به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )  تقریبا ۳ روز بود که هیچ غذایی نخورده بودیم ناگهان متوجه حضور یک سرباز عراقی شدم که هراسان از پشت میله های بازداشتگاه اشاره می کند. ساندویچی در دست داشت ترس وجودش را فراگرفته بود. اصرار می کرد که از او قبول کنم خلاصه متوجه شدیم که سهمیه غذای خودش را برای ما آورده، ساندویچی را که از مامور عراقی گرفته بودم به یکی از برادران دادم و گفتم تقسیم کند.

غیر از خودم حدود ۳۰ نفر در آن بازداشتگاه حضور داشتند هر طور بود به هر نفر یک لقمه بسیار کوچک دادیم. حالا ادب حکم می کرد از مامور عراقی تشکر کنم،اشک در چشمانش جمع شده بود و چیزهایی می گفت. به یکی از برادران گفتم حرف هایش را ترجمه کند، مامور عراقی با بغض در گلو می گفت تو مسلمانی نه من!… شما مسلمانید نه ما! خانم فاطمه ناهیدی که در ابتدای جنگ تحمیلی در کسوت پرستاری در جبهه به مجروحان خدمت می کرد مهرماه سال ۵۹ به اتفاق تعدادی از همکاران و رزمندگان به اسارت ارتش بعث درآمده بود

در ادامه خاطره خود از آن روزها می گوید: مامور عراقی شاید فکر می کرد بعد از سه روز چیزی نخوردن ما بر سر آن ساندویچ بالاخره با هم مشاجره و دعوا می کنیم، اما با مشاهده آن رفتار گویی انقلابی در درونش به پا شده بود و چند بار با چشم خیس تکرار کرد که تو مسلمانی نه من! شما مسلمانید نه ما! بعد از آن ماجرا کلا نوع رفتار او و تعداد دیگری از ماموران عراقی با ما عوض شد آخر تا قبل از این ما را «مجوس» می دانستند و طوری رفتار می کردند که گویی ما «نجس» هستیم خانم فاطمه ناهیدی بهمن ماه سال ۶۲ از قید اسارت بعثی ها آزاد شد و به وطن بازگشت. این روزها این بانوی بزرگوار پس از پشت سر گذاشتن روزهای سخت اسارت، در سنگر علم و دانشگاه ها با مدرک دکتری مشغول تربیت نسل جوان این وطن است.

منبع روزنامه خراسان