تاریخ انتشار :

نسیما مال

زندگی همراه با خلاء – پیدا کردن ماهیت با اسلام

از زمانی‌ که یاد گرفتم به «الله» اعتماد کنم، پایه و اساس زندگی‌ام را ساختم.فهمیدم که حتی اگر امور، آنطور که برنامه‌ریزی شده پیش نروند، باید به او (خداوند)تکیه کنم و صبر پیشه کنم و این را به یاد بیاورم که هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )   گروه ترجمه سایت رهیافتگان–مترجم فاطمه دخیلی

به‌عنوان یک مسلمان‌زاده، به این پی بردم که اسلام من موروثی است.وقتی کم سن‌وسال هستیم، ایمانمان قویتر است چون با فطرت پاک و خالصمان در هماهنگی هستیم؛ اما هرچه بزرگتر می‌شویم، سؤالهایی برایمان به‌وجود می‌آیند و اگر کسی نباشد که به سؤالاتمان پاسخ مناسب بدهد، ممکن است به انحراف کشیده شویم. فکر می‌کنم یکی از مشکلاتی که در جامعه‌ی اسلامی با آن مواجه هستیم، این است که انتظار داریم کودکان و جوانان (و حتی بزرگسالان!)، مسلمانان خوبی باشند، فقط به خاطر این که می‌دانند مسلمان هستند! کمبود آگاهی و شناخت، باعث می‌شود ما مسلمانها هم، مانند تمام انسانهای دیگر، شروع کنیم به پرسیدن این سؤالات که: خدا کیست؟ چرا ما آفریده شدیم؟ هدف از اینکه اینجاییم چیست؟ و اگر شما این سؤالها را مطرح کنید، حسی از اضطراب خواهید داشت، چون حتی پرسیدن این سؤالات کفرآمیز به‌نظر می‌رسد! مطمئناً این حس ناشی از ناآگاهی زیاد است. من شگفت‌زده شدم وقتی فهمیدم در قرآن، در واقع ما به تفکر، سوال و کاوش کردن تشویق شده‌ایم. وقتی شما به‌عنوان یک مسلمان‌زاده بزرگ می‌شوید، بدون آنکه از اسلام چیزی بدانید و آن را بشناسید، همه چیز در آن فقط «مراسم» هستند و این خلاء عمیقی را می‌سازد که باید پر بشود.

در دوران نوجوانی و اوائل بیست سالگی‌ام، موسیقی غذایی بود که روح من را تغذیه می‌کرد. در شعرها به دنبال معنا و هدف بودم و همان وقتی که فکر می‌کردم در راه رسیدن به آرامش و ثبات هستم، سرکش‌تر می‌شدم.ممکن است کسی بپرسد، اگر به دنبال آرامش و خشنودی بودی و سؤالات زیادی داشتی، چرا قرآن را باز نمی‌کردی و در آن به دنبال جوابهایت نمی‌گشتی؟خب! موقعی که شما در محیطی بزرگ می‌شوید که دین تنها نمادی از فرهنگ شماست، جایی که شما فقط در مورد خشم و قهر خدا شنیده‌اید، هیچ‌وقت نمی‌خواهید به خدا نزدیک شوید یا حتی به قرآنی که معمولاً روی یک تاقچه‌ی بلند در خانه قرار دارد، دست بزنید (چون حتّی از دست زدن به آن هم می‌ترسید!). علاوه براین، شما می‌دانید که قرآن یک کتاب معمولی نیست و گاهی حتی بسیار مرعوب‌کننده می‌شود، پس اینکه یکباره، برای خودتان آن را بردارید و بخوانید، کار حیرت‌آوریست!موسیقی، فیلم، وقت‌گذرانی با گروه‌های ناجور، تلاش برای خوب به‌نظر رسیدن، همه‌ی این‌ها را انجام می‌دادم تا خلاءها را پر کنم. آرایش، مد، قرار گذاشتن و این دست مسائل، چرا همه در زندگی ما مهم و تاثیرگذار هستند؟

جوابش این است: تبلیغات! شاید ساده‌انگارانه به‌نظر برسد ولی حقیقت است. نگاه کنید، وقتی شما دنبال یک پاک‌کننده‌ی خوب یا یک ماشین خوب و یا کامپیوتر یا هر چیز دیگری می‌گردید، در واقع به تبلیغات توجه می‌کنید. مطمئناً تبلیغات خوب بر تصمیم شما تأثیر می‌گذارند. بله! برای همه‌ی چیزهایی که نام بردم خیلی خوب تبلیغ می‌شود، ولی برای اسلام نه! وقتی شما سالهای زیادی را صرف جست‌وجو می‌کنید و در نهایت مشت خود را خالی می‌بینید، در واقع احساس می‌کنید درون یک چاله‌ی تاریک کشیده می‌شوید و این نیرو اینقدر قوی هست که شما نمی‌توانید خودتان را از آن خارج کنید. ستارگان موسیقی و سوپراستارهای سینما، می‌شوند الگوهای ما، چون درباره‌ی قهرمانان اسلامی تبلیغات نمی‌شود و دستاوردهای آنان زنده نگه داشته نمی‌شوند. بعضی از ما، خوش‌شانس‌تر از دیگران بودیم و توانستیم محدوده‌ای بسازیم و درگیر مواد مخدر، الکل، روابط قبل از ازدواج و چیزهای دیگر نشویم؛ امّا بعضی‌ها شانس کمتری داشتند ]درگیر این مسائل شدند[ و روز به روز بیشتر در دریایی از ناامیدی غرق می‌شوند. آنطور که همه می‌دانیم، دوران بلوغ، سالهای بسیار سختی هستند؛ دوره‌ای زودگذر از مسیر رشد انسان که شما همواره به دنبال آرامش روانی می‌گردید یا آنطور که در عربی می‌گویند، در جست‌جوی “نفس مطمئنه” هستید.

من ۱۴ سال جست‌وجو کردم، از خداوند عاجزانه خواستم تا کمکم کند و مرا از غرق شدن نجات دهد. یک موقعیت کاری در مصر بود که برایم فرصتی شد تا اسلام، حقیقتاً به من معرفی شود. در آنجا مردمی را دیدم که از اسلام لذّت می‌برند، می‌شنیدم که درباره‌ی اسلام با عشق حرف می‌زدند، در مورد تعداد زیادی از زنان بزرگ اسلام آموختم و برای اولین بار، بودن در مسجد را تجربه کردم! در جنوب آفریقا (به جز ناحیه‌ی کیپ) زنان اجازه‌ی ورود به مسجد ندارند. به پاسخ سؤالات متعددی که داشتم رسیدم و کم‌کم‌ آموختم چه کسی من را آفریده است. شگفت‌زده شدم وقتی فهمیدم که خداوند ما را خیلی دوست دارد و او سرچشمه‌ی امنیت، راحتی و آرامش است. آرزو داشتم که رابطه‌ام را با او قوی کنم، او را بهتر بشناسم و قدردانش باشم. بعد از آن (و همچنان هم) لحظاتی از درک و آگاهیِ آنی در زندگی‌ام رخ داد، مثل وقتی که کسی، لامپی را در اتاق تاریک روشن کند. این لحظات درک و فهم، در طول مدت زندگی همه‌ی ما اتفاق می‌افتند.

وقتی من بزرگ می‌شدم، دین برایم چیزی بود که افراد بزرگسال آن را انجام می‌دهند؛ آنها بودند که حجاب داشتند، نماز می‌خواندند و به حج می‌رفتند. اسلام برای جوانان نبود. ما نمی‌فهمیدیم و خیال می‌کردیم می‌توانیم تا جوان هستیم، هر کار دوست داریم انجام بدهیم و بعداً به حج برویم و زندگیمان را تغییر دهیم. زندگی همراه با خلاء بخشی از زندگی است و بعضی از مردم این را بیشتر از دیگران احساس می‌کنند. مردم خلاءهایشان را با هرآنچه در دسترس دارند پر می‌کنند. احساس فاصله گرفتن از فطرت و ذات پاک‌مان، باعث عصبی شدن ما می‌شود.

همه نیاز دارند که تسلیم و وابسته‌ی چیزی باشند… آدمها در جست‌وجوی آن هستند. انسانها نمی‌توانند در تنهایی دوام بیاورند، به همین خاطر، برخی به چیزهای گوناگونی مانند: دینی که با آن بزرگ شده‌اند، فرهنگشان، ملیت و مادیات وابسته می‌شوند؛ آنها آنچه فراتر از جهان مادی هست را، نمی‌توانند ببینند. بعضی‌ها هم خود را وقف اصولی مانند توجه به محیط زیست و بشردوستی می‌کنند. این بخشی از طبیعت بشری است که همه نیاز داریم چیزی را دوست داشته باشیم، حتی با این وجود که بیشتر وقت‌ها این دوست داشتن‌ها، در این دنیا، مخرب و آسیب‌زننده است. در حقیقت تنها عشق به خداست که برای روح بی‌ضرر است. ممکن است بپرسید: چرا اغلب دوست داشتن‌ها مخرب هستند؟

خب، مثلاً ممکن است فردی امروز به شما بگوید عاشق شماست اما فردا این رابطه تغییر کند و قلب شما بشکند. همچنین، آدمی گاهی به اسم عشق، کارهای عجیب و غریبی می‌کند، حتی به خشونت دست می‌زند! عشق به یک انسان، قلب را محدود می‌کند، اما عشق به خداوند، قلب را آزاد می‌سازد. وقتی که ما از شخصی خوشمان می‌آید، تمام چیزهای خوب را از او انتظار داریم و به او اعتماد می‌کنیم و عهد می‌بندیم که ما هم، هیچ‌وقت او را مایوس نکنیم؛ اما یک‌روز ممکن است چیزی بشود و همه‌ی اینها از بین بروند. این اتفاق می‌تواند بین پدر و مادر، برادر و خواهر، زن و شوهر و دوستان رخ دهد.

از زمان شروع به تمرین اسلام، فهمیدم که چرا ما در اینجا، روی زمین هستیم و نقش ما در زندگی چیست! متوجه شدم هر چقدر در مورد اسلام بیشتر بیاموزید، نسبت به همه‌ی موضوعات کنجکاوتر می‌شوید. حالا من به همه چیز از منظری متفاوت نگاه می‌کنم؛ برای مثال، اگر شما بشنوید کسی همیشه عصبی است، آیا دوست دارید با او صمیمی شوید؟ در دوران نوجوانی همیشه به من می‌گفتند که خدا چقدر عصبانی و خشن است! اما خیلی طول نکشید که متوجه مهر و رحمت بسیار زیاد او شدم. این امر وقتی اتفاق افتاد که من خواستم به او نزدیک شوم و او را بیشتر بشناسم.

بعد از این تغییر اولیه، بارهای اضافی زندگی، شروع کردند به ریختن. کم‌کم ترسهایم از بین رفتند؛ دیگر ترس از آینده و تغییر و مسئولیتهای بیشتر در زندگی، من را به اندازه‌ی قبل نمی‌ترساندند و عزت‌نفس من افزایش پیدا کرد.

از زمانی‌ که یاد گرفتم به «الله» اعتماد کنم، پایه و اساس زندگی‌ام را ساختم. فهمیدم که حتی اگر امور، آنطور که برنامه‌ریزی شده، پیش نروند، باید به او (خداوند) تکیه کنم و صبر پیشه کنم و این را به یاد بیاورم که هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.

 

من در یک جامعه‌ی چندفرهنگی رشد کردم و هر روز مردم غیرمسلمان را می‌دیدم؛ و می‌توانستم ببینم چطور راه را گم می‌کردند و چگونه تلاش می‌کردند تا خلاء زندگیشان را پر کنند. می‌دانستم که تازه در ابتدای این سفر خودشناسی هستم. همچنین می‌دانستم که باید همه‌ی زندگی‌ام را در این مسافرت بگذرانم و این راه هیچ‌وقت پایانی ندارد. همچنین فهمیدم که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم واقعاً به مردم کمک کنیم مگر با مهربانی و صبوری و مشاوره دادن به آنها، یعنی یادآوری خدا برای آنها.زمانی که در سن رشد بودم، همیشه سؤالاتی برایم پیش می‌آمد اما اشخاصی که دوروبر من بودند، این دانش را نداشتند که به من آموزش بدهند. اما فکر میکنم که الان همه چیز تغییر کرده است و جوانان به ابزارهای مختلفی برای یادگیری دسترسی دارند، مانند کتاب، نوار، سی‌دی، اینترنت، دوره‌های آموزشی و مانند اینها. کسب آگاهی، چیزیست که جوانان باید همیشه در پی آن باشند و باید مصمم باشند تا جوابهایشان را پیدا کنند و بیاموزند.

در آخر اینکه، تفاوت عمده‌ای که اکنون نسبت به زمانی که تمرین برای اسلام داشتن را شروع کردم احساس می‌کنم، مربوط به آرامش درونی است. فهمیدم هر چقدر آرامش درونی بیشتری به دست می‌آورم، به ابزارهای مادی و بیرونی برای احساس راحتی، نیاز کمتری دارم.

نسیما مال نویسنده‌ی آزاد و صاحب انتشارات بریز(نسیم) در جنوب آفریقا

گروه ترجمه سایت رهیافتگان–مترجم فاطمه دخیلی

 

 

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار