تاریخ انتشار :

خاطرات

چندخاطره کوتاه یک روحانی از برخورد با مردم

طلبگی یعنی توکل داشتن ، رنگ بی رنگی به تن انداختن / واصبر علی ما یقولون

ddddddd

 

به گزارش رهیافتگان: این که خیلی ها خاطره ای از یک روحانی ندارن ، به نظر من نشونه یه عیب بزرگ جامعه هست. اونم این که خیلی از مردم اصلا رابطه ای با روحانی ندارن که بخوان از اون خاطره ای داشته باشن. کی از اونا خاناوده خود ما بود که وقتی من طلبه شدم ، خیلی در کارها و رفتار من دقت میکردن. وقتی معمم شدن زن و مرد خانواده ما دوست داشتن ببینن این لباس چجور لباسیه ؟ چند تا جیب داره ؟ دکمه اش کجاس؟
مادر بزرگم فکر میکرد طلبه شدن یعنی خادم امامزاده شدن.یکی دیگه شون به طلبه میگفت طلاب. بعد به من میگفت : تو طلاب شدی؟

یا مثلا یبار مادرم دور از چشم من قبام رو پوشید ببینه چجوریه ؟

یا وقتی میخواستم عمامه بپیچم خیلی بهم نگاه میکردن تا ببینن اصلا چجوری اینو میبندن؟

میدونم که خیلی از شماهام ندیدین. خب علتش واضحه. چون خیلی از ماها اصلا رابطه ای با یه کارشناس دینی نداریم و بد از اون خیلی از ماها دوست نداریم و خوشمون نمیاد که همچین رابطه ای داشته باشیم. ( البته بعضی ها )

اما اونهایی هم که میگن من هیچ خاطره خوبی ندارم ، معمولا ( نه همه ) معمولا برخورد این طور افراد با روحانی ها از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمیکنه.

اما حالا بزارین یه خاطره جالب براتون بگم از برخورد یه روحانی با یه خانواده :

چند وقت قبل از تهران به قم بر میگشتم. بخاطر رعایت نماز در حرم امام ره توق کردم.

در حال زیارت بودم که دو تا دختر ۱۷ – ۱۸ ساله انچنانی جلو منو گرفتن و گفتن برامون سر کتاب باز میکنی؟

گفتم این چیزا ریشه ای نداره و تنها چیز معتبر ، استخاره هست. کمی براشون صحبت کردم و بعد ازشون پرسیدم مشکلشون چیه ؟

گفتند : ما از اهواز اومدیم و با برادر و مادرمون سه روزه اینجا ( حرم امام ره ) هستیم ، ژدر ما رفته یکی دو تا زن دیگه گرفته و اصلا به ما نمیرسه و مارو رها کرده با اینکه وضع مالیش هم خیلی خوبه.

البته سر و وضع اونا خیلی خوب بودو اصلا در وجودشون فقر احساس نمیکردی. بهشون گفتم خب منو ببرید پیش خانواده تون. منو بردن پیش مادرشون که روی یه نیمکت نشسته بود با پسر ۱۷ – ۱۸ ساله اش.. زن کمی چاق و حدود ۴۵ – ۵۰ سالی داشت.

زنه هم شروع کرد به حرف زدن. کمی هم در حرف زدن بی ادب بودن. مثلا میگفت : ای بابا اینایی که میگی همش حرفه… دلت خوشه …. دروغ میگن و ووو .

از زن پرسیدم تا حالا کارتون رو پیگیری کردین ؟ به اداره جات هم رفتین ؟ میگه نه بابا … اونا به کارمون نمیرسن …

میگم : پس همین طوری دست رو دست گذاشتی ؟ هنوز هیج کجا نرفته نا امیدی؟

زن کمی سر بالا جواب میداد.

بهر حال نیم ساعتی برا همه شون حرف زدم. اخر کار هم انگار بهم میخواست بگه : حاجی پاشو جمع کن بساطتو.

منم که قصدم فقط این بود که کمی راهنمایی شون کنم و کاری به برخورد بد اونا نداشتم.

فکر میکردند من مثلا با یه نامه میتونم کل مشکلات اونا رو حل کنم. یا مثلا پیگیری نکرده مشکلش حل مشیه.

کمی درباره صبر براشون گفتم. از امید و از تلاش. اخر کار هم دیدم اینا تا یه چیزیبهشون ندی ارام نمیشن.

تو جیبم یه چک پول ۵۰ تومنی داشتم بهشون دادم. تشکر نکردند که هیچ ، بهم گفتند : حاجی اخه با این پول چکار میشه کرد؟ الان میدیم شام تموم میشه. ده تومن دیگه هم بهشوت دادم و ازشون خواستم که با خودشون و بچه هاشون بازی نکنه.

بعد با خودم میگفتم خب ببین تو وظیفه ات هست این برخورد هارو تحمل باید کنی.

وقتی اومدم قم تا یه هفته سوار ماشینم نمیشدم و خیلی از مسیر ها رو پیاده میرفتم. اخه پولم رو داده بودم به اون خانواده و دیگه پول اضافی نداشتم.

…………………………………………………………………………………………..

اینم خاطره ما بود از برخورد مردم با ما.

البته خاطره زیاد دارم. بعدا میگم براتون.

…………………………………………………………………………………………….

سعی کنید چند تا خاطره از برخورد با روحانیون پیدا کنید. لااقل تو عمرتون یه ساعت با یه طلبه یا عالم دینی حرف بزنید. روز قیامت از دینتون سوال میکنن .!

…………………………………………………………………………………………….

نمیدونم تو گوشی شما شماره چند تا عالم دینی هست ؟ حالا اگه ضرورتا خواستید یه مساله شرعی بپرسید چکار میکنید؟ با کی در ارتباط هستید ؟

منبع: وبلاگ روزهای عاشقی یک طلبه

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار