تاریخ انتشار :

خلیل ساحوری-شیلی

دینی می‌خواستم که بتواند در مقابل صهیونیسم مقاومت کند و پیروز شود

ساحوری، تازه مسلمان شده شیلیایی می‌گوید: با شخصیت امام(ره) آشنا شدم، دیدم پیرمردی بدون اسلحه، فقط با ایمان به خدا و روحی پاک خلاف مسیر قدرت‌های شرق و غرب حرکت می‌کند و یک خط سومی را در پیش گرفته است، امام خمینی(ره) مرد رؤیاهای من بود.

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) «خلیل ساحوری» اهل کشور شیلی است ولی اکنون در قم زندگی می‌کند. او چند سالی‌است مسلمان شده، پیش از آن مسیحی بوده است. فرزند پدری کاتولیک و مادری ارتودوکس است. ساحوری بسیار تحت تاثیر فضای ایران قرار دارد و می‌گوید ایران برای من بهترین جای دنیا است. ادا می‌کند که با تحقیق و تفحص اسلام و مذهب شیعه را یافته و پذیرفته و پیش از رسیدن به اسلام تحقیقاتش را با بودیسم و یهودیت و زرتشت و… آغاز کرده است. آنچه در ادامه می‌آید مشروح گفت‌وگوی خلیل ساحوری با تسنیم درباره گرویدنش به اسلام است که در دو بخش مجزا در منتشر می‌شود؛ این گفت‌وگو در حرم مقدس کریمه اهل بیت(علیهم السلام) حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) انجام گرفته است. اینک بخش اول این گفت‌وگو:

 لطفا معرفی کوتاهی از خودتان بفرمایید؟
بسم الله الرحمن الرحیم – اسم من خلیل ساحوری اهل کشور شیلی در آمریکای لاتین هستم. فارغ التحصیل رشته علوم سیاسی دانشگاه هنر و علوم انسانی مقطع کارشناسی هستم و در کنار درس هم کارهای تحقیقاتی بسیاری در زمینه‌های سیاسی و تاریخی مخصوصا تاریخ شیعیان انجام دادم.

اصالتا اهل شیلی هستید؟
خانواده ما از طرف پدر اسپانیایی تبار و از طرف مادر فلسطینی تبار هستند، اما در شیلی زندگی می‌کردیم.

*تسنیم: پدر و مادرتان چه دین و مذهبی دارند؟
هر دو مسیحی بودند پدر کاتولیک و مادر ارتودوکس، خانواده ما در شیلی یک خانواده مسیحی معتدل و نه تندرو بودند در عین حال مادر من بسیار به عیسی مسیح علاقه داشت و همین باعث شد عیسی مسیح از کودکی مرا تحت تاثیر خود قرار دهد.

 پس با این حساب یک مسیحی سفت و سخت بودید؟
بله، همین علاقه و اعتقاد زیادم به مسیحیت باعث شد از سن ۱۰ سالگی مطالعات زیادی درباره شخصیت عیسی مسیح و کتاب مقدس انجام بدهم تا جایی که یه مدت تصمیم داشتم یک «پدر روحانی» مسیحی شوم.

 چرا «پدر روحانی» نشدید؟
خیلی علاقه داشتم پدر روحانی بشوم اما وقتی در عقاید مسیحیت عمیق شدم به نکات جالب و حتی بهتره بگم عجیبی رسیدم، مخصوصا درباره توحید. زیرا نظراتی که در تثلیث پیرامون توحید وجود داره اصلا با فطرت انسانی جور در نمی‌آید. یعنی بر اساس عقل و فطرت نمی‌توانستم قبول کنم که حضرت مسیح علیه السلام پسر خدا و حضرت مریم سلام الله علیها مادر خداوند باشند، چنین چیزی از نظر منطقی و فطری محال است.

سوالاتی که پیرامون دین مسیح برایتان بوجود آمده بود با صاحب نظران این دین در میان نمی‌گذاشتید؟
زیاد با پدران روحانی مسیحی و اشخاصی که خود را در زمینه دین مسیح صاحب نظر می‌دانستند بحث می‌کردم اما در بسیاری از موارد به من اجازه صحبت نمی‌دادند، پاسخهای درستی دریافت نمی‌کردم و یا از بحث فرار می‌کردند.

 

 یعنی پاسخی نداشتند؟

نه اینطور نبود که اصلا پاسخی نداشته باشند، اما اگر جواب هم می‌دادند خیلی غیرمنطقی بود و من قانع نمی‌شدم. بزرگان و صاحب نظران دین مسیحیت در مورد شخصیت اصلی دین خودشان که حضرت عیسی مسیح علیه السلام بود توضیح درست و منطقی نمی‌دادند.

چرا قانع نمی‌شدید؟
در کتابهای مختلف مسیحیان نظرات بسیار متفاوت و مختلفی پیرامون شخصیت عیسی مسیح علیه السلام وجود دارد در حالی که در یک دین باید راجع به شخصیت محوری خود که از ارکان آن دین به حساب می‌آید یک عقیده واحد وجود داشته باشد. کتب دین مسیح در جایی عیسی مسیح را به عنوان خدا مطرح می‌کنند و در یکسری دیگر از کتب خود ایشان را به عنوان پسر خدا معرفی می‌کنند و در بعضی دیگر از کتب خود ایشان را به عنوان نبی خدا معرفی می‌کنند.
همینطور درباره شخصیت حضرت مریم سلام الله علیها نظرات مختلفی در دین مسیح وجود دارد و از ایشان به عنوان مادر خدا نام برده شده در حالی که ما به صورت عقلی و فطری می‌دانیم حضرت مریم سلام الله علیها با اینکه امتیازاتی داشتند اما یک انسان و یک مخلوق بودند. همه این تضادها و این مسائل غیرمنطقی و غیرفطری باعث شد در من تردید بوجود بیاید و من بیشتر پیرامون دین خودم که مسیحیت بود، تحقیق کنم.

در تحقیقات‌تان آزاد بودید؟ یعنی به راحتی می‌توانستید تحقیق، سوال یا انتقاد کنید؟
نه، برای تحقیق کردن آزاد نبودیم و این کار را به سختی انجام می‌دادم. تحقیقات من مصادف شده بود با دیکتاتوری ظالمانه «پینوشه» و آزادی ادیان یا فرقه‌های سیاسی خیلی محدود بود. بطور مثال در همان زمانی که من تحقیق می‌کردم خواندن فلسفه ممنوع بود انتقاد به قدرتهای دولتی ممنوع بود و حتی کلیسا هم با اینکه سعی می‌کرد مستقل از حکومت باشد، بسیار تحت تاثیر دولت بود بنابراین من تحقیقاتم را مخفی انجام میدادم.

 نتیجه تحقیقات‌تان به کجا رسید؟
من تحقیق و بررسی زیادی درباره دین مسیحیت انجام دادم و به یک نقطه‌ای رسیدم که فهمیدم از نظر عقاید، دین مسیحیت جوابگو نیست و در بعضی عقاید منطقی نیستندو دلیل این مسئله تحریفاتی است که در طول تاریخ در دین مسیحیت انجام شده است. همین باعث شد من از دین مسیحیت فاصله بگیرم البته اینطور نبود که من از مسیحیت متنفر شوم بلکه درباره آن تحقیق کردم و تصمیم به جداشدن از مسیحیت گرفتم.
به نظر من شخصیت بزرگ حضرت عیسی مسیح علیه السلام با پیروانش خیلی تفاوت دارد مثلا امروز بسیاری از طرفداران حضرت مسیح(علیه السلام) خیلی قدرت دارند ولی اصلا قدرت خود را در اختیار مظلومان نمی‌گذارند و این کاملا خلاف روش عیسی مسیح(علیه السلام) است. ایشان نماد دفاع از ستمدیدگان و خدمت به مظلومان بوده است. من به این نتیجه رسیده بودم که مسیحیت من را اقناع نمی‌کند و شروع کردم به بررسی ادیان دیگر.

 

 چه ادیانی را بررسی کردید؟
یهود، بودیسم ، زرتشت، مارکسیسم و… . با بزرگان ادیان مختلف بحث می‌کردم. در ابتدا مدتی به دین زرتشت خیلی علاقه پیدا کردم دلیلش هم نزدیکی به مسحیت و قبول داشتن عیسی مسیح(علیه السلام) در آن دین بود. به نظر من زرتشتیها از نظر اخلاق و رفتار بهتر از یهودیها و مسیحیها هستند.

