به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) گفتگو از فاطمه اقوامی- عکاس: محمدحسین تحقیقی / عکس که دانلود شد، از دیدن فضای یکدست سفیدپوشی که در تصویر دیدم، لذت بردم… یک منظره زیبا، جنگلی پر درخت که زیر بارش دانههای سفید برف چیزی از آن دیگر معلوم نبود… همینجور که به عکس نگاه میکردم، یکدفعه فکری ذهنم را به خود مشغول کرد… به این فکر کردم که گاهی زندگی ما آدمها هم شبیه این فصلهای سال میشود… روزهای به ظاهر زیبایی رو میگذرانیم ولی از رنگ و روحی که باید وجود داشته باشد خبری نیست که نیست… خورشید خودش را پشت ابرهای تیره و تار پنهان میکند و از تابش نور و انتشار گرمایش دریغ میورزد… خلاصه سرمای یک زمستان سخت و سرد بر زندگی آدمی سایه میاندازد و روح او یخ میزند… اینجاست که برخی که چشمه زلال وجودشان جوشان است، چشم به آسمان میدوزند و به انتظار بهار مینشینند… بهاری که بارانهای تند و تیزش سیاهی را از جان میزداید و آفتاب گرمابخشش یخ وجود را آب می کند… بهاری که طراوت و سبزی را به ارمغان میآورد و با آمدنش شکوفهها در وجود آدمی جوانه میزنند… و این بهار برای آنان که با تمام وجود منتظرش هستند حتما از راه میرسد… گاهی خیلی زودتر از آن که فکرش را کنند.. یک هدیه غافلگیر کننده از حضرت دوست… درست مثل فصل بهاری که چند سال پیش در زندگی «سوفیا (زهرا) کاسترو» مهمان این هفته مجله ما شروع شد و هنوز هم عطر خوش و نسیم دلانگیزش ادامه دارد… خواندن قصه زیبای روزهای زندگی او را از دست ندهید…
دوران کودکیتان چطور گذشت؟
کودکی زیبایی داشتم. ۲۸ سال پیش در بوینس آیرس پایتخت آرژانتین به دنیا آمدم. البته این شهر خیلی بزرگ است و در آن چند شهر و شهرک وجود دارد که من در یکی از این شهرها که شهر آرامی است به دنیا آمدم. یک خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم. رابطه ما در خانواده بسیار صمیمی بود و هست. پدر و مادرم خیلی توجه زیادی به ما داشتند و با ما به خوبی رفتار میکردند. همیشه سعی داشتند مطالب اخلاقی مدنظرشان را به ما یاد بدهند. کلا خانواده ما آرام بود و مشکلات و اختلاف بزرگ در روابطمان پیش نمیآمد.
برای آشنایی خوانندگان خوب مجله، کمی از ویژگیهای اجتماعی ـ فرهنگی کشورتان برایمان بگویید.
اکثر مردم کشور آرژانتین بومی خود این کشور نیستند چون همانطور که میدانید سرخپوستها ساکنان اصلی این سرزمین بودند ولی اسپانیاییها به این کشور حمله کردند و اکثر آنها را کشتند. در حال حاضر بیشتر مردم آرژانتین اصالتا اسپانیایی یا ایتالیایی هستند. من خودم از طرف پدری اسپانیایی هستم ولی از طرف مادری، مادربزرگم سرخپوست و پدربزرگم اهل لبنان بودند. این تفاوت فرهنگی در کشور آرژانتین یک امر عادی است و شاید به همین خاطر است که مردم کشورم خیلی راحت اختلاف عقیدهها را میپذیرند و حتی مسلمانان در آرژانتین خیلی دچار مشکل نمیشوند. آرژانتینیها مردم خوشاخلاق و خوش برخوردی هستند و خیلی دوست دارند به همدیگر کمک کنند.
روابط خانوادگی در آنجا به چه صورت است؟
در قدیم خانواده حالت سنتی و گسترده داشت و پدر، مادر و فرزندان در کنار پدربزرگ و مادربزرگ با هم در یک خانه زندگی میکردند اما تقریبا از سی سال پیش این روابط خیلی تغییر کرده است. آمار طلاق زیاد شده و بسیاری از خانوادهها تک والدینی هستند البته معمولا فرزندان در کنار مادر زندگی میکنند و پدر در طول هفته آنها را ملاقات کرده و بیشتر به فکر تأمین مالی آنهاست.
متأسفانه شکل تازهای از خانواده هم در آرژانتین شکل گرفته است که در اثر ازدواج همجنسبازها با هم هست. آرژانتین اولین کشور در منطقه آمریکای لاتین است که این مدل ازدواجها را قانونی اعلام کرده است. هم باشی یعنی زندگی دو نفر بدون ازدواج هم از دیگر مدلهای جدید خانواده در آرژانتین است.
به صورت کلی در قدیم روابط خانوادگی زیاد بود ولی الان وقتی کسی ازدواج میکند، عقیده دارد چون خانواده جدیدی تشکیل داده به خانواده قبلی نیازی ندارد و به همین خاطر ارتباطش محدود به پدر و مادر میشود و رابطهاش با اقوام دیگر بسیار کاهش پیدا میکند.
مردم آرژانتین بیشتر دارای چه دین و مذهبی هستند؟
دین رسمی مردم کشورم مسیحی کاتولیک است اما مردم معمولا دیندار نیستند. یعنی تنها اسم مسیحی روی آنهاست و جز انجام برخی مراسمها مثل ازدواج یا کریسمس خیلی پایبند انجام دستورات و احکام دین مسیحیت نیستند.
شما و خانوادهتان چه دین و آیینی داشتید؟
خانواده من هم همینطور بودند. در ظاهر مسیحی بودند ولی هیچکدام از اعمال و واجبات این دین را به ما یاد نمیدادند. مثلا رفتن به کلیسا در روز یکشنبه یا انجام غسل تعمید که در دین مسیحیت اهمیت دارد را انجام نمیدادیم. یعنی به صورت کلی ما ارتباط محکمی با دین نداشتیم.
چه کمبودی در دین و آیین خودتان حس کردید که باعث شد به سمت دین دیگری گرایش پیدا کنید؟
حس کردم دین مسیحیت به صورتی که در حال حاضر وجود دارد و تحریف شده است، دین عقلانی نیست. در این دین برای خیلی از سؤالات من جوابی وجود نداشت. مثلا برای من سؤال بود سه خدا چگونه است و اصلا چرا باید سه تا باشد؟ چرا باید مثلا فلان کار را انجام بدهیم؟! دین مسیحیت جوابش به همه سؤالات من فقط این بود که باید به آنچه خدا گفته و در انجیل آمده است کاملا اعتقاد داشت و هیچ سؤالی نپرسید اما این برای من قانعکننده نبود. وقتی با اسلام آشنا شدم دیدم برای همه سؤالات من یک جواب منطقی و عقلانی دارد. خداوند انسان را با عقل خلق کرده است و این قضیه در اسلام کاملا مشهود است و این دین به وجه عقلانی انسان اهمیت میدهد. اولین ویژگی اسلام که مورد توجه من قرار گرفت همین مورد بود. اینکه من هر چقدر دلم میخواست سؤال میکردم و کسی هم به من نمیگفت سؤال نکن و فقط اعتقاد داشته باش بلکه جوابهای منطقی برای همه سؤالات من وجود داشت.
اولین بار کجا و چطور با اسلام آشنا شدید؟
در خانه ما همه جور کتابی حتی درباره اسلام وجود داشت اما من به آنها توجه نداشتم. تا اینکه با تعدادی از مسلمانان ـ که با یکی از آنها بعدها ازدواج کردم ـ آشنا شدم. وقتی کمی با آنها رفتوآمدکردم از رفتار خوبشان خوشم آمد. افراد با ایمانی بودند که به فقرا کمک میکردند و برخورد خوبی با دیگران داشتند. برایم سؤال شد منشأ این رفتار خوب کجاست؟ وقتی پرسیدم به من گفتند همه اینها به خاطر اسلام و آموزههای اخلاقی آن است.
بعد از مدتی آشنایی یک بار آنها مرا به مسجد دعوت کردند. وقتی وارد مسجد شدم احساس آرامش عجیبی داشتم. خیلی دوست داشتم مدتها در مسجد بمانم. بسیار حس خوبی داشت. در آن مسجد کلاسهای مختلفی برگزار میشد که من ترغیب شدم و در آنها شرکت کردم.
آیا کتابی هم درباره اسلام مطالعه کردید؟
بله، بعد از مدتی مسلمانانی که با آنها در ارتباط بودم برای آشنایی با اسلام کتابهای مختلفی به من معرفی کردند و در اختیارم گذاشتند که مطالعه کنم. ابتدا کتابی درباره موضوعات مختلف اسلام را مطالعه کردم. کتابهای مختلف شهید مطهری و شهید بهشتی هم از دیگر کتابهایی بود که من خواندم.
یک کتاب هم درباره نظر امامخمینیره پیرامون مسائل سیاسی در اختیارم گذاشتند که به نظر من خیلی خوب بود چون علاقه داشتم درباره سیاست مطالبی را یاد بگیرم.
اما یک روز به من کتابی دادند که به نظرم بسیار زیبا آمد. آن روز به خاطر مشکلی که برایم پیش آمده بود خیلی غمگین و ناراحت بودم. یکی از مسلمانان کتاب مفاتیحالجنان را به من هدیه داد که به نظرم بسیار زیبا و آرامبخش بود و با خواندنش حالم خیلی بهتر شد. از آن روز تا حالا هر وقت به مشکلی برمیخورم سریع به سراغ آن میروم. قرآن هم کتاب دیگری بود که در آن زمان مطالعه کردم ولی خیلی از معانی آن سر نمیآوردم به خاطر همین در کلاس تفسیر ثبتنام کردم تا بتوانم معانی آیات آن را بفهمم. نهجالبلاغه را هم خواندم و خیلی به نظرم زیبا آمد. خلاصه با خواندن همه این کتابها و شرکت در کلاسهای مسجد با اسلام آشنا شدم.
لحظهای که شهادتین میگفتید، چه حسی داشتید؟
آن لحظه، لحظه بسیار زیبایی بود. من آن زمان ۱۷ سالم بود و حدود یک سال از رفت و آمدم به مسجد میگذشت تا اینکه در یک شب قدر تصمیم گرفتم و به مادرم اعلام کردم که میخواهم مسلمان شوم. وقتی میخواستم شهادتین بگویم، استرس زیادی داشتم ولی وقتی شهادتین را بر زبان جاری کردم آرام شدم. اما حس ترس و دلهره با من بود. چون به این فکر میکردم که حالا که من مسلمان شدم یعنی به خداوند وعده دادم به دستوراتی که فرمان داده، عمل کنم. آن زمان من خیلی جوان بودم و با اسلام آوردن در ظاهر خودم را از خیلی چیزها محروم ساختم، نمیتوانستم برخی چیزها را بخورم یا به همه جا بروم. به خودم گفتم شاید این انتخاب بالاتر از حد من بوده است. از طرفی دلهره داشتم از جانب خانواده مشکلاتی برایم ایجاد شود اما خداوند مرا تنها نگذاشت و به من کمک کرد و من دین اسلام را پذیرفتم و کمکم تمام احکام آن را یاد گرفتم.
وقتی با اسلام بیشتر آشنا شدید کدام بخش آن برایتان جذابیت بیشتری داشت؟
بیشترین چیزی که در اسلام دوست دارم از آن بشنوم عقاید و اخلاق است چون به نظرم با احادیث و مطالبی که در این زمینه هست میتوانیم زندگیمان را عوض کنیم. در حال حاضر هم که مشغول تحصیل هستم به این دورس علاقه بیشتری دارم.
واکنش خانواده در برابر مسلمان شدن شما چطور بود؟
بسیار عادی بود که در این زمینه من با مشکلاتی روبرو شوم اما خانواده من خیلی خوب این موضوع را پذیرفتند. چون متوجه شدند من با اسلام، بهتر و آرامتر شدم، به آنها بیشتر احترام میگذارم و به صورت کلی برنامهای برای زندگیام پیدا کردم. دیدند من از بسیاری مشکلات که برای جوانان آرژانتینی به خاطر خوردن الکل و… پیش میآید، دور شدم چون با پذیرش اسلام این موارد بر من حرام و ممنوع میشود. به خاطر اینها راحت با این مسأله کنار آمدند و جالب اینجاست که حتی اولین جانماز را هم آنها برایم خریدند. من در خانه چیزی نداشتم که روی آن نماز بخوانم، معمولا تکه پارچهای پیدا میکردم و روی آن نماز میخواندم. یک روز مادرم این قضیه را دید و برایم یک سجاده خرید.
در کشورتان چطور؟ برایتان مشکلی پیش نیامد؟
نه، مشکل خاصی پیش نیامد، چون آنجا مثل اروپا نیست که بخواهند مشکلی ایجاد کنند. حتی اسلام آوردنم به من برای حضور در جامعه کمک کرد چون در آرژانتین خیلی مواقع زنان توسط مردان در خیابان مورد اذیت و آزار قرار میگیرند ولی به خاطر حجاب این اتفاق برای من نمیافتاد. تنها مشکل در زمینه پیدا کردن کار و شغل است که کمی در این زمینه سختگیری میشود.
البته این را هم بگویم از آنجا که مسئولان آرژانتین طرفدار صهیونیست هستند خیلی در رسانهها از مسلمانان بدگویی میکنند ولی دیگر مردم فهمیدهاند که این مطالب صحت ندارد. به همین خاطر وقتی در آن جا هستم از من درباره اسلام خیلی سؤال میکنند.
اولین بار که با حجاب وارد جامعه شدید چه زمانی بود؟ نظرتان درباره حجاب چیست؟
اولین بار که حجاب را انتخاب کردم، تقریبا ۶ ماه بعد از ادا شهادتین و مسلمان شدنم بود. آن هم به این خاطر اینکه متوجه جایگاه و ارزش زن در اسلام شدم. حس بسیار جدیدی داشت. حس میکردم ارزش من بیشتر و بهتر از ارزشی است که غرب به زنان میدهد. در غرب این بدن زن هست که اهمیت دارد و به خاطر همین همیشه در تبلیغات کالاها از زنان استفاده میکنند. اما احساس کردم با حجابی که در اسلام خداوند برای زنان واجب کرده است، میتوان