تاریخ انتشار :

توجهات و عنایات امام زمان علیه‌السلام

ماجرای پیرمرد مخالف امام خمینی

گفتم: آقا گفتند من هرچه بود، بخشیدم. به سجده افتاد، دیگر همیشه شب و روز می آمد و آقای خمینی هم یک نظر خاصی به ایشان پیدا کرد و دنیا و آخرتش خوب شد.

به گزارش رهیافته (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان)  لیلا طاهری حجت الاسلام فرقانی می گوید:یک پیرمرد شیخ مازندرانی بود که مدام بدگویی امام خمینی رحمت ا…علیه را می کرد و به طلبه ها می گفت: به درس آقای خمینی نروید!

 

الحمدلله الذی هدانا لهذا..

 

برنامه امام اینگونه بود که همیشه حوالی ساعت ده و نیم برای رفتن به مسجد و درس دادن از خانه خارج می شدند و من هم برای اینکه امام تنها نباشند زودتر می آمدم و ایشان را همراهی می کردم.
روزی دم در خانه، آن پیرمرد بدگو را دیدم که در خانه امام را می بوسد، بعد هم خم شد و آستانه در را بوسید، حیرت زده گفتم: عجب؟! برگشت و گفت: «الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله.»
بعد گفت: آقا برای درس به مسجد می رود؟! گفتم: بله! گفت: من هم می آیم.
همان لحظه امام آمد و شیخ از خجالت، سریع رفت. همراه آقا به مسجد رفتیم، آن روز همان دم در نشستم .

 

 

گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان علیه السلام بود

 

پیرمرد کنارم نشست و گفت: از بس این مغرضین گفتند که این آقا روزنامه می خونه و آن فلان آقا فلان مجاهدت کرد و جلو افتاد، من به آقا بدبین شدم؛ تا اینکه دیشب خواب دیدم در حرم حضرت امیر علیه السلام هستم، دوازده نفر صف کشیده، دور هم نشسته اند، دیدم همه سنشان به چهره شان می خورد (جز نفر آخر) گفتند آن آخرین نفر، حضرت مهدی عجّل‌ا…‌تعالی‌فرجه‌ الشریف است، از چهره اش نور می بارید، خیلی زیبا و ملکوتی بود.
بعد علمای گذشته همه از مقبره مقدس اردبیلی، یکی یکی بیرون آمدند، یکی از آنها شیخ شلال، یک شیخ عرب بود. خیلی خوشحال شدم، خواستم حرکت کنم، ولی نمی توانستم تکان بخورم.
هر کدام از علما که می آمدند، این دوازده نفر با سر به آنها تعظیم می کردند. بعضی وقت ها حضرت امیر علیه السلام و یکی دو نفر و بعضی وقت ها هم هفت، هشت نفرشان فقط تعظیم می کردند. یک وقت دیدم آقای خمینی از گوشه ایوان وارد شد و شما هم دنبالش هستی و در کفشداری کفش هایش را کند و شما کفش ها را کنار گذاشتی و به سرعت به دنبالش رفتی.
آن دوازدهمی تا چشمش به آقای خمینی افتاد، از جا بلند شد، یکمرتبه همه آن یازده نفر از جا بلند شدند و نشستند. ولی دوازدهمی ایستاد و گفت: روح ا…!.
آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت: بله آقا!
گفت: بیا جلو. و آقای خمینی سریع جلو رفت. وقتی خدمت امام زمان عجل ا… تعالی فرجه الشریف رسید دیدم امام مهدی علیه السلام و آقای خمینی هم قد و اندازه هستند. طوری ایستاده بودند که گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان عجل ا… تعالی فرجه الشریف قرار گرفت.
(آقای خمینی تقریبا با صدای بلند جواب حضرت را می دادند) می گفت: ربع ساعت.
-چشم.
-فلان چیز را انجام دادم.
-(بله)انجام می دهم ان شاءا…!
درست ربع ساعت؛ تندتند حضرت در گوش روح ا… صحبت می کردند. وقتی مطلب تمام شد. آقای خمینی کمی فاصله گرفت و حضرت رفت بنشیند، آقای خمینی دستی تکان داد و آن یازده نفر با سر تعظیم کردند و آقای خمینی برگشت. عقب عقب رفت. نه اینکه پشتش را بکند.
پیرمرد می گوید: پرسیدم: چرا آقای خمینی برای زیارت به حرم امیرالمومنین علیه السلام نرفت؟
گفتند: حضرت امیر علیه السلام اینجا نشسته، کجا برود.
دم کفشداری، شما کفشش را گذاشتی جلو، حرکت کرد و سریع از در صحن خارج شد.

 

هرچه بود بخشیدم

 

شیخ گفت: یک ساعت به اذان مانده بود با گریه از خواب بیدار شدم. گفتم: خدیا من جفا کردم! از سر تقصیرم بگذر! من به ایشان ایمان آوردم. من باید این آستانه را ببوسم، نمی دانم تو از کجا پیدا شدی.
گفتم: باید فضائل امام را منتشر کرد. باید این مطلب را انتشار بدهم. گفت: این قصه من بود. اگر می توانی به امام بگو که حاج آقا از من بگذرد. گفتم: همین الآن انجام می دهم. از مسجد که بیرون آمدیم، در راه خانه، به آقا گفتم: قصه فلان شیخ این چنین است، از شما خواهش کردند که از ایشان بگذری.
آقا گفت: من از ایشان گذشتم، هرچه بود بخشیدم. بعد از اینکه امام رفت داخل. پیرمرد دوان دوان و گریه کنان آمد و پرسید: چی شد؟
گفتم: آقا گفتند من هرچه بود، بخشیدم. به سجده افتاد، دیگر همیشه شب و روز می آمد و آقای خمینی هم یک نظر خاصی به ایشان پیدا کرد و دنیا و آخرتش خوب شد.

 

-برگرفته از: کتاب کرامات امام خمینی، ص۶۰

اشتراک گذاری :


  1. پلاک۱۶ گفت:

    به نظر من امام خمینی شخصیت بسیار عظیمی داشت و کار بزرگی انجام داد
    سلام و درود خدا بر روح بزرگ امام خمینی

آخرین اخبار