تاریخ انتشار :

گوشه ای از زندگانی امام عسکری (علیه السلام)؛

سخنان تکان دهنده و تقیه امام حسن عسکری(علیه السلام) در سنین کودکی

حضرت در همان موقعیّت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده ایم، که با من این چنین سخن مى گوئى.

 

IMG18085741

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )،بسیارى از تاریخ ‌نویسان آورده اند روزى یکى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى کرد، بچّه هائى را دید که مشغول بازى هستند و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسکرى علیه السلام را دید که در سنین کودکی کنارى ایستاده و گریه مى کند.
بهلول گمان کرد که چون این کودک، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نماید و با حسرت گریه مى کند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گریه نکن، من هر نوع اسباب بازى که بخواهى، برایت تهیّه مى کنم.

حضرت در همان موقعیّت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده ایم، که با من این چنین سخن مى گوئى.

بهلول سؤال کرد: پس براى چه چیزهائى آفریده شده ایم؟

حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شده ایم.

بهلول گفت: این مطلب را از کجا و چگونه آموخته اى و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى؟

حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حکیمانه او آموخته ام، آن جائى که مى فرماید:

أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ. (۱) یعنى؛ آیا شما انسان ها گمان کرده اید که شما را بیهوده و بدون هدف آفریده ام، و نیز گمان مى کنید براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى کنید!؟.

سپس بهلول با آن موقعیّت و شخصیّتى که داشت از آن کودک عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود.

حضرت در ابتداء چند شعرى حکمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد وفرمود:
اى بهلول! عاقل باش، من در کنار مادرم بودم، او را دیدم که مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اُجاق روشن کند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن که مقدارى هیزم باریک و کوچک را روشن کرد و سپس آن هیزم هاى بزرگ و ضخیم به وسیله آن ها روشن گردید.

و گریه من از این جهت است که مبادا ما جزئى از آن هیزم هاى کوچک و ریز دوزخیان قرار گیریم.
با بیان چنین مطالبى، بهلول ساکت ماند و دیگر حرفى نزد. (۲)

امام حسن عسگری (علیه السلام) و اوج تقیه کردن

از آنجا که‏ امام براى غیبت کبرى زمینه‏ سازى مى‏ کرد ویکى ‏از ویژگی هاى‏ عصر غیبت تقیّه است، زندگى او حتّى بیشتر از دیگر امامان به شدیدترین‏ حالات پنهانکارى متمایز شده است. ماجراهاى زیر مى‏ توانند گوشه‏ اى ازحالات تقیّه را در دوران امام بازگو کنند:

الف – داوود بن اسود گوید: سرورم (امام عسکرى‏ علیه السلام) مرا فرا خواند وچوبى که گویا پایه درى بود، گرد و دراز به اندازه کف دست، به من داد وفرمود: این چوب را به “عمرى” (یکى از نمایندگان مقرب آن حضرت) برسان.
به راه افتادم. در خیابانى با یک سقّاء که استرى داشت رو به روگشتم. استر راه مرا سدّ کرده بود. سقّاء بانگ زد که راه را باز بگذار. من‏ همان تکه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شکست. به قسمت‏ شکستگى چون نگاه کردم، چشمم به نامه‏ هایى که در آن تعبیه شده بود، افتاد. شتابان چوب را در آستینم نهان کردم. سقّاء شروع به داد و فریاد کرد و به من و سرورم دشنام داد.(۳)

امام از شیوه پنهانکارى اینگونه و با این سطح عالى، حتّى براى رساندن‏ نامه ‏هایش از خانه‏ اى به خانه دیگر و یا از شهرى نزدیک به شهر نزدیک‏ دیگر، استفاده مى ‏کرد. در پایان این ماجرا هم مى‏ بینیم که حامل نامه به خاطر عدم رعایت‏ اصول پنهان کارى باعتاب شدید مواجه مى‏ گردد.

خادم امام به نقل از آن حضرت مى‏ گوید: اگر شنیدى کسى به ما دشنام ‏مى‏ گوید به راهى که به تو فرموده‏ ام برو، مبادا در صدد جوابگویى بر آیى‏ ویا بخواهى بدانى که آن شخص کیست؟ چون من در شهر و دیارى بد، زندگى مى‏ کنم. پس راه خود گیر که اخبار و احوال تو به ما مى‏ رسد، این ‏نکته را بدان.(۴)

ب – شیوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شیعه امرى بس شایع‏ بوده است. این امر از بسیارى از ماجراهایى که نقل شده، کاملاً محسوس‏ است. در ماجراى زیر به این شیوه برمى‏ خوریم و همچنین میزان عمق‏ هشدار امام از مخالفت با تقیّه را در مى‏ یابیم.

محمّد بن عبد العزیز بلخى گوید:

روزى در خیابان گوسفندان بودم که ناگهان امام عسکرى را دیدم که به ‏قصد دار العامه. از خانه ‏اش بیرون آمده بود. با خود گفتم: اگر فریاد برآرم که اى مردم این حجّت خدا بر شماست، او را بشناسید، آیا مراخواهند کشت؟
چون به من نزدیک شد، انگشتان سبابه‏ اش را بر دهانش‏ گذارد به این معنى که ساکت باش و همان شب آن حضرت را دیدم که‏ مى‏ فرمود:

یا پنهان کارى است یا کشته شدن، پس از خدا بر خویشتن بترس.(۵)

ج – باز در باره به کارگیرى شیوه سخن گفتن با اشاره به ماجراى على بن‏ محمّد بن حسن بر مى‏ خوریم. وى گوید: جماعتى از اصحاب ما از اهوازآمده بودند و من نیز با ایشان بودم. سلطان به سوى صاحب بصره (که دربصره خروج کرده بود و همان صاحب الزنج معروف است) امده بود. ما نیز براى دیدن امام عسکرى‏ علیه السلام (که معمولاً براى اجراى اصل تقیّه، درچنین مناسباتى سلطان را همراهى مى‏ کرد) بیرون آمده بودیم.

در حالى که راه مى ‏رفت و مى‏ گذشت به او مى‏ نگریستیم و خود میان ‏دو دیوار در سُرّمن‏ رأى نشسته، بازگشتش را انتظار مى‏کشیدیم. آن‏ حضرت بازگشت وهمین که به موازات ما رسید و به ما نزدیک شد، ایستاد و دستش را به طرف کلاهش برد وآن را از روى سرش برداشت و به ‏دست دیگرش داد و با آن یکى دست بر سرش کشید و در چهره یکى ازافراد ما خندید.

مرد فوراً گفت: گواهى مى‏ دهم که تو حجّت و برگزیده خداوندى. به‏ او گفتم: فلانى مشکل تو چه بود؟ گفت:
من در مورد او شک داشتم. پس ‏با خود گفتم: اگر او باز گشت و کلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمى‏ کنم.(۶)
——————————
۱-سوره مؤمنون: آیه ۱۱۵٫
۲-إحقاق الحقّ: ج ۱۹، ص ۶۲۰، صواعق المحرقه: ص ۲۰۵، نورالا بصار: ص ۱۶۶٫
۳-بحارالانوار، ج‏۵۰، ص‏۲۸۳٫
۵،۴-بحارالانوار، ج‏۵۰، ص‏۲۸۳٫
۶-بحارالانوار، ج‏۵۰، ص‏۲۹۴٫

منبع: جام نیوز

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار