تاریخ انتشار :

گفت‌وگو با موسس نخستین حسینیه اوکراین‌

همسر اوکراینی‌‌ام پس از ۴ سال اسلام آورد

وی می‌گوید که اوکراین سه میلیون مسلمان دارد که از میان آنها ۲۵۰ هزار نفر شیعه هستند، این شیعه‌ها اکثرا در کی‌یف و اطراف آن زندگی می‌کنند و شامل آذری‌ها، افغان‌ها، تاتارها و … هستند

 

حجت‌الاسلام سید احمد صابونچی

حجت‌الاسلام سید احمد صابونچی

 

(بخش اول)
به گزارش رهیافتگان: دانش‌آموخته حوزه علمیه قم و فارغ‌التحصیل دانشگاه کی‌اف اوکراین است. از زمانی که در حوزه درس می‌خوانده این احساس را داشته که این میزان تحصیلات برایش کافی نیست و روحانی باید چیزهای دیگر هم بداند. برای تحصیل تصمیم گرفت خارج از کشور برود، بین مسکو یا کی‌یف مردد بود و دو بار استخاره گرفت تا سرانجام اوکراین انتخاب شود.‌
به پزشکی عمومی یا جراحی علاقه داشت اما زمانی که پا را بر پله اول دانشکده گذاشت حسی به او نهیب زد که دندانپزشکی بخوان! همین کار را هم کرد و اکنون یک دندانپزشک موفق است و تاکنون بیش از ۵۰۰۰ بیمار را تیمار کرده است.‌
او می‌گوید: یکی از سخت‌ترین کارها هنگام تحصیل در اوکراین،‌ یادگیری زبان روسی بود؛ برای همین آن زمان که به این کشور وارد شدم تصمیم به بازگشت داشتم با برادرم تماس گرفتم و گفتم می‌خواهم برگردم. ایشان توصیه کرد یک هفته ای بمانم؛ این یک هفته حالا ۲۱ سال شده است!‌
با حضور در یک مجلسی که به ظاهر خوشایندش نبود و آشنایی با پیرمردی اوکراینی، نخستین جرقه روضه‌خوانی و فعالیت مذهبی‌اش زده می‌شود، او سپس در یک مجلس ختم شرکت کرده و با سیل علاقه‌مندان به روضه اهل بیت (علیهم السلام) و مسلمانان مواجه می‌شود.‌
حجت‌الاسلام سید احمد صابونچی، موسس حسینیه اهل بیت(علیهم السلام) کی‌یف است، او بیان می‌کند که در این حسینیه هم به روضه آقا اباعبدالله(علیه السلام) می‌پردازد و هم مشکلات مردم را حل و فصل می‌کند، هم شهادتین را برای مستبصرین جاری می‌کند و هم خطبه عقد مسلمانان را می‌خواند.‌
او می‌گوید یکی از اتاق‌های حسینیه را به اتاق عقد تبدیل کرده و خطبه دختر و پسرهایی که مسلمان می‌شوند در این اتاق قرائت می‌شود.‌
همسر حجت‌الاسلام صابونچی، اوکراینی و از خانواده‌های مشهور است. حاج‌آقا اذعان می‌کند که برای ازدواج با این خانم، مادرش به اوکراین آمده و خواستگاری کرده و البته چهار سال از زمان آشنایی تا ازدواجشان به طول انجامیده تا همسرش به میل و رغبت مسلمان شده است. مهریه همسر حجت‌الاسلام صابونچی ۵ سکه بهار آزادی و آینه و شمعدان است.‌
وی همه موفقیتش را از امام حسین(علیه السلام) دارد و می‌گوید که شب‌های محرم هفتصد تا هشتصد نفر را در حسینیه نذری می‌دهند و شام غریبان نیز در خیابان نماز می‌خوانند. ضمن اینکه وقتی دسته عزاداری در خیابان‌های کی‌یف راه‌ می‌افتد، تعداد عزاداران ۱۰ برابر می‌شود و حدود هفت هزار نفر را در بر می‌گیرد!‌
حجت‌الاسلام صابونچی اوقات فراغت به همراه خانواده از شهر دور می‌شود و به ماهیگیری می‌پردازند.‌
وی می‌گوید که اوکراین سه میلیون مسلمان دارد که از میان آنها ۲۵۰ هزار نفر شیعه هستند، این شیعه‌ها اکثرا در کی‌یف و اطراف آن زندگی می‌کنند و شامل آذری‌ها، افغان‌ها، تاتارها و … هستند.‌
حجت‌الاسلام صابونچی مهم‌ترین آرزوی خود را احداث نخستین مسجد شیعیان در اوکراین می‌داند و دراین باره می گوید: زمین مسجد را خریده‌ایم، ۳۰ هزار دلار هم پرداخت کرده‌ایم تا نقشه آن تهیه شده است اما بنیه مالی ما کفاف ساخت بنا را نمی‌دهد، امیدوارم بتوانیم این طرح را پیش ببریم.‌
بخش نخست گفت‌وگو با حجت‌الاسلام صابونچی را در ادامه می‌خوانیم.‌
حاج آقا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید متولد چه سالی هستید؟
سید احمد صابونچی هستم، متولد سال .۱۳۴۳‌
در دوران تحصیل نزد چه کسانی تلمذ کردید؟
نخستین استاد من پدرم بود، صرف و نحو را نزد او آموختم، سپس حاج آقای اعتمادی، آیت‌الله محمود دوزدوزانی و طباطبایی در تبریز هستند، حاج میرزا عمران و حاج میرزا عبدالحسین مدرس که نزدشان در قم تلمذ کردم. درس خارج حاج آقای مرعشی نجفی هم رفتم که ایشان با پدر من خیلی دوست بودند، ایام فاطمیه را به همراه آیت‌الله مشکینی منزل ما می‌آمدند.‌
از تحصیلاتتان در حوزه بگویید و اینکه چطور شد خارج از کشور تصمیم به تحصیل و زندگی گرفتید؟
در قم طلبه بودم، سطح یکم را به اتمام رساندم. همیشه در این فکر بودم که این حد و اندازه من نیست و کم کاری کرده‌ام، اگر فقط منبر بروم و یک مطالعه‌ای داشته باشم، کافی نیست. بنابراین تصمیم گرفتم بیشتر فعالیت کنم چرا که روحانی به اعتقاد من باید مستقل بوده و نیاز به خمس کسی نداشته باشد چرا که اگر اینطور نباشد نمی‌تواند آنچه مطالعه داشته را به کسی منتقل کند. روحانی باید بتواند بدون مراعات و توجه به ناراحتی گروهی، حرف خودش را بزند. پول انسان را درگیر می‌کند و معنویت را از بین می‌برد.‌
در همین فکرها بودم که یک روز اخوی‌ام آمد و گفت که این حیاط قم را به شما می‌دهم، شما ازدواج کن، هم دنیای خودت را داری و هم آخرت را! من گفتم؛ خیر من اینطور نمی‌توانم زندگی کنم. روحانیون در خیابان را به او نشان دادم و گفتم اینها باید بروند تبلیغ و اینجا نباشند بنابراین با حرف حاج آقای قرائتی موافق بودم که می‌گفت همه نباید آیت‌الله شوند، عده‌ای باید درس اجتهاد و فقه بخوانند و دیگران هم فلسفه و عرفان و سایر علوم را نیز باید روحانیون تحصیل کنند.‌
یادم می‌آید قم که درس می‌خواندیم در تبریز هم روضه می‌خواندم آن زمان جوان بودم، ابوی هم فوت کرده بود خانواده مادرم ثروتمند بودند اما من آنجا روضه می‌رفتم یک بار که خیلی حیات و خانه شلوغ شده بود ایستاده روضه می‌خواندم همه جا شلوغ بود، آذری‌ها هم رسم داشتند که عده‌ای در مراسم روضه‌خوانی دخیل می‌بندند تا حاجت نگیرند از آنجا تکان نمی‌خورند. خلاصه یک روز دیگر که روضه می‌خواندیم من تا یاالله را گفتم یک نفر از خانوم‌ها شنیدم که گفت حیف این جوان که روضه‌خوان شده! این حرف خیلی به من برخورد زمانی که بیرون آمدم رو به قبله ایستادم و گفتم یا حسین، به خودت قسم تا دکتر نشوم دیگر روضه نمی‌خوانم! خلاصه سطح اول را که تمام کردم، گفتم من برای تحصیل در رشته طبابت عازم می‌شوم.‌
به چه کشوری؟
در انتخاب‌ کشور برای تحصیل سختگیر بودم، می‌خواستم استرالیا یا رومانی بروم اخوی اصرار کرد که شوروی سابق بروم هم ارزان تر است و هم نزدیک ایران است، منتها من علاقه مند نبودم. سال حدود ۱۳۶۵ بود، جنگ تمام شده بود من گفتم می‌روم مشهد از آقا کمک می‌گیرم و راهی پیدا می‌کنم، به تهران که رسیدم دیر شده بود، امامزاده صالح رفتم، زیارت کردم و نماز جماعت خواندم، رفتم نزد امام جماعت و گفتم برایم یک استخاره بگیرید تا او استخاره بگیرد من پشیمان شدم و گوش ندادم، بیرون رفتم و دیدم مسجدی آن نزدیکی است دوباره نماز خواندم و به امام جماعتش اقتدا کردم و نزدش رفتم و استخاره گرفتم.‌
آن زمان معمم بودید؟
‌خیر، خلاصه گفتم حاج آقا بین “الف” و “ب” برایم استخاره بگیرید، “الف” را در ذهنم مسکو و “ب” را کی‌یف در نظر گرفته بودم، بلند شدم، او تعجب کرد و گفت: چه شد؟ گفتم: هیچ هر دو سر و ته یک کرباس است نمی‌دانم کدام خوب یا بد است بنابراین عصبی شدم و خواستم که بروم، دوباره صدایم زد که برگرد! اولی را نرو ولی دومی را بروی به اهل بیت(علیهم السلام) خیر می‌رسانی. من شل شدم! دیگر مشهد نرفتم و به خانواده خبر دادم که به کی‌یف می‌روم. البته هنوز هم نمی‌دانم کجایم به اهل بیت(علیهم السلام) خیر می‌رساند!‌
از ایران که می‌رفتید عبا و عمامه‌تان را همراه بردید؟
فقط عبایم را بردم. به اعتقاد من مشاغل مختلف شان روحانیت را پایین نمی‌آورد چه اشکالی دارد آدم هم نویسنده یا خبرنگار باشد هم روحانی، یا دیگر مشاغل بنابراین من مخالف خانه‌نشینی هستم، البته عده‌ای باید به کار فقه بپردازند که جریانشان متفاوت است اما دیگران خوب است که مشاغل مختلف داشته باشند.‌
‌گفتید چه رشته‌ای در آنجا تحصیل کردید؟
دندانپزشکی‌
‌ علت انتخاب رشته‌تان چه بود؟ به این رشته علاقه داشتید؟
بله شاید باورتان نشود اگر تعریف کنم که برای ثبت نام در دانشگاه که حضور یافتم از پله‌ها بالا می‌رفتم انگار یک نفر به من گفت که برو دندانپزشکی. با والده تماس گرفتم گفتم تصور می‌کنم غربت به من نمی‌سازد و مریض شدم و گاهی صدایی چیزی می‌شنوم! والده هم گفت چه اشکال دارد خب این رشته بخوانی با برادرت هم مشورت کنم، با برادرم هم صحبت کردم او هم مرا تشویق کرد. اینطور شد که این رشته را خواندم البته ابتدا به پزشکی عمومی یا جراحی علاقه داشتم ولی این رشته‌ها خیلی آنجا جواب نمی‌دهد و زبان آموختن هم آنجا سخت است، من هم خیلی اذیت شدم. خلاصه اینگونه شد که به دندانپزشکی رفتم، زبان هم یاد گرفتم و موفق شدم و در آنجا مطب زدم.‌
اخوی در تهران بودند؟
برادرم در لندن شیمی می‌خواندند که پس از اخذ مدرک پروفسوری شیمی به ایران آمده و جزو اساتید مجرب شیمی شدند، اتفاقا زندگی‌شان را در جایی نوشته بودند ایشان جزو شاگردان تربیت‌شده دکتر بهشتی هستند.‌
ابتدای حضورتان در اوکراین به دیگران گفتید که روحانی هستید؟
خیر در ابتدا مطرح نکردم اما بعدها که دوستان فهمیدند از من بسیار کمک گرفتند به این دلیل که واقعا برای خطبه عقد، برگزاری مراسم کفن و دفن و بسیاری کارهای دیگر به روحانی نیاز داشتند.‌
‌مطبتان بیشتر چه کسانی می‌آیند؟
‌اکثرا اوکراینی هستند ولی از همه مذاهبی هم می‌آیند.‌
در مطب تابلو یا نشانه‌ای هم دارید که نشان دهد مسلمان هستید؟
بله البته بیرون مطب ما نوشته مرکز اسلامی اهل بیت(علیهم السلام) و زیرش نوشته دندانپزشکی.‌
فعالیت مذهبی‌تان را در اوکراین چگونه آغاز کردید؟ اولین روضه‌ای که خواندید را به یاد دارید؟
برای توضیح این امر یک خاطره‌ای برایتان بگویم، عید نوروزی در اوکراین بودیم. یک همشهری آنجا داشتیم -که خدا رحمتش کند- یک بار به من گفت آقا شما می‌نشینی در منزل خسته می‌شوی بیا با هم برویم آذری‌ها جشنی برای سیزده بدر گرفته‌اند، شرکت کنیم. من ابتدا مخالفت کردم و خلاصه مرا به زور بردند، رفتیم در سالن بزرگ آنجا همه وسایل لهو و لهب فراهم بود، عقب‌نشینی کردم اما یک پیرمرد آذری آنجا به من گفت چرا نمی‌نشینید؟ من گفتم: روضه‌خوان هستم این جور جاها نمی‌آیم، خلاصه دست مرا گرفت و به اتاقی برد، شیرینی و میوه خوردیم و از روضه‌خوانی‌ام سوال کرد و بعد از دو هفته همان مرد به من تلفن زد و گفت برای روضه‌خوانی دعوت بشوی، می‌روی یا خیر؟ من گفتم اشکالی ندارد، لباس پوشیدم و گفتم برویم، از کی‌یف دور شدیم در جایی که پیاده شدیم به یک زیرزمین راهنمایی‌مان کردند. ابتدا ترسیدم که می‌خواهند بلایی سرم بیاورند، اما پله‌ها را که پایین رفتیم و وارد شدیم، زیرزمین شلوغ و پر از ایرانی بود، مردم خیلی ناراحت بودند یک نفر فوت کرده بود که اتفاقا بسیار از نظر چهره به من شبیه بود، آنقدر که گمان کردم که مرا دست انداخته‌اند! بعد دیدم که نه اشتباه می‌کنم، خلاصه یک حدیثی به آذری گفتیم و منبری رفتیم، متوجه شدم که اینها گیرایی بالایی دارند و خسته نمی‌شوند، بنابراین روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و سپس امام حسین (علیه السلام) خواندم از همینجا با این دوستان آشنا شدیم و کارمان ادامه پیدا کرد.‌
خاطره‌ای هم از ایام محرم در اوکراین دارید؟
‌ یک سالی حاج آقای سیدمحمدباقر علم‌الهدی به اوکراین آمد ما هم رفتیم سفارت استقبالش و گفتم که حاج آقا روضه امام حسین(علیه السلام) می‌آیید؟ ایشان گفتند چرا که نه؟! به منزل بنده آمدند و خانه ما هم یک‌خوابه بود و در آن ۱۰ روز اول محرم عزاداری داشتیم خلاصه مجلسمان دو نفره بود، روضه خواندیم و گریه کردیم ولی کم کم خداوند برکت داد و تعداد زیاد شد. با وجود اینکه کمکی هم از کسی نگرفتیم و از صفر شروع کردیم ولی خداوند کمکمان کرد.‌
‌آن اوایل چه نیازهایی برای کار دینی در اوکراین داشتید؟
یادم می‌آمد زمانی که در مجمع جهانی تقریب مذاهب در تهران عضو بودم، ۵۰۰ قرآن چاپ شده برایم آماده کردند که ببرم اما هواپیمایی گفت که این مسئولیت را قبول نمی‌کند و باید هزینه آن (که رقم بالایی بود) پرداخت شود. تصمیم گرفتم قرآن با ترجمه روسی ببرم که البته از پس هزینه‌اش بر نمی‌آمدم.‌
یک بار یکی از سفرای ایران به من گفت شما که این اندازه زرنگ هستید یک قرآن یک دلار به من بدهید و من گفتم شما که آنقدر زرنگ هستید پانصد تومان به پدرتان احسان کنید! (باخنده) خلاصه من هفت میلیون پول با کمک نماینده امام راحل در هلال احمر، آیت‌الله غیوری و یک نفر دیگر جور کردم و دادم چاپخانه حاج آقای انصاری، کتاب‌ها چاپ شد اما مشخص نشد که کتاب‌ها به دست چه کسی رسید؟ کمکی هم بنابراین به ما نشد.‌
این اتفاق در چه سالی افتاد؟
دهه هفتاد بود که دایی آقای ولایتی، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی بود.‌
‌راستی گفتید که زبان روسی سخت بود، چطور زبان روسی یاد گرفتید؟
ابتدا که هیچ بلد نبودم حتی یک کلمه را هم نمی‌توانستم بخوانم یا بنویسم. وقتی در هواپیما بودم یک کلمه کنار ‌‌EXIT به روسی نوشته بود و من حتی نمی‌توانستم آن را هجی کنم، با خودم گفتم احمد کجا داری می‌روی؟! به کی‌یف که رسیدم، با خود گفتم خدایا کمک کن. به شدت ناراحت بودم با برادرم تماس گرفتم و گفتم مرا کجا فرستادید؟ به من خیانت کردید؟! اخوی گفت که تو یک هفته بمان اگر نتوانستی برگرد. الان این یک هفته شده ۲۱ سال! ‌
یادم می‌آید صبح‌ها کلاس آناتومی می‌رفتم و عصرها هم با استاد در منزلش درس کار می‌کردم، پنج دلار هم به او می‌دادم البته این رشوه نبود، حق التدریس او بود، الان دانشگاه‌ها پر از رشوه است و این به ضرر دانشگاه و دانشجوست.‌
این را هم بگویم که برای یادگیری زبان از هیچ لغت نامه‌ای استفاده نکردم و نمی‌کنم امروز هم به خوبی سخنرانی می‌کنم البته اشکالاتی شاید داشته باشم، ولی فاحش نیست.‌
‌از ماجرای ازدواجتان بگویید؟ در زمان ازدواج چند سالتان بود؟
حدود سی سال‌
مهریه همسرتان چقدر است؟
پنج سکه بهار آزادی، یک قرآن مجید و آینه و شمعدان و حلقه.‌
‌شنیدیم که همسرتان اوکراینی است، خطبه عقد نکاحتان را چه کسی خوانده است؟
‌حاج آقای طباطبایی روحانی محله‌مان در تبریز.‌
با این خانم اوکراینی چطور آشنا شدید؟
سال اولی که اوکراین بودم والده من به اوکراین آمد و ایشان به من گفتند که شما تنها هستید باید فکری به حالتان بکنیم یک روز دو تایی در پارک نشسته بودیم و شیرینی می‌خوردیم یک دختری را دیدیم که دورتر از ما نشسته و بافتنی می‌بافت، به والده گفتم که به نظر من این دختر خوب است هم لباس پوشیده در این تابستان پوشیده هم بافتنی می‌بافت و هم کتاب می‌خواند، والده هم پیش او رفت و همان روز اول در پارک به بهانه عکاسی از غروب خورشید از او هم عکس گرفتیم. روزهای بعد هم رفتیم و باز هم عکس انداختیم یک روز که داشتم پایه دوربین را می‌گذاشتم که عکس بگیرم به او گفتم که کمک می‌کنی من عکس بگیرم؟ او هم گفت بله، تقاضای دریافت عکس‌هایش را هم بعد مدتی کرد من هم خوشحال شدم، خلاصه دیگر در تور افتادیم و به یمن اینکه با مادر بودیم وصلتمان جور شد،

البته ایشان بعد چهارسال به اسلام ایمان آورند و من هم تبلیغات نکردم و ایشان ابتدا اصلا نمی‌دانست که من روحانی هستم و یکی از دلایل اسلام آوردنش هم این بود که پوشکین برای قرآن و پیغمبر شعر گفته و البته ما این شعر را صفحه اول قرآنمان چاپ کردیم، همچون اگر یک روس یا اوکراینی قرآن را باز می‌کرد و این را می‌دید که فردی که دوستش دارند و قبولش دارند، برای قرآن و اسلام مطلب گفته، حتما متاثر می‌شد.‌
خلاصه ما تا چهار سال ازدواج نکردیم و تنها محرم بودیم، پدرشان البته برای ما شرط و شروط گذاشته بود، پدرش پروتستان بود و مراسم‌هایی داشتند و ما هم مراسم‌هایشان می‌رفتیم البته مراسم آذری‌ها هم من می‌رفتم. به خاطر داریم یک کتابی از این نویسندگانمان درباره امام حسین (علیه السلام) را به همسرم دادم که بخواند یک روز با چشم‌های قرمز ورم کرده آمد و گفت: همه اینها را کشته‌اند؟!‌
با خودم گفتم این چه کتابی است به جای بیان مناقب اهل بیت(علیهم السلام)، این کتاب را دست مردم می‌دهند؟ خب می‌ترسند! خلاصه بعد از آن من که مراسم‌های سفارت می‌رفتم همسرم هم با خانم‌های ایرانی آشنا می‌شد بنابراین ازدواج ما یک دوره طولانی انجامید و سخت بود چرا که معتقد بودم همه چیز باید از ته دل باشد و سرخودمان نباید کلاه بگذاریم!‌
یادم می‌آید والده یک بار برایم نامه‌ای فکس کردند که اگر از این دختر خوشت می‌آید ازدواج کن ولی روزی نباشد که وقتی زیارت عاشورا می‌خوانی، ایشان بخندد! اینطور شد که من بیشتر صبر کردم وگرنه همان سال اول می‌توانستم ازدواج کنم، اکنون همسر من جزو بهترین کمک کننده‌های حسینیه کی‌یف است حتی به تعداد زیاد برنج هم می‌پزد و کارهای حسینیه را بلد است ایشان فوق لیسانس دارد و دکتری دندانپزشکی می‌خواند.‌
فرزند هم دارید؟
بله اکنون هم دو فرزند دارم و از خدا هم دو پسر خواسته بودم که به من داد یکی سیدمهدی و دوم سیدعلی که سیدمهدی را به دلیل علاقه به امام مهدی (عجل الله تعالی) اسمش را انتخاب کردم و سیدعلی را مادرش انتخاب کرد. اتفاقا یک بار داماد شهید بهشتی هم کی‌یف آمده بودند و اسم فرزندشان علی بود که خانوادگی با هم دیدارشان رفتیم.‌
مادر همسر من هم شیعه نبود به مرور شیعه شد اما پدر همسرم سه ماه ابتدایی آشنایی‌مان فوت کرد و کلیات را قبول هم کرده بود و دو هزار دلار هم به مسجد کمک کرده بود البته به خاطر صحبت‌های من نبود که شیعه شدند من خیلی در این زمینه موفق نبودم، بگذریم هزار دلار جور کردیم و برای اجاره فضا دادیم و الان هم اگر خدا بخواهد می‌خواهیم تملیکش کنیم.‌
در مطب هم ملبس هستید؟
البته به حساب مطب که با لباس نمی‌شد آمد، اما الان که فضا دست خودم است اختیارش با من است و هر کار بخواهم می‌کنم.‌
صاحب خیاطی وقتی متوجه شد که خیاط خانه اجاره‌ای را را حسینیه کردید، عکس‌العملی نشان نداد؟
‌چرا خیلی عصبی شد و از شدت ناراحتی بقیه خیاط‌خانه را هم تعطیل کرده و رفته (با خنده).‌

منبع: امین نیوز

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار