیگر جزو شخصیتهای برجسته شدهای و بنز سوار میشوی. . . شهید موسوی در جواب به بچهها گفت: دیگر سوار این ماشین نمیشوم. بعد هم گفت: میترسم از مسیر اصلی و هدف واقعی خودم دور شوم و مظاهر مادی برایم دردسر ایجاد کند. شهید موسوی همین شوخی بچهها را هشداری غیر مستقیم برای خودش تلقی کرده بود و چنین تصمیمی گرفت. او به تمام معنای کلمه وارسته و متقی بود. انسانی بود که دل از تمامی تعلقات بریده بود. نفس پاک او به این باور رسیده بود که سعادت حقیقی در جای دیگری است و همیشه فکر میکرد عیب کارش کجا بوده که تا به حال شهید نشده است. چراکه سید حسن اواخر سال ۶۶ به شهادت رسید و تا آن زمان مدت زیادی از جنگ گذشته بود. اما به نظر من او مانده بود تا هرچه بیشتر اثرات خیری از خودش برجای بگذارد. این را هم بگویم که شهید موسوی خودش بهتر از دیگران میدانست که عاقبت به شهادت خواهد رسید. اینکه انسان به اطمینان برسد که شهید خواهد شد، مقامی است که فهم و ادراک آن مشکل است. با این وجود شهید موسوی بارها اثبات کرده بود که از راز شهادت خودش خبر دارد.
منبع:روزنامه جوان