تاریخ انتشار :

خاطره از سرهنگ علی اصغر آذین فر

مومنی که خدا بخاطر او یک هواپیما را نجات داد

در دلم گفتم لابد سرنوشت ما رقم خورده و این باران همان غسل ما است. چون چند دقیقه دیگر با هواپیما در آتش می‌سوزیم خداوند قبل از مرگ ما را غسل می‌دهد.

 

 

 

951-200x120به گزارش رهیافتگان : به نقل از صاحب نیوز آنچه می خوانید خاطره‌ای از یکی از خلبانان دفاع مقدس است که نشانگر جایگاه مومنین و دعا در نزد خداوند است. در این میان یک نکته زیبا وجود دارد و آن اینکه مردم همیشه مومنین حقیقی را دوست داشته و دارند ولی مومن نما های مقدس ماب هستند که به نام دین افراد را از دین و مذهب فراری می‌دهند.روز سوم اردیبهشت سال ۱۳۳۲ در شهر ورامین متولد شدم‌. در منطقه کارخانه قند و محله شصت دستگاه بزرگ شده و در شش سالگی وارد مدرسه ابتدایی رین و باجک گردیدم. تا ششم ابتدایی در آنجا ادامه تحصیل داده و دوره متوسطه را به مدت شش سال وتا کسب دیپلم طبیعی (علوم تجربی)در دبیرستان کارخانه قند گذراندم. سال ۱۳۵۰ در سن هجده سالگی وارد دانشکده افسری شده، پس از گذراندن دوره سه ساله با درجه ستوان دومی و کسب لیسانس علوم انتظامی فارغ التحصیل شدم. در این زمان تازه رایانه وارد کشور شده بود و من جزء اولین دوره ای بودم که دوره آموزشی کار با رایانهibm را گذراند. به عنوان افسر، خدمت خود را در نیروی هوایی آغاز کردم اما به دلیل علاقه زیاد به ان وارد دانشکده خلبانی شدم دوره مقدماتی مانند زبان انگلیسی و مراحل اولیه پروازی را در ایران گذرانده و سال ۵۶ جهت دوره تکمیلی به آمریکا اعزام شدم. در آمریکا در پایگاه لکند ( ایالت تگزاس)و پایگاه کلمبوس( ایالت می سی سی پی) با انواع هواپیماهای آموزشی مانند تی -۴۱فتی -۳۷وتی ۳۸ پرواز کردم و موفق به گرفتن گواهینامه پرواز با جت آموزش شدم. سال ۵۸ پس از اتمام دوره به کشور بازگشتم و به دلیل نیاز نیروی هوایی به گردان هواپیماهای ترابری اف-۲۷ منتقل شدم. اتمام دوره تکمیلی پرواز با اف-۲۷ مقارن با شروع جنگ تحمیلی شد. به دنبال آغاز جنگ از همان روزهای اول، پروازهای عملیاتی من نیز آغاز شد. حمل و نقل نیروهای نظامی‌، شخصیتهای لشکری و کشوری، مجروحان نظامی و غیر نظامی، برخی تجهیزات و مهمات نظامی و… از جمله این پروازها بود. سال ۱۳۷۳ با تقاضای شخصی درخواست بازنشستگی پیش از موعد کردم که با آن موافقت شد.

بعد از بازنشستگی به دلیل علاقه به پرواز، وارد سازمان نقشه برداری کشور شده و دوباره به عنوان خلبان به پرواز ادامه دادم. در این سازمان هواپیماهایی وجود دارد که در آنها دوربین‌های مخصوصی نصب گردیده و با دقت خیلی زیاد از سطح زمین عکس برداری می‌کنند که بعدا ازاین عکسها جهت ترسیم انواع نقشه‌های جغرافیایی استفاده می‌شود. تا کنون با انواع این هواپیماها مانند جت فالکن و دورنییر ۲۲۸ پرواز نموده و از افتخارات این دوره خدمت همین بس که از ارتفاع پایین تمام خاک ایران عزیز را نظاره گر بوده و از آن عکسبرداری کرده‌ام.

در طول خدمتم. لحظات تلخ و شیرین زیادی همانند بقیه همکاران برایم پیش آمد که تلخ ترین آنها حمل مجروحان شیمیایی حلبچه در ایام نوروز بود که هر کسی را متاثر می‌کرد. دیدن تاول‌های بسیار حجیم در صورت و دیگرنقاط بدن کودکان، زنان و سالخورده گان که بعضی از اعضای خانواده خود را نیز همراه با خانه و کاشانه از دست داده بودند، واقعا صحنه دردنک و غم انگیزی بود. از پزشک همراه سوال کردم: آیا امکان بهبودی تاول‌ها وجود دارد؟ او در جوابم گفت: این تاول‌ها سطحی هستند اما مهمتر از آن تاول‌هایی است که در داخل ریه آنها بوجود آمده که بهبودی با خداست. شیرین‌ترین لحظات نیز زمانی بود که ازادگان عزیز و دور از وطن را از کرمانشاه به اقصی نقاط کشور جابجا کردیم که به همراه سایر خدمه پرواز بسیار خوشحال بودیم. دوستان خلبانم را پس از گذشت سالها می‌دیدم در حالی که چهره‌هایشان به دلیل زجر و سختی که کشیده بودند، عوض شده بود. تمام پروازهای زمان جنگ خاطره بود. اما در یکی از پروازهای واگذار شده که از قشم در جنوب کشور عازم تهران بودیم، اتفاقاتی برای من رخ داد که در ذهنم به یادگار مانده است. غروب یکی از روزها از جزیره قشم عازم مهرآباد بودیم، مسافرین هواپیما از افراد صاحب نام کشوری بودند‌. پس از حدود سه و نیم ساعت پرواز وارد فضای تهران شدیم. هوا بارانی بود طبق مقررات پروازی طرح تقرب (انجام اموری که باید برای وارد شدن به فضای هوایی فرودگاه مقصد انجام شود) را انجام دادیم. پس از تماس، برج مراقبت طرح تقرب مربوط را به ما خبر داد. همه چیز به صورت عادی پیشرفت تا اینکه طبق دستور العمل فرود باید چرخ‌ها را باز می‌کردیم. هواپیمای فوکر اف -۲۷ دارای سه ارابه فرود است. (حامل چرخها، سیستم های هیدرولیک و سایر متعلقات مربوط) یک ارابه در زیر دماغه و جلوی هواپیما و دو ارابه دیگر هر کدام در پایین بال های چپ و راست و درست زیر موتور‌ها قرار دارند. در هنگام فرود باید حتما ارابه ها باز شوند تا فود به صورت معمولی و ایمن صورت گیرد. اگر ارابه و چرخ‌های جلو باز نشود‌. هواپیما بر روی دماغه در سطح باند کشیده می‌شود که وضعیت اضطراری را به وجود می آورد‌.

اگر هر سه ارابه باز نشوند این بار بدنه هواپیما بر سطح باند کشیده می‌شود که خطرناک‌تر است. اما در حالت سوم اگر یکی از ارابه‌های زیر بال نشود و ارابه دیگر بار شود، شرایط بسیار خطرناک‌تری بوجود می‌آید که در آن هواپیما بعد از طی مسافتی روی باند با کاهش سرعت تعادل خود را از دست می‌دهد و به یک طرف کج می‌شود و بال با سطح باند برخورد می‌کند و موجب شکستگی آن، آتش سوزی و بعد هم انفجار هواپیما می‌شود. اهرم چرخ‌ها ر ا پایین دادیم و منتظر بودیم تا سه چراغ سبزرنگ، به نشانه باز شدن و قفل شدن انها در کابین روشن شود. پس از مکثی کوتاه متوجه شدیم چراغ سبز رنگ مربوط به چراغ اصلی سمت راست ظاهر نگردید و چراغ قرمز رنگ جایگزین ان شده که حاکی از وضعیت اضطراری بود. برابر دستورالعمل‌های مربوطه باید در اولین اقدام اهرام چرخ‌ها را بالا برده و دوباره پایین می‌دادیم. متاسفانه اهرم چرخ‌ها را با هیچ نیرویی نمی‌توانستیم پایین بدهیم‌. به هیچ وجه قابل فهم نبود. با هماهنگی برج مراقبت تقاضای رفتن به منطقه ایستایی جهت دورزدن را نمودیم‌. در این منطقه فرصت مناسب برای بررسی مشکل مربوط را داشتیم علاوه بر ان وقت کافی جهت سوزاندن بنزین اضافه نیز فراهم بود. در طول مسیر با دقت و طبق روشهای مندرج در کتاب راهنمای هواپیما، برای رفع مشکل اقدام کردیم. ولی مساله اصلی این بود که اهرم چرخ ها جابجا نمی‌شد. تنها کارمان این بود که با گذشت زمان بنزین کمتری را در مواجه با زمین داشته باشیم‌. پس از گشذت زمان مربوط، با هماهنگی برج مراقبت جهت فرود در مهر آباد به سمت تهران برگشتیم سکوت توام با دلهره و انتظار برای اتفاقات هنگام نشستن هواپیما با ان شرایط، تمام کابین را فرا گرفته بود.

هیچ کس صحبت نمی‌کرد و صدای تنفس شدید ناشی از ترس به گوش می‌رسد. باران ملایمی در بیرون بر بدنه هواپیما فرود می‌آمد و آن را می‌شست. در دلم گفتم لابد سرنوشت ما رقم خورده و این باران همان غسل ما است. چون چند دقیقه دیگر با هواپیما در آتش می‌سوزیم خداوند قبل از مرگ ما را غسل می‌دهد. تصاویر مختلفی از زندگی گذشته‌‌ام از برابر دیدگانم می‌گذشت. در این تفکرات بودم که متوجه کمک خلبان شدم داشت زیر لب چیزهایی می‌گفت. شخص بسیار متدین و مذهبی بود که در نزد سایر همکاران از احترام ویژه‌ای برخوردار بود. با وجود آن که مکه نرفته بود او را حاجی خطاب می‌کردند. صدایش زدم و گفتم: با چه کسی صحبت می‌کنی؟ یه مر تبه به من گفت: اجازه می‌دهی یکبار دیگر اهرم چرخ‌ها را پایین بدهم. با نا امیدی گفتم : حاجی هر کاری که می‌خواهی انجام بده. در یک لحظه با بالا بردن اهرم، چرخ‌ها جمع شدند. آنقدر خوشحال شدم که گفتم: بار دیگر اهرم‌ها را پایین نده، بدون چرخ فرود می‌آییم. پس از مکثی کوتاه دوباره گفت: بگذار اهرم را پایین بدهم. اول مخالفت کردم ولی با اصرار او موافقت کردم. چرخها پایین امده و با شگفتی هر چه تمام‌تر برای فرود اماده شدند گویی معجزه‌ای در پرواز ما رخ داد.

خدایا چه می‌دیدم! در یک لحظه غم، اندوه و دلهره از بین رفت و شادی جایگزین ان شد. از دشت خوشحالی اشک ریختیم و خدا را شکر می‌کردیم. چرخ‌ها باز شدند و سه چراع سبز به علامت آمادگی فرود مناسب روشن شدند. عمل نشستند را انجام داده و در فرودگاه مهرآباد فرود آمدیم. هواپیما را به سمت ترمینال پروازهای نظامی هدایت و در قسمت مربوط پارک کردم. مسافران هنگام خروج از هواپیما، از طولانی شدن پرواز سوال می‌کردند، وقتی علت را توضیح دادیم اول شوکه شده و بعد مانند ما بسیار خوشحال شدند و خدا را شکر کردند که زندگی دوباره به آنها بخشیده بود.

مردان آسمان-خاطرات جمعی از خلبانان منطقه ورامین در دفاع مقدس- نویسنده، محسن شیر محمد-خاطره از سرهنگ علی اصغر آذین فر- ص ۱۱۷-۱۲۲

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار