او حافظه خوبی داشت و ماجراها را چنان دقیق و مو به مو برایمان تعریف میکرد که بارها باعث تعجب من و مترجم میشد.
پرفسور جبوری برایمان از لذت ترجمه کتاب زندگی نامه امام رضا (ع) که تألیف علامه فضل ا…، روحانی برجسته لبنانی است و تاثیری که این کتاب بر او گذاشته، گفت و از سالهایی که رویای زیارت امام رضا (ع) را در سر پرورانده. از چاپ نشریه اسلامی در ایالت جورجیا و کسانی که تحت تأثیر این نشریه شیعه شدند هم حرف زد. از علاقه قلبیاش به شهید صدر گفت و از اینکه به خاطر ترجمه آثار آیت ا…. شهید سید محمد باقر صدر، صدام حکم اعدامش را صادر کرده بود.
کمیته تحقیقات ادیان و مذاهب دانشگاه هاروارد که تحقیقات جامعی درباره وضعیت شیعیان و مسلمانان آمریکا انجام داده در تحقیقاتش دو بار اسم یاسین الجبوری را آورده و اعلام میکند: او سال ۱۹۷۴ تشیع را به جامعه آمریکا معرفی کرده است. هر چند پروفسور به این تحقیقات اشکال جدی وارد میکرد و معتقد بود: آمریکاییها عمداً نمیخواهند قدمت حضور مسلمانها در آمریکا را نشان دهند.
پروفسور که متولد منطقه اعظمیه بغداد و ساکن کاظمین است، علاوه بر زبان عربی که زبان مادریاش است استاد مسلم زبان انگلیسی نیز هست و حتی این گفتگو را با زبان انگلیسی انجام داد و مترجم صبور ما حرفهایش را برایمان ترجمه کرد. او برخی از کتابهایی که ترجمه کرده بود از جمله نهجالبلاغه نفیسش را برایمان سوغات آورده بود. با او که میهمان جشنواره بینالمللی امام رضا (ع) بود به گفتگو نشستیم.جناب پروفسور شما مترجم یکی از کتابهای مهم نوشته شده در دوران متأخر، درباره امام رضا (ع) هستید که تألیف یکی از علمای بزرگ معاصر مرحوم علامه فضل ا…، روحانی برجسته لبنان، است در چه شرایطی این کتاب را ترجمه کردید؟
وقتی در آمریکا زندگی میکردم. به کتابی برخوردم که سرگذشت (زندگی نامه) امام رضا (ع) بود و علامه محمدجواد فضل ا… روحانی برجسته لبنان این اثر را به زبان عربی تألیف کرده بود. وقتی شروع به مطالعه کتاب کردم فقط با گریه توانستم آن را بخوانم. کتاب خیلی مهمی بود و از اتفاقاتی که برای امام رضا (ع) در طی حیاتشان بخصوص دوران حضور در مرو رخ داده بود متأثر شدم. آن کتاب نکتههای جالب بسیاری داشت و آتشی از اشتیاق نسبت به امام رضا (ع) در من ایجاد کرد که تصمیم گرفتم کتاب را به انگلیسی ترجمه و با هزینه شخصی آن را چاپ کنم. کتاب علامه فضل الله هم بهصورت رنگی و هم سیاه و سفید در آمریکا منتشر شد و در ۸۰ کشور دنیا مورد استقبال قرار گرفت.از ترجمه کتابی که اینقدر مطالعه و ترجمهاش برایتان دلنشین و تأثیر گذار بوده چه خاطرهای در ذهنتان باقی مانده؟
من در عمرم، به زیارت امام رضا (ع) نیامده بودم وقتی مشغول ترجمه کتاب شدم خیلی در سر داشتم که به زیارت امام رضا (ع) بیایم اما زمان صدام بود و به من پاسپورت نمیدادند. آنقدر این آرزو در من پررنگ شده بود که زیارت در ذهنم مثل رؤیایی دست نیافتی بود.
پس حسرت زیارت در آن سالها بر دلتان ماند؟
بله! هنوز هم وقتی یاد آن دوران میافتم و اشتیاق و عطشی که در من برای زیارت وجود داشت، ناخودآگاه اشکم جاری میشود.
زندگی در آن سالهای حضور در آمریکا برای من مثل آدمی گذشت که در زندان است. وقتی کتاب زندگی نامه امام رضا (ع) را دستم میگرفتم و ورق میزدم با گریه و حسرت آرزو میکردم روزی دستم به ضریح امام رضا (ع) برسد و حرم او را ببینم.
بالاخره چه سالی به این آرزوی بلند که سالها با شما بوده، دست یافتید؟
سال ۲۰۱۴٫ وقتی صدام سقوط کرد بعد بیست و چند سال حضور در آمریکا، سال ۲۰۰۳ وارد عراق شدم و بالاخره سال گذشته توانستم وارد مشهد شوم و بارگاه امام رضا (ع) را زیارت کنم.
نمیتوانید تصور کنید چه حسی داشتم. در بیان نمیگنجد. شرایط من طوری شده بود که روزی نبود به زیارت امام رضا (ع) فکر نکنم همیشه حتی در جریان زندگی روزمره به این زیارت فکر میکردم و در رؤیا و خیال، حرم حضرت رضا (ع) را در ذهنم مجسم میکردم.
بهمحض ورود به حرم رضوی به جهان دیگری وارد شدم. آدمهای مختلف از گروههای مختلف آنجا بودند که همه عاشقانه امام رضا (ع) را میخواندند. همان طور که خانه خدا «کعبه» و حرم امام حسین (ع) در کربلا، آهن ربایی دارد که انسان را جذب میکند، حرم امام رضا (ع) هم همین طور انسانها را جذب میکند.
وقتی برای اولین بار خواستم نزدیک ضریح بروم، دوستی که همراهم بود، کنار ضریح از خدام خواست که شرایطی فراهم شود تا من بتوانم ضریح را لمس کنم و با تلاش زیاد و کمک خادمان توانستم ضریح امام رضا (ع) را برای نخستین بار زیارت کنم.قبل آغاز این گفتگو نهجالبلاغه نفیسی را به ما هدیه دادید که یادگار شما در نزد ما خواهد بود، درباره این نهجالبلاغه هم برایمان بگویید…
من کتابهایی درباره امام علی (ع) را به انگلیسی ترجمه کردهام که امسال و در ۲۶ آگوست یکی از آنها که درباره حرم امام علی (ع) است در نمایشگاه بینالمللی کتاب چین رونمایی شد.
خدا را شکر زمانی که آمریکا بودم نهجالبلاغه را به زبان انگلیسی ترجمه کردم بعداً دوستان ایرانیام در بریتانیا آن را منتشر کردند و حتی شهید مطهری مقدمهای برای این کتاب نوشت که چاپ نفیس آن را برای شما هدیه آوردهام.چرا سراغ نهجالبلاغه رفتید؟
من از بچگی با نهجالبلاغه انس داشتم و خیلی این کتاب در زندگیام تاثیرگذار بوده و برداشتهای روانشناسی زیادی از آن داشتم. آن زمان جاهایی از نهجالبلاغه را متوجه نمیشدم معلمی داشتم که آن فرازها را برایم توضیح میداد و زمان حضور در آتلانتا تصمیم گرفتم این کتاب جاودان را ترجمه کنم.
جناب جبوری زندگی در قلب تمدن غرب آن هم برای یک دانشجوی معتقد شیعه عراقی، قطعاً آسان نیست چه چیزهایی در آتلانتا وجود داشت که وادارتان کرد آن جا بمانید؟
من از وقتی آمریکا رفتم شرایط مالی خوبی داشتم چون در کنار تحصیل کار هم میکردم. درست است که در آمریکا ماندم اما فعالیتهای اسلامی خود را تعطیل نکردم اتفاقاً خیلی از کارها را آنجا آغاز کردم مثلاً جامعه اسلامی دانشجویان را در دانشگاه راه اندازی کردم که بعد از من ادامه یافت. اولین کاری که در آمریکا کردم راه اندازی یک مجله اسلامی بود که من سردبیر آن بودم. تمام مطالب این نشریه درباره اسلام و مذهب تشیع بود و آن زمان عدهای از طریق این نشریه شیعه شدند.
این نشریه را در ایالت جورجیا منتشر میکردید؟
بله در دانشگاه آتلانتا! نه تنها این نشریه در جورجیا بلکه در بیشتر جاهای آمریکا توزیع میشد.
ما در آن نشریه آموزههای شیعی را تعلیم میدادیم بدون اینکه بگوییم خودمان شیعهایم. حتی توانستیم به کسانی آموزههای اسلامی را تعلیم بدهیم که خارج از آمریکا زندگی میکردند.
مثلاً مردی در آمریکای جنوبی بامطالعه این نشریه شیعه شده بود. او برای من نامه نوشت و گفت که من از طریق نشریه شما شیعه شدم. نشریه ما برای غیرمسلمانان هم جذاب بود. در یکی از شمارهها در مورد امام علی (ع) مطلبی چاپ شد که خیلیها از آن استقبال کردند و ما مجبور شدیم سه بار نشریه را تجدید چاپ کنیم.
از تأثیر گذاری عجیب نشریهای که چاپ و منتشر میکردید بیشتر برایمان بگویید…
دانشکده یهودی در دانشگاه آتلانتا بود که سه دپارتمان داشت: الهیات، پزشکی و علوم سیاسی. یهودیهای جورجیا از بچههایشان میخواستند در یکی از این سه رشته تحصیل کنند. از سوی دپارتمان الهیات برای من نامهای رسید که در آن درخواست شده بود که هر بار که نشریه را چاپ میکنیم یک نسخه هم برای دپارتمان آنها بفرستیم.
یکبار که برای کاری تحقیقی به کتابخانه آن دانشکده رفته بودم، از کارمند کتابخانه خواستم نسخهای از نشریه را به من بدهد تا بتوانم از آن کپی بگیرم. وقتی هفته نامه را برایم آورد متوجه شدم یکی از اساتید دانشکده منبع درسیاش همین نشریه بوده و آن را در کلاس تدریس میکرده است او آنقدر یادداشت روی آن نسخه نشریه نوشته بود که نتوانستم از آن کپی بگیرم.
خاطره دیگرم از مولانا سید اختر رضوی است که اهل کشور تانزانیاست و تفسیر المیزان علامه طباطبایی را ترجمه کرده. او که سال ۱۹۸۲ به دیدن من آمده بود میگفت هر زمان مردم تانزانیا نسخهای از نشریه شما دستشان میرسد از آن کپی میگیرند و برای هم میفرستند.
یا اینکه یادم میآید یک روز نامهای از یک زندان به دستم رسید تعجب کردم چون کسی را در زندان نداشتم. چکی هم همراه نامه بود. وقتی نامه را باز کردم دیدم رئیس زندان نامه را امضا کرده و نوشته: ما در زندان زندانیانی داریم که مسلماناند و کار اجباری انجام میدهند و ما کمی پول هم به خاطر این کار به آنها میدهیم. این زندانیها از من خواستهاند تا نشریه شما را برای مطالعه در زندان تهیه کنیم.
عجب! چه خاطرههای شنیدنی از چاپ این نشریه دارید….
درست است! ما توانستیم به تمام مناطق آمریکا مجله را بفرستیم حتی به قطب شمال هم فرستادیم. پستچی که نامههای مخاطبان را برای من میآورد چون احتمال میداد توی نامه چک یا پول باشد نامهها را زیر در میانداخت که کسی نتواند بردارد من هم به خاطر همین و برای تشکر از پستچی در جشن کریسمس برای او هدیه میخریدم.
غیر از مطلبی که درباره امیرالمؤمنین (ع) در مجلهتان چاپ کردید دیگر چه مطالبی چاپ شد که تأثیر گذار بود؟
یکبار نوشته اختصاصی شهید آیت ا… محمد باقر صدر (ره) را چاپ کردیم که خیلی برای مخاطبان ما جذاب بود.
چگونه شهید صدر برایتان مطلب نوشتند؟
برای یکی از شمارههای مجله نیاز به مطلبی داشتم که هیچ وقت تا حالا چاپ نشده باشد. هم اتاقیای داشتم که شاگرد شهید محمدباقر صدر بود او در سفر به عراق وقتی برگشت یکسری از کتابهای شهید محمدباقر صدر را برایم آورد که من آنها را مطالعه و برخی را ترجمه کردم. آثار شهید صدر آدم را شگفت زده میکند اینقدر که دقیق و بدیع است. من از هم اتاقیام خواستم نامهای برای شهید صدر بنویسد و ضمن تشکر از ارسال کتابهایش، از او بخواهد اگر میتواند شفاهی مطلبی برای چاپ در اختیار ما قرار دهد چون نوشته خطرناک بود! ایشان هم این کار را کرد و از آن مطلب استقبال بینظیری شد.
گویا ارتباط شما با آیت ا.. شهید صدر بعد چاپ این مطلب باز هم ادامه مییابد…
بله! من قلبا بسیار به شهید صدر که هموطن من بودند و همین طور علامه فضل ا… که لبنانی بودند، علاقه و ارادت داشتم. هر کتابی که از آنها منتشر میشد را حتماً مطالعه و ترجمه و تلاش میکردم به هر طریقی شده راهی برای چاپ و انتشار آنها پیدا کنم.
چه آثاری از آیت ا…شهید صدر را ترجمه و منتشر کردید؟
کتاب «نگاه کلی به عبادات» را از شهید صدر ترجمه کردم که انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی در تهران آن را چاپ و منتشر کرد. دکتر محمدعلی شهرستانی که خودش متولد عراق بود اما اقوامش در ایران زندگی میکردند، این انتشارات را تأسیس کرده بود. ایشان مؤسس یکی از دانشگاههای شهر لندن بود و من در این شهر با او ملاقات کردم که پس از آن دیدار، دکتر کتاب، شهید صدر را در تهران منتشر کرد.
ترجمه یک کتاب دیگر از آثار شهید صدر با عنوان «انسان معاصر و مشکل اجتماعی» در تهران منتشر شد که زمانی که سفارت عراق این کتاب را دید به دولت گزارش داد و صدام دستور اعدام مرا صادر کرد.
پس به خاطر ترجمه آثار شهید صدر مغبوض صدام واقع شدید…
بله! البته علاوه بر حکم اعدام من، صدام حکم اعدام برادرم را هم صادر کرد.
چه جالب! چرا؟
من برادر دیگری دارم که مثل من از صدام متنفر بود وقتی صدام حکم اعدامش را صادر کرد او به انگلیس فرار کرد. اول ایرلند رفت تا پرستاری بخواند و بعد به انگلستان رفت و عراقیهای ساکن انگلستان به او کمک کردند تا شرایط بهتری در آن کشور پیدا کند که اینطور هم شد.
بعد از اینکه حکم اعدامتان توسط صدام صادر شد شما چه کردید؟
در همان آمریکا ماندم چون آنجا برای من امنتر بود. به خاطر دستور صدام به من پاسپورت عراقی نمیدادند و من آمریکا ماندم تا صدام سرنگون شد.
من مجبورم ماجرای مفصلی در این زمینه برایتان تعریف کنم تا به جواب سؤال شما برسیم. سال ۱۹۷۵ مرحوم آیت ا… خویی مرجع شیعیان عراق بود. در آن زمان گروهی از هندوهای مقیم آمریکا تازه مسلمان شده بودند آنها خطاب به آیت ا… در نجف نامه نوشتند و درخواست کردند برای آنها مبلغ دینی فرستاده شود، آنها به آیت ا… خویی گفتند دکتر جبوری کنار ماست ولی او نویسنده و فردی آکادمیک است و علاوه بر او ما به یک مبلغ دینی احتیاج داریم.
نامههای زیادی به نجف برای آیت ا… خویی رسید. در نهایت «یوسف نفتی» نماینده شیعههای اثنی عشری مقیم آمریکا، با آیت ا… خویی حضوری ملاقات و از ایشان رسماً درخواست کرد برای تازه مسلمانها، مبلّغ بفرستند. حتی یوسف به آیت ا… گفته بود ما مشکل مالی نداریم و تمام هزینههای نماینده شما را پرداخت میکنیم.
تا اینکه یک عالم که اصالتاً اهل بلوچستان پاکستان و مسلط به زبانهای مختلف بود انتخاب شد. به عقیده من او بهترین انتخاب بود. «محمد سروار» نماینده آیت ا … برای دریافت ویزا به سفارت آمریکا در بغداد مراجعه کرد. اما سفارت خانه به او ویزا نداد. در نجف برای حل مشکل جلسه گذاشتند و پیشنهاد شد او به ایران بیاید- چون در زمان شاه رابطه ایران و آمریکا خوب بود- آیت ا… خویی آقای سروار را به تهران فرستاد در فرودگاه مهرآباد از او استقبال گرمی شد در تهران هم او نتوانست ویزا بگیرد. قرار شد این بار به آلمان برود در حالی که او زبان آلمانی بلد نبود اما کسانی در آلمان بودند که میتوانستند به او کمک کردند، در آلمان هم به «محمد سروار» ویزا ندادند.
این بار به او گفتند انگلیس برود اما متاسفانه سفارت بریتانیا هم ویزا نداد. این ماجراهای طولانی را بعدها خود محمد برایم تعریف کرد.
خلاصه شیعیان با سازمان سانا (SANA) که انجمن شیعیان آمریکای شمالی بود تماس گرفتند و از آنها درخواست کمک کردند.آیا شما کمکی هم به او کردید؟
دقیقاً! در این مرحله «غلامرضا حسن علی» از موسسان سانا با من تماس گرفت و از من خواست کمک کنم. محمد نماینده آیتا… بود و من به دلیل سوابقم، آدم عادی را نمیتوانستم آمریکا بیاورم چه برسد به ایشان که فردی سیاسی مذهبی و نماینده مرجع تقلید شیعیان عراق بود.
بعد از کلی فکر به وکیلم زنگ زدم و از او کمک و مشاوره خواستم او گفت: اگر شما دو تعهد بدهی دولت آمریکا محمد سروار را خواهد پذیرفت یکی اینکه مسئولیت تمام فعالیتهای محمد سروار را تا زمانی که در آمریکاست بپذیری و دیگر این که باید متعهد شوی ایشان در آمریکا هیچ فعالیت خطرناکی نداشته باشد و فقط بهعنوان دوست با شما زندگی کند و آدرس رسمی ایشان هم آدرس خانه شما باشد من هم تعهد دادم و علاوه بر تعهد نامه یک نسخه کپی از اساسنامه و تمام قوانین و مقررات و بخشنامههای جامعه اسلامی جورجیا را همراه درخواستم، برای سفارت آمریکا در عراق فرستادم اما متاسفانه دیر شده بود و سفارت او را برگردانده بود.
این بار شیخ سروار به بیروت لبنان رفت. آن زمان لبنان با آمریکا رابطه خوبی داشت. چند ساعت بعد از ورود او به بیروت، مارونی ها که متوجه شده بودند ایشان نماینده مسلمانان است تلاش کردند او را بربایند و از آیتا… خویی پول بگیرند.
دولت لبنان بلافاصله به سروار اعلام کرد چون ما نمیتوانیم امنیت تو را حفظ کنیم اینجا را ترک کن بنابراین محمد شبانه بیروت را ترک کرد و در دمشق مستقر شد واقعاً او از این وضعیت خسته و کلافه شده بود.
در دمشق با محمد گفت و گو کردند و بعد به او گفتند فردا بیا ویزایت را بگیر. محمد فکر کرده بود دارند او را مسخره میکنند چون معمول نبود کسی یک روزه ویزا بگیرد. ولی واقعاً به او ویزا دادند و سال ۱۹۷۶ محمد سروار بهعنوان نماینده مرجع عالی شیعیان عراق وارد آمریکا شد. او به جورجیا آمد و چهار ماه پیش من بود و من به او تایپ و طراحی مجله و مقاله را یاد دادم. اما بعد چند ماه از او خواسته شد به نیویورک برود که ایشان با اجازه آیت ا… این کار را کرد و به شهر نیویورک رفت. شیخ محمد سروار بنیاد اسلامی فعالی در آمریکا تأسیس و مجله اسلامی منتشر کرد. اما بعد از مدتی مشکلی بزرگ برایش به وجود آوردند و اجازه کار به او ندادند.
پس او مجبور شد دوباره به جورجیا برگردد آپارتمانی خیلی ارزان در منطقه پایین شهر جورجیا بخرد و در آنجا ساکن شود. من در این مقطع خیلی با او در ارتباط بودم شیعیان میآمدند خانه او و مراسمهای تولد و شهادت مربوط به ائمه (علیهمالسلام) از جمله امام رضا (ع) را آنجا برگزار میکردیم. بیشتر، مسلمانان سیاه پوست آمریکا بودند که آنجا میآمدند. وقتی خبر فعالیتهای ما بین مسلمانها پیچید. آنها برای امام رضا (ع) نذر میکردند و در منزل شیخ سروار مراسم میگرفتند در آن مراسمها او درباره امام رضا (ع) سخنرانیهای زیبایی انجام میداد و در باره امام مردم را تعلیم میداد. اما بازهم مانع کار شیخ محمد شدند.چرا؟
چون در جامعه آمریکا از فعالیت مسلمانها وحشت دارند. دانشگاه هاروارد کمیتهای از محققان و دانشمندان تشکیل داده که وضعیت ادیان و مذاهب مختلف آمریکا را بهطور مستمر بررسی میکنند. کمیته بزرگی است که شامل محققین، دانشمندان و دانشجویان برجسته و نخبه آمریکایی است در این کمیته شاخهای وجود دارد که وضعیت کنونی مسلمانان را در امریکا بررسی میکند. در تحقیقات آنها که سالهای اخیر منتشر شد، آمده است: چهارصد سال قبل از کریستف کلمب، مسلمانان در آمریکا زندگی میکردند حتی بعضی از همراهان کریستف مسلمان بودند. در تحقیقاتشان هم دو بار اسم مرا آوردهاند و گفتهاند سال ۱۹۷۴ یاسین الجبوری شیعه را به جامعه آمریکا معرفی کرده است.
این کمیته وضعیت مسلمانان از قرن دوازدهم تا سال ۲۰۱۲ را گزارش و ارائه کردهاند. اما اسمی از سازمان سانا که یکی دو سال قبل از حضور من در آمریکا به وجود آمده بود و هم چنین فعالیتهای تاثیرگذار نماینده آیت ا… خویی را نیاورده بودند. من به دانشگاه هاروارد نامه نوشتم و گفتم چرا اسمی از سانا نیامده درحالیکه قدمتی طولانی دارد. درباره آقای سروار هم به آنها تذکر دادم و اینکه ایشان اولین نماینده یک مرجع تقلید در آمریکا بود و حضور و فعالیتهای او یک واقعه تاریخی و نقطه عطفی در فعالیتهای مسلمانان بهویژه شیعیان آمریکا بهحساب میآید. اما چرا شما درباره اینها حرفی نمیزنید و اسمی از آنها نمیآورید؟
به نظرتان چرا آمریکاییها این کار را نمیکنند؟
عمداً اسمی نمیآورند و چیزی نمیگویند تا قدمت مسلمانهای آمریکا ناشناخته باقی بماند.
آقای جبوری از خودتان بیشتر برایمان بگویید اینکه متولد کدام شهر عراق هستید؟
من در منطقه اعظمیه بغداد متولد شدم و اکنون در کاظمین زندگی میکنم. در جوار پدر و پسر امام رضا (ع).
اصلاً چه شد که تصمیم گرفتید از کاظمین به آمریکا مهاجرت کنید؟
من سال ۱۹۷۳ برای تحصیل به شهر آتلانتا در ایالت جورجیا رفتم و از همان سال فعالیتهایم را در آمریکا آغاز کردم.
در چه رشتهای در دانشگاه آتلانتا تحصیل میکردید؟
ادبیات انگلیسی.
شما ساکن شهری هستید که بقول خودتان میزبان حرمهای مقدس پدر و پسر امام رضا (ع) است و این خیلی رشک برانگیز است…
بله! من در شهر کاظمین ساکنم، شهری که زندگی شیعیانش حکایتهای خواندنی بسیاری دارند.
ما و مخاطبانمان مشتاقانه منتظریم شما یکی از آن حکایتهای خواندنی را برایمان روایت کنید؟
من حکایت شیعه شدن قبیله خودم «جبور» را شرح میدهم. حدود ۱۵۰ سال قبل اتفاقی برای رئیس قبیله ما «جبور» در کاظمین افتاد که عجیب است. قبیله ما آن زمان عشایر بودند که در مناطق اطراف کاظمین زندگی میکردند و خانواده ما ساکن منطقه اعظمیه بغداد بودند. آن زمان روسای قبایل و کشاورزان، برای تغییر آب و هوا و تفریح به شهر کاظمین میرفتند. آن زمان آهنگران کاظمینی شهرت زیادی داشتند پس کشاورزان ابزارهای کشاورزی از قبیل چاقو، داس و… را برای تیز کردن نزد آهنگران کاظمین میبردند. روسای قبایل آن زمان توسط چند محافظ اسکورت میشدند. وقتی بزرگ قبیله ما میخواست به کاظمین برود گفت من محافظی نمیخواهم و تنها به شهر میروم.
در کاظمین و در نزدیکی حرم امام کاظم و امام جواد (علیهمالسلام) پلی وجود داشت که یک رود از زیر آن میگذشت و زنها برای شست و شوی ظرف و لباس کنار رود زیر پل میرفتند.
وقتی رئیس قبیله جبور نزدیک پل رسید یکدفعه سربازهایی را دید که آمدند و مردمی را که زیر پل بودند-که اکثر آنها زنها و بچهها بودند- را گرفتند و سر بریدند.
وقتی شیخ این صحنه فجیع را دید دگرگون شد او نزد روحانی برجسته شهر کاظمین که در آن زمان، آیت ا… ابوالحسن استرآبادی رفت تا دلیل این اتفاق را از او بپرسد. استرآبادی به او گفت جواب یک چیز است: آنها به جرم شیعه بودن کشته شدند.
استرآبادی از مراجع تقلید بود؟
بله! یکی از مراجع شیعه آن زمان بود.
وقتی آیت ا…استرآبادی دلیل این کشتار را برای شیخ قبیله که تا آن زمان تشیع را نمیشناخت تشریح کرد. او درباره این مذهب سؤالات بسیاری پرسید و آیت ا… تشیع را برای شیخ توضیح داد. در نتیجه رئیس قبیله تصمیم گرفت بیشتر کاظمین بماند تا با شیعه بیشتر آشنا بشود.
او هر روز پیش آیت ا.. استرآبادی میرفت و سوالاتش را درباره مذهب شیعه میپرسید. تا اینکه بعد از تحقیقات فراوان شیعه شد.
در این مدت افراد قبیله که نگران حال شیخ شده بودند، دو نفر را به دنبال او فرستادند تا از احوالش باخبر شوند. وقتی آن دو نفر از احوال شیخ مطلع گشتند خودشان هم با شیخ همراه شدند.
وقتی آنها به قبیله برگشتند و ماوقع را برای قبیله شرح دادند بقیه هم تحت تأثیر قرار گرفتند و همگی شیعه شدند. در قبیله جیبور اعضا از قبایل دیگر نیز بودند و همین باعث شد برخی اعضای چند قبیله دیگر هم شیعه شوند.
وقتی این اتفاق افتاد. دشمنان شیعه از روسای آن قبایل خواستند که این مسلمانان شیعه را از قبیله بیرون کنند پس شیعیان از قبایل و از منطقه اعظمیه بیرون رانده شدند.
اتفاق جالب این بود که وقتی شیعیان از قبیله رانده شدند قبایل دیگر گفتند ما با هیچ کدام از شیعیان هیچ نوع همکاری و ارتباطی نخواهیم داشت. پس شیعیان شرایطی مثل شعب ابیطالب پیدا کردند و در منطقهای کوچک در نزدیکی بغداد محصور شدند.
دشمنان همچنین از دولت خواستندکه قبایل شیعه کنترل و نظارت بشوند. پس شیعیان محدودتر شدند تا جایی که حتی اجازه نداشتند به سامرا و کاظمین برای زیارت بروند.
این وضعیت تا زمان نخست وزیری نوری سعید ادامه یافت. نوری سعید پسری به نام صباح داشت که با شیعیان دشمنی نداشت. گروهی از این شیعیان محصورشده نزد صباح رفتند و گفتند ما میخواهیم به دیگر مناطق کشور رفت و آمد کنیم و باکسی مشکلی نداریم.
صباح با پدرش که نخست وزیر وقت عراق بود رایزنی و او را راضی کرد که بعد از این، شیعیان از انحصار خارج شده و در کشور آزادانه تردد و رفت و آمد کنند. اما دولت یک شرط برای شیعیان گذاشت: اینکه حق ندارند به شهرهای شیعه نشین مثل کربلا، نجف، کاظمین و سامرا رفت و آمد کنند. فقط میتوانند در مناطق و شهرهای غیر شیعی تردد داشته باشند.
سالها با این شرایط روزگار ما گذشت حتی بعضی وقتها به ما حمله میشد و بچههای ما را میکشتند. شیعیان چاره دیگری نداشتند.
در عوض آنها در کشاورزی فعال شدند وسعی کردند زمینها را آباد کنند. وقتی مهارت پیدا کردند و قدرتمند شدند توانستند وکیل بگیرند. صباح به وکیلهای ما کمک کرد تا آزادیمان را پس بگیریم و شیعیان توانستند به منطقه خودشان در اعظمیه برگردند و زمین و خانه بخرند.
چه داستان غم انگیزی….
بله غم انگیز! ماجرایی که برایتان تعریف کردم همه بچههای قبیله جبور و خیلی از شیعیان کاظمین و بغداد سینه به سینه از پدران و اجدادشان شنیدهاند.
این ماجرا باز هم در دوران معاصر تکرار شد.
چطور؟
وقتی گروههای تکفیری و صهیونیستی وارد عراق شد و به اطراف بغداد رسید به شیعیانی که در اعظمیه بودند اعلام کرد یا اینجا را ترک کنید یا کشته میشوید پس شیعیان دوباره روزگار خیلی بدی را گذراندند. برخی به علت اینکه عکس آیت ا… سیستانی در مغازهشان بود به همراه خانوادههایشان کشته شدند. برخی مجبور شدند قبیله را ترک کنند. خانواده ما به کاظمین مهاجرت کرد و هم اینک ساکن این شهریم.
از کاظمین برسیم به مشهد امام رضا (ع)، شهری که به مناسبت حضور در جشنواره بینالمللی امام رضا (ع) میهمان آن شدهاید، چه حسی نسبت به مشهد دارید؟
امسال سومین بار است که مشهد میآیم. دوست دارم همینجا بمیرم تا قبرم در شهر امام رضا (ع) باشد البته قبری در قبرستان وادیالسلام نجف هم برای خود رزرو کردهام.
در حرم امام رضا (ع) چه دعایی کردید؟
دعاهایم زیاد بود ولی چیزی که بیشتر از همه در ذهن و قلبم هست این که بتوانم کتابی در مورد حضرت معصومه (س) بنویسم یا ترجمه کنم. یک بانوی عراقی هم اکنون دارند درباره حضرت معصومه (س) کتابی مینویسند و من آرزو دارم مترجم کتابی درباره خواهر امام باشم. کاش بتوانم همین کتاب را از عربی به انگلیسی ترجمه کنم.
درباره جشنواره امام رضا (ع) چه حرف ناگفتهای دارید؟
من سپاس قلبیام از دستاندرکاران جشنواره امام رضا (ع) را به محضر خود امام گفتهام و برایشان دعا کردهام انشا الله که برکات دعای امام رضا (ع) در زندگی همه شما جاری شود و این افتخار خدمت گذاری در آن دنیا هم به شما عطا شود.
منبع: خبرگزاری رضوی