در تحقیقات‌تون دنبال چه دینی بودید؟ چه ملاکهایی را دنبال می‌کردید؟
من دنبال دینی بودم که اولا بگوید خدا یکی است چون که در آن زمان با تحقیقاتی که بنده کردم از نظر عقلی امکان نداشت که خداوند بیش از یکی باشد و واحد نباشد و دوما در زمینه مسائل اجتماعی و سیاست هم حرف داشته باشد یعنی علاوه بر نیازهای فردی نیازهای اجتماعی و سیاسی را هم در نظر گرفته باشد و برای آنها برنامه داشته باشد و سوما چون در تحقیقاتم به این نتیجه رسیده بودم که صهیونیسم بزرگترین تهدید برای همه بشریت و نه فقط فلسطین است من دینی را می‌خواستم که بتواند در مقابل صهیونیسم مقاومت کند و پیروز شود.

کدام دین و مکتب توانست شما را اقناع کند؟
تا قبل از اینکه با اسلام آشنا بشوم هر دین و مکتبی که در ظاهر حرفی برای گفتن داشت بررسی کردم. یهود، مسیح، زرتشت، بوداییسم و… در زمینه های مختلف فکری و عملی دوچار مشکل بودند و در آن زمان از همه ادیان ناامید شدم و بدلیل شرایط خاص آن زمان و گرایشی که در خانواده مادری ام به سمت مارکسیسم وجود داشت مدتی تاحدی تحت تاثیر مارکسیسم قرار گرفتم و سراغ فلسفه مارکسیسیم و سایر فلسفه‌ها رفتم و انواع فلسفه های غرب را مطالعه کردم ولی به نتیجه نرسیدم. اگر چه از نظر اقتصادی و سیاسی به نظر می‌آمد برنامه خوبی داشته باشند امااز نظر فطری وعقلی دچار مشکل بودند، از نظر معنوی برنامه‌ای نداشتند حتی روح را هم قبول نداشتند.

زمانی که دیدید هیچ دین و مکتبی شما را قانع نمی‌کند و پاسخگوی سوالات و شبهات شما نیست چه حسی داشتید؟
من خیلی برای پیدا کردن حقیقت زحمت کشیده بودم و بدون هیچ گونه گرایش خاصی فقط و فقط دنبال حقیقت بودم. در زمان تحقیقاتم برای پیدا کردن یک کتاب صدها کیلومتر سفر کرده بودم، هزاران صفحه کتاب و مقاله مطالعه کرده بودم ساعتهای طولانی با تعداد زیادی از بزرگان و طرفداران ادیان مختلف به بحث و گفتگو پرداخته بودم. هر کاری که برای پیدا کردن حقیقت می‌توانستم انجام داده بودم اما باز به حقیقت نرسیده بودم. شرایط عجیبی داشتم و واقعا سر در گم بودم و این سر در گمی باعث شده بود که در آن زمان من از نظر روحی و فکری دچار مشکل بشوم. واقعا به بن بست رسیده بودم و انگار هیچ راهی وجود نداشت. تا اینکه خداوند کمک کرد و زندگیم را نجات داد.


 منظورتان از کمک خدا دقیقا چیست؟ بیشتر توضیح بدید؟
یک دوست قدیمی داشتم که در آن زمان با هم کارهای تحقیقی انجام می‌دادیم. روزی پیش من آمد و گفت شما را در خواب دیدم و بعد خواب را برایم تعریف کرد. گفت: خواب دیدم در اتاقی پر از دود نشستید و نمی‌توانی به راحتی نفس بکشی، لحظه‌ای آن دودها کنار رفت و شما شروع به نفس کشیدن کردی و چند کتاب نمایان شد من فقط توانستم نام یکی از آن کتابها را تشخیص بدهم که رو جلدش نوشته بود «گلستان سعدی». این خواب هم برای دوستم و هم برای خودم عجیب بود برای همین تصمیم گرفتیم به دنبال کتابی که در خواب دیده بود بگردیم.در آن زمان که ما در کشور شیلی زندگی می‌کردیم، اصلا اسم کتاب گلستان سعدی را نشنیده بودیم و نمی‌دانستیم چنین کتابی وجود دارد. بعد به دنبال آن کتاب گشتیم و متوجه شدیم که سعدی یک شاعر ایرانی است که کتابی به نام گلستان دارد، سعدی چون یک شاعر بین‌المللی محسوب می‌شد کتابش به زبان کشور ما هم ترجمه شده بود با زحمت زیاد یک کتاب گلستان سعدی پیدا کردیم و شروع به مطالعه آن کردم.
تا قبل از اینکه کتاب گلستان سعدی را مطالعه کنم اصلا دین اسلام را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم چنین دینی وجود دارد. اما وقتی کتاب گلستان سعدی را مطالعه کردم در آن داستانهایی پیرامون دین اسلام، پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله)، زندگی مسلمانان و نوع نگاه آنها به مسائل مختلف بیان شده بود که این مطالب بسیار برایم جالب و جذاب بود و باعث شد که به صورت تحقیقی به سراغ مطالعه پیرامون شخصیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بروم. وقتی با شخصیت ایشان آشنا شدم بسیار به ایشان علاقه‌مند شدم و با تحقیقات بیشر با جایگاه خداوند در اسلام آشنا شدم و دیدم که نگاه خوبی نسبت به خداوند دارند.

در این زمان بود که تصمیم گرفتم یک ماه از خانواده جدا بشوم و به بیرون شهر و جایی شبیه به کوه بروم و با خدا خلوت کرده و تفکر و مناجات کنم. در مدتی که به بیرون از شهر رفته بودم علقه‌ام به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) خیلی زیاد شد و عاشق او شده بودم و آن دوران جزو شیرین‌ترین دورانهای زندگی من بود.

 

بعد از بازگشت به شهر، چه کردید؟
بعد از این که به شهرمان برگشتم بسیار مشتاق بودم که کتاب آسمانی پیامبر(صلی الله علیه واله) را بخوانم. حدود دو سال قرآن کریم را مطالعه کردم، خیلی با آن کتاب ارتباط روحی خوبی برقرار کردم چون که در ابتدا مسیحی بودم وقتی اسامی انبیا و بزرگان دیگر ادیان به خصوص عیسی مسیح(علیه السلام) و حضرت مریم(سلام الله علیها)را در آن دیدم خیلی برایم جالب بود. یادم می‌آید وقتی به سوره اخلاص رسیدم حس عجیبی به من دست داد و خیلی لذت بردم. آن زمان بود که فهمیدم آنچه در فطرتم دنبالش بودم در دین اسلام پیدا کردم و آن وقت بود که آرام شدم.

 آیا دین اسلام توانست به طور کامل به سوالات و شبهاتی که داشتید پاسخ دهد؟
کاملا. قبلا هم گفتم که بنده سه پرسش و نگاه اساسی داشتم که در دیگر ادیان و مکاتب پاسخی برای آنها نیافتم؛ نگاه اولم این بود که از نظر عقلی امکان ندارد خداوند بیش از یکی باشد و خداوند باید واحد باشد و چگونه بعضی از ادیان به بیش از یک خدا قائل هستند؟

بعد از اینکه در اسلام به دنبال این موضوع گشتم متوجه شدم که دین اسلام حتی بیش از شبهات و پرسشهایی که داشتم و خیلی بالاتر از نگاههایی که من در زمینه وحدانیت خداوند داشتم را پاسخ داده است. دیدم که اسلام هم به واحد بودن خداوند قائل است و خداوند در اسلام بسیار جایگاه زیبا، منطقی‌ای دارد. اسلام در مسائل مختلف اعتقادی نگاهی کاملا عقلی و منطقی دارد و نگاههای آن کاملا سازگار با فطرت انسان است. از نظر اعتقادی آنچه می‌خواستم، بدست آورده بودم.
ولی مسئله و سوال دومی که داشتم این بود که بنده به وسیله تحقیقات به این نتیجه رسیده بودم که صهیونیسم که امروز پایگاه اصلی آن در اسرائیل است، بزرگترین دشمن بشریت است و به همین دلیل در آن زمان نفرت عجیبی نسبت به صهیونیسم در من وجود داشت، اما می‌دیدم در بین رهبران کشورهای اسلامی هیچ کس به دنبال مبارزه با اسرائیل و بر پایی حکومت الهی نیست و حتی برخی از کشورهای عربی مسلمان از حامیان اسرائیل هستند و آن تعدادی از کشورهای عربی که با اسرائیل مبارزه کرده بودند، شکست سختی خورده بودند و برایم سوال شده مگر اسلام برای مبارزه با صهیونیست و اسرائیل که دشمن اصلی بشریت است برنامه‌ای ندارد؟ این سوال تا مدت مدیدی در ذهن من باقی بود تا با حزب الله لبنان آشنا شدم و بعد از شناخت مختصر عاشق آنها شدم. آن زمان فکر می‌کردم آنها از برادران اهل سنت هستند.


 یعنی شما نمی‌دانستید حزب الله لبنان از شیعیان تشکیل شده است؟
نه، نمی‌دانستم من تا مدتی بعد از اینکه به اسلام علاقه‌مند شده بودم اصلا خبر نداشتم که در اسلام مذهبی به نام شیعه وجود دارد، حتی وقتی نام حزب الله لبنان را پیش بعضی به ظاهر مسلمانها می‌آوردیم آنها می‌گفتند این گروه خیلی مسلمان نیستند و از نظر سیاسی با ما فرق دارند، اما به من به حرفهای آنها گوش نمی‌دادم و مستقیما در مورد افکار حزب الله لبنان شروع به تحقیق کردم.

به وسیله آشنایی با حزب الله توانستید برای سوال دومتان پاسخی پیدا کنید؟
بله کاملا. وقتی پیرامون حزب الله لبنان شروع به تحقیق کردم دیدم تنها گروهی که بدون حزب بازیهای سیاسی خاص و فقط برای رضای خدا در حال مبارزه با اسرائیل است و در مبارزاتش با اسرائیل به پیروزی می‌رسید، آنها بودند. علاوه بر این حزب الله لبنان قائل به سرنگونی کامل اسرائیل بود و اصلا آن را به عنوان یک کشور به رسمیت نمی‌شناخت. من عاشق حزب الله لبنان شده بودم.

 سوال سومتان چه بود؟
با تحقیقات شخصی که انجام داده بودم به این نتیجه رسیده بودم که دین باید یک بسته کامل برای به سعادت رساندن انسان باشد و از نظر عقلی امکان ندارد که برای بخشی از زندگی انسان برنامه داشته باشد و برای بخشی دیگر برنامه نداشته باشد و به دنبال این بودم که ببینم اسلام برای این موضوع چه برنامه‌ای دارد.
جواب سوال سوم‌ام را نزد امام خمینی(ره) پیدا کردم. در حقیقت با تحقیقات بیشتر پیرامون حزب الله لبنان متوجه شدم که آنها خط فکری‌شان را از مردی به نام امام خمینی(ره) می‌گیرند. وقتی به شخصیت امام خمینی(ره) رسیدم، آنوقت به خوشحالی وصف نشدنی دست پیدا کردم.

 رابطه امام خمینی(ره) با جواب سوال سومتان چه بود؟
وقتی مختصری با شخصیت امام خمینی(ره) آشنا شدم دیدم یک پیرمرد بدون اسلحه فقط با ایمان به خدا، با تقوا و با روح پاک حرکت می‌کند و متوجه شدم ایشان خلاف قدرت شرق و غرب یک خط سومی را در پیش گرفته است. آن وقت تصمیم گرفتم که با شخصیت این مرد بیشتر آشنا شوم، برای همین به سراغ سفارت ایران در شیلی رفتم. بعد در سفارت ایران به بنده مقالاتی دادند که با زندگی امام خمینی(ره) آنجا بیشتر آشنا شدم. امام خمینی(ره) مرد رؤیاهای من بود. بعد وقتی بیشتر با افکار و نظریات امام خمینی(ره) آشنا شدم متوجه شدم ایشان نظریه‌ای به نام ولایت فقیه دارند. با ولایت فقیه امام(ره) جواب سوال سوم را گرفتم.

منبع: خبرگزاری تسنیم

اشتراک گذاری :


  1. بهناز گفت:

    ادامه ش کجاست؟؟

آخرین اخبار