به گزارش رهیافتگان :از کودکی به آمریکا رفته، آنجا تحصیل نموده و ازدواج کرده است. مثل هزاران ایرانی دیگر. آنطور که خودش میگوید همیشه متمول بودهاند و در زندگیاش چیزی کم نداشته است. یک روز که برای ورزش در پایین تپهای که منزلش در آن قرار گرفته بود میرفته، نوار موسیقی هر روزهاش را برمیدارد تا در حین پیادهروی گوش کند.
چهقدر پیشپا افتاده و معمولیاند لحظههایی که ممکن است نقطه عطف زندگی انسان باشند! نوار مذهبی با نوار موسیقی اشتباه شده بوده است. آیهای از قرآن به گوش او میرسد و «سهیلا آرین» دگرگون میشود. او اکنون در ایران است و بیقرار آموختن و دانستن و رسیدن. برنامه تلویزیونی کولهپشتی برای نخستینبار وی را به مردم معرفی کرد و گرایش او به معنویت، در سرزمینی که این نوع نگرش مجال کمتری برای ظهور دارد، مورد توجه جدی مردم قرار گرفت.همراه همسرش به سازمان تبلیغات اسلامی آمده بود. یک جلد کلامالله مجید در دست داشت و آیاتش ورد زبانش بود. وقتی از نهجالبلاغه میگفت، میشد رعشه شوق را در تمام جوارحش احساس کرد و انسان بیاختیار یاد کلام مولا در خطبه همام میافتاد که: «هکذا تصنع المواعظالبالغه بأهلها»، حکمتهای راستین با اهلش اینگونه میکنند. بهتر است باقی چیزها را در گفتوگویی که با او انجام دادهایم از زبان خودش بشنوید:
درباره وضعیت جامعه آمریکا از نظر معنوی و اجتماعی برایمان صحبت کنید و بعد بفرمایید که چه اتفاقی در وضعیت معنوی جامعه خودمان افتاده است که حضور شما در یک برنامه تلویزیونی توانسته اینطور موثر واقع شود و به نوعی این جامعه را هوشیار کند؟
ببخشید! سوالاتتان را سادهتر بگویید که من متوجه بشوم.
شما در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کردید. این برنامه در جامعه خیلی موثر بود و توجه مردم به حرفهای معنوی شما جلب شد. به نظر شما چه اتفاقی افتاده که توجه به معنویت باید با جرقهها و هشدارهایی اتفاق بیفتد؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله. اگر در برنامه تلویزیونی «کولهپشتی» جرقهای به وجود آمد، خواست خدا بود در آن شب عزیز که میلاد حضرت فاطمه سلامالله علیها بود. من چیزی ندارم. خیلی فقیرم. کوچکتر از آنم که بتوانم چیزی پیشنهاد بدهم که باعث حرکت دیگران بشوم. ولی من بعد از صحبتهایم در تلویزیون فقط به یک نتیجه رسیدم و آن این بود که متأسفانه آنقدر قرآن در خانههای ما غریبه است و آنقدر ما با آن ناآشناییم که وقتی کسی پیدا میشود که کلام خدا را بیان برای دیگران میکند باعثمیشود چیز جدیدی تلقی بشود. من آن شب حرفی از خودم نزدم چون میدانستم «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام»، خداوند در سوره الرحمن فرمودهاند همهچیز فناپذیر است. من از خودم «منیتی» ندارم. من همه چیز را با آیات قرآن جواب دادم. اگر حرفی دنیایی زده بودم هیچ وقت اینطور تاثیر نمیگذاشت. خداوند مرا وسیله قرار داد که ما با قرآن، این کتابی که کاتالوگ زندگیست بیشتر آشنا شویم.
من دنیا را به یک «کوچه دلربا» تشبیه میکنم و برای اینکه از این کوچه دلربا به سلامت به آخر کار در روز قیامت برسیم باید قرآن در دل و جان و پوست و گوشت ما رفته و غریب نباشد. حرفهای من به دل نشست چون فطرتی توحیدی در وجود همه ماهاست.
تلویزیون جمهوری اسلامی ایران برنامههای مذهبی و قرآنی فراوانی دارد و همان چیزهایی که شما اشاره میکنید، در خیلی از برنامههای تلویزیون هست و در این رسانه، صحبتهای شما، هرچند به شکلی دیگر، بیان میشود. این مسألهای که اتفاق افتاد به نوعی متفاوت بود. حالا شاید چون سخن شما از دل برآمده به دل افراد نشسته باشد. در کنار اینها میخواستم بپرسم که شما وضعیت معنوی جامعه آمریکا را چگونه ارزیابی میکنید؟
زندگی من در آمریکا در وادی دیگری بود. من در آن محیط رشد پیدا کردم. در آنجا خداپرستی و توحید محور زندگی نیست. در آنجا اومانیسم بیشتر محور است. حالا یک ضربالمثل من به شما بگویم(me my self and i) همهچیز دور محور خود انسان میگردد؛ خانمی خیلی به راحتی میتواند به خودش اجازه بدهد که بعد از ۶۶ سال زندگی چون دیگر از زندگی کردن با شوهرش لذتی نمیبرد مثلاً با او fun ندارد و به وی خوش نمیگذرد، خیلی راحت بیان بکند که من از عشق با شوهرم بیرون آمدم، یعنی دیگر عاشقش نیستم. و این برایش ملاکی میشود برای طلب طلاق و خیلی راحت طلاقش را هم میگیرد. حالا فرزند ۱۷ ساله یا ۳۰ ساله هم داشته باشد برایش هیچ مشکلی نیست. خداوند در قرآن میفرمایند که در مکان پاک گیاه پاک و طیب رشد میکند، اگر مکانش پاک نباشد نمیتواند رشد بکند. در چنین جامعهای انسان از دوران بچگی تحت فشارهای جامعه استکه ارزشهای توحیدی رانشناسد و به جای آن انسانمحور باشد. در چنین جامعهای برای اینکه شما بتوانید با آن بسازید، به قول ضربالمثل خودتان: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. بیشتر این نوع زندگی محور است. البته در آمریکا، هستند ایرانیها و آمریکاهایی هم که مشکلی ندارند، با اینکه در آن وادی بودهاند و بزرگ شدهاند، ولی متأسفانه خیلی اندکاند. با این حال الحمدلله این افراد [مصداق] «ثم استقاموا…» هستند.
به نظر شما آیا میتوان در جامعهای که محورش اومانیسم است به گرایشهای معنوی عمیق و گسترده از همان نوعی که به تحول شما منجر شد امیدوار بود؟
والله اعلم. نمیدانم. مطمئناً این امیدواری هست. باید یادمان باشد دوره ما دوره آخرالزمان است. الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. من چیزی از خودم نداشتم که این ندا را بشنوم.
مطمئنم هر روز خداوند منادیان را میفرستد که به سویش دعوت بکنند. این هدایت قطعاً میتواند از این بیشتر هم باشد، چون برای خداوند که کاری ندارد. «کن فیکن.» دلش بخواهد تمام جامعه را هدایت میکند و لیکن این ضد خواست خداست، چون دنیا دارالامتحان است، به یک سالن بزرگ میماند که ما را آوردهاند و بر روی یک صندلی تکنفره نشاندهاند، یک کتاب هم به دستمان دادهاند، یک معلم هم به نام حضرت محمد صلی الله علیه و آله برایمان تعیین کردهاند. معلوم هم نیست چقدر وقت و اجازه داریم بر روی این صندلیها در این سالن بنشینیم. به ما گفتهاند در این سالن اجازه دارید بنشینید و این کتاب را بخوانید. ما به جای اینکه مشغول مطالعه بشویم، کتاب بخوانیم، در آن تدبر و تعقل بکنیم (أفلا تعقلون؟) متأسفانه فقط فکرمان به این است که «صندلی اینرنگی مال من است…، دیوار اینجا نم دارد…، دیوار آنجا صاف است… سالن چقدر بزرگ است!…» با این فکرها دوره امتحان هم تمام میشود و به ما در حالی که دست خالی هستیم میگویند پاشو.
خانم آرین، علاقهمندیهای شما قبل از اینکه این تحول در شما صورت بگیرد شاید برای بعضیها جالب باشد. شما آیا واقعاً از کودکیتان تا سن تحول واقعاً دغدغههای مذهبی نداشتید؟ آیا فقط مسایل روزمره زندگی را دنبال میکردید؟ یا اینکه از اول این گرایش در شما وجود داشت؟
من فقط نماز بلد بودم. ولی یادم میآید که ۱۲-۱۳ سالم بود یک بار در مجلسی کتاب خدا باز شد و شدیداً احساس نزدیکی کردم. ولی این امکان برایم فراهم نبود که اینطور پرورش پیدا کنم یا بفهمم چرا احساس نزدیکی کردم.
در واقع شاید چیز ارزشمندتری که اتفاق افتاده این است که شما در سن بالا به این تحول دست پیدا کردید، چون انسان در سن بالاتر معمولاً در رفتارها و اخلاقیاتش مستحکمتر میشود. این خودش خیلی نعمت بزرگی است، بخشی از جامعه ما و بخش زیادی از جامعه غرب کودکیشان را آنگونه که باید نمیگذرانند و اسباب تحول و تربیت اخلاقی برایشان فراهم نیست. در سن بالاتر قطعاً بریدن از یافتههای کودکی مشکلتر است.
درد جهل خیلی دردناک است؛ «درد ندانستن که نمیدانم.» من در سن ۱۶ سالگی سال دومدانشگاه را گذرانده بودم. ۱۸ ساله شده بودم که لیسانس گرفتم. در تمام زندگیم دویدم برای برتری دنیایی؛ برای رسیدن به هیچ. دلم از این میسوزد که برای اینکه ربم و پروردگارم را پیدا کنم هیچ ندویدم. از پیامبر حدیثی داریم کسی که در جوانی به خدا رو بیاورد آیندهاش گارانتی شده است. خوب این حدیث هیچ وقت شامل حال من نمیشود. من چیزی نداشتم به غیر از همین نماز که معنیاش را هم نمیفهمیدم، ولی تنها باند اتصال من با خدا همین بود. دلم میسوزد که دوران بارداریم قرآن بلد نبودم تا برای بچههایم بخوانم.
الان میبینم که کلام خدا را در دست گرفتهاید و ظاهراً همیشه هم همراهتان است. این یک توفیق است که شما در اولین آشنایی جدیتان با این مسیر، با متون اصلی اسلام آشنا شدید. برایمان بفرمایید با چه متونی مأنوس هستید؟
روزی که فهمیدم هیچ ندارم یک دفتر و یک قلم نو (برایم خیلی مهم بود که نو باشد) خریدم و رفتم پارک نیاوران و شروع کردم با خداوند صحبت کردن. حس میکردم که همه چیز باید ثبتشده باشد. همه چیز باید نوشتهشده باش. به خدا نوشتم: «آمدی همه چیز مرا از من گرفتی، زندگی مرا تکان دادی، همه چیزم شکست، من مردم، حالا مرا زنده کن، روش زندگی را به من یاد بده.» هیچ وقت یادم نمیرود چقدر سریع نوشتم. فارسی من در سطح پایین بود. اصلاً توان کتاب خواندن نداشتم. یعنی یادم میآید اولین کتاب ایرانی که قبل از این موضوع دستم گرفتم یک پاراگراف ۵-۴ خطی بود، ۵ دفعه آن را خواندم تا بتوانم درک کنم، تا اینکه خداوند نهجالبلاغه را در دامن من گذاشت و مرا دگرگونکرد.
اولین کتاب بود؟
بله اولین کتاب.
این کتاب چگونه به دستتان رسید؟
اتقواالله یعلمکمالله. من اصلاً نه کسی را در ایران داشتم نه احساس نزدیکی به کسی میکردم. نه کسی را داشتم که این راه را رفته باشد که از او سوال بکنم. از ایران هم بیزار بودم، قرار بود ما بیاییم ایران که فقط به همسرم ثابت کنم اینجا جای ما نیست، برگردیم. بنابراین در مود خوبی نبودم. همه چیز غریب بود. زبانم شده بود فارسی. مثلاً پوندم شده بود کیلوگرم، مایلام شده بود کیلومتر. در آمریکا خیلی مستقل بودم. کارم مهم بود، شغلم زایمان «زیر آب» بود. همه چیز از من گرفته شده بود و این باعث میشد که من خیلی در تنهایی با خودم حرف بزنم.
یک روز یکی از دوستان به من زنگ زد و گفت: من یک جا رفتم که ایشان فقط از عشق حرف میزد، جای تو را آنجا خالی دیدم، بیا برویم به این کلاسها. گفتم: کجاست؟ گفت: حسینیه ارشاد. من هیچ شناختی از این کلاسها نداشتم، همینطوری رفتم. اولین بار آنجا نهجالبلاغه به من معرفی شد. من نمیدانستم که اصلاً کتاب نهجالبلاغه چی هست. همه علل و اسباب را خداوند خودش پیش پای انسان میگذارد. این اولین استاد من مادر یک شهید بود. انگار که خدا گفت تو خواستی من هم در اختیارت گذاشتم.
شما در واقع در مسیر بودید و همچنان هم هستید و یک دست پنهانی شما را به این سمت هدایت میکند.
ولی من اصلاً نمیبینم که در مسیر بودم. چون هر وقت یاد گذشتهام میافتم این جمله قرآن به ذهنم میآید که «ساءت مصیرا.»
با قرآن کی آشنا شدید؟
وقتی نهجالبلاغه تمام شد. من وقتی نهجالبلاغه را میخواندم با تمام وجود به من تزریق میشد. فارسی من خیلی ضعیف بود. کلام مولا خیلی تدبر میخواهد. خیلی قوی است. خیلی تفکر میخواهد تا آن را درک کنید که چه فرمودهاند. ولی من میخواندم و با ماژیک زرد هایلایت میکردم، چون فکر میکردم دیگر از این جمله قشنگتر وجود ندارد. میآمدم سطر پایین آن را هم هایلایت میکردم. تمام کتاب من زرد شده بود، چون همهاش شیرین بود. نامه امام علی علیهالسلام به پسرشان امام حسن علیهالسلام همهاش درس بود برای من. حکمتها هم همینطور بود و حس میکردم که تمام وجودم را گرفته است. خیلی برایم شیرین بود. دقیقاً وقتی نهجالبلاغه تمام شد قرآن به من معرفی شد. (با لبخند میگوید:) فقط خدا.
من حتی بلد نبودم نهجالبلاغه را چه جور مینویسند. نمیدانستم که الف لام دارد…. من هنوز هم که کتابی را باز میکنم طبق عادتی که به کتابهای انگلیسیزبان دارم اول چشمم به سمت چپ میرود.
افراد زیادی ممکن است بیایند داخل ایران و با مسائل معنوی و مذهبی ایران از نزدیک آشنا بشوند ولی این اتفاق برای آنها نمیافتد. حتی گاهی وقتها به شکل معکوس جواب می دهد. مثلاً خانم بتی محمودی را شما در نظر بگیرید که میآید و برداشت کاملاً معکوسی از جامعه و مسائل داخلی ایران انجام می دهد و مساله را کاملاً سیاسی میکند. در واقع چیزی در درون شما اتفاق افتاده کهممکن است برای هر کسی اتفاق نیفتد. شما از چه زاویهای به مساله نگاه کردید که اینقدر مثبت بود؟
البته ندای اول در خارج از ایران بر دل من تابانده شد ولی من آنجا کاری نمیتوانستم برایش بکنم. وقتی آمدم اینجا، رفتم و با خدا صحبت کردم. ندایی در دل من میگفت که اگر کمکی باشد اینجاست، پس صبر کن تا سفرت تمام شود. بروی آنجا درخواست کنی، کمک خدا میرسد.
در کشور ما افراد از سنین پایین آموزشهای معارف اسلامی میبینند. برای شناخت نهجالبلاغه و قرآن، هزینه و برنامهریزی میشود. ویژگی و اهمیت کار شما در این است که بدون هیچ پیشزمینه و آموزشهای قبلی به چنین دریافتی رسیدهاید. این ویژگی از کجا حاصل شد و دلیلش چه بوده است؟
یکی از کارهایی که خیلی دقت داشتم این بود که هیچ کس دیگر را به این رابطه زیبا راه ندهم. وقتی حجاب را انتخاب کردم خیلی برای من سخت بود. اسماعیلم را ذبح کردم. در آمریکا وقتی اولینبار باحجاب شدم، همسرم از من دلیل کارم را پرسید. خیلی جدی به او گفتم: این رابطه بین من و خداست، به شما هیچ ربطی ندارد، نه میخواهم مرا تحسین کنی، نه میخواهم به من بگویی دوست داری یا نداری. باور کنید به این قرآن قسم میخورم وقتی کسی از من تعریف میکند من تمام وجودم مور مور میشود. آنقدر که از «نفس»ام میترسم نمیخواهم یک لحظه حس بکنم که کسی دارد او را چاق میکند. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم، تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلاً من الله و رضوانا،سیماهم فی وجوههم من اثر السجود…
یعنی یکدفعه متوجه شدید که خواهشهای این «نفس» را باید کنار بگذارید؟
همانجا در سکوت بود. من کلماتی را که از نوار پخش میشد نمی فهمیدم. ناراحت بودم. ولی خدا را شکر که تنبلی کردم از تپه برگردم بالا نوار را سوییچ کنم و نوار درست را بردارم. بزرگترین رحمت خداوند در آن دقیقه برای من این بود که تنبلی کردم دومرتبه از آن تپه برگردم بالا و نوار درست را بردارم.
خانم آرین هیچوقت احساس کردهاید ممکن است روزی خداوند این توفیق را از شما بگیرد و باز شما به گذشته برگردید؟ تاکنون به این فکر کردهاید؟
بله خیلی. هر روز فکر میکنم. هر روز دعا میکنم. ولی همان اولین روزی که حجاب را انتخاب کردم دعا کردم که خدایا اگر یک روزی خواستی این حجاب دومرتبه از سر من برداشته شود آن روز را آخرین روز عمر من قرار بده که دیگر اقلاً با جهل از این دنیا نروم. هر روز دعا میکنم که مرا ثابتقدم نگه دارد. نفس من ۲۴ ساعته در دستم است. قلادهاش را گرفتهام.
در کنار این مباحث، در زمینه تفسیر قرآن هم مطالعه دارید؟
بله این روزها دارم میخوانم.
چه تفسیرهایی میخوانید؟
من در منزل تفسیر نور، تفسیر بانو امین و تفسیر نمونه را دارم. دوست دارم المیزان را هم بفهمم ولی هیچ وقت نگرفتم چون میدانم کلامش خیلی سخت است. در این دوره جدید تفسیر آقای بهرامپور را کار میکنم. تفسیر ایشان را خیلی دوست دارم چون نظر همه تفسیرهای دیگر را همmention میکند مثلاً تفسیر فخر رازی را. نکتههایی که فخر رازی داشته و نیز نظرات مفسران اهل سنت را هم ذکر میکند بعد آنالیز و تحلیل میکند که خیلی برای من شیرین است. ولی بیشتر روی تفسیر نمونه کار کردهام. وقتی آیهای خیلی به قلبم نزدیک میشود و دلم آن را لمس میکند، تفسیر بانو امین را هم مطالعه میکنم.
تمدن اسلامی مانند درختی بود که شاخههای مختلفی پیدا کرد. «مثل کلمه طیبه کشجر طیبه اصلها ثابت و فرعها فیالسماء.» اصلش قرآن است ولی معارف این قرآن وقتی در تمدن اسلامی رشد کرد مانند درختی شاخ و برگ گرفت که از جمله آن شاخهها عرفان اسلامی است. عرفان اسلامی شاخههای فراوان دارد که یکی از این شاخ و برگها در شعر و ادب فارسی تجلی پیدا کرده است و یکی از زیباترین شکلهای بیان عرفانی در ادبیات ما جلوه گر شده است. به طور خاص با حافظ و بخصوص مولانا که ادبیاتش در آمریکا در دهه اخیر شناخته شده است، چه مقدار ارتباط دارید؟
بله، حافظ خیلی از چیزهایی را که قلب من لمس میکند بیان میکند.
به پیچیدگی مفاهیمش میرسید؟
بله. من نمیدانم چه کسی یادم میدهد ولی میفهمم. تفسیر کار راحتی نیست که شما اصل مطلب را بگیرید. حالا حافظ و مولانا جای خودش، ولی تفسیر قرآن که من بهطور روزمره با آن سر و کار دارم کار راحتی نیست.
اشعار حافظ را قبل از تحولتان هم میخواندید؟
نخیر، اصلاً نمیخواندم. من فارسی را خوب بلد نبودم. میشناختم ولی اصلاً هیچ وقت کتاب فارسی نمیخواندم، چون من خیلی کوچک بودم که از ایران رفتم.
کانال رسمی سایت رهیافتگان در تلگرام https://telegram.me/rahyafte_com
کاش ماهم عاشق خدابودیم۳
این حجابش حجاب بازیگرای سریال های تی وی خاک بر سرمون هست نه حجاب فاطمی.
حجابش حجاب زینتی و متبرجی هست و هدبندش.
حجاب فاطمی سراسر حیا و وقار و سادگی بود بدون در چشم بودن و جلوه گری در برابر نامحرمان طبق کتاب مصور احکام پوشش بانوان موسسه ی اطلس شیعه ی قم که مورد تآیید و امضای مراجع هم هست
بسم اللّه الهادی الی سبیل الرّشاد
خدا جزای خیر به شما بدهد.خیلی مصاحبه ارزنده آموزنده ای است؛خوب است در کروههای محتلف تبلیغ شود.
بسم اللّه الهادی الی سبیل الرّشاد
خدا جزای خیر به شما بدهد.خیلی مصاحبه ارزنده آموزنده ای است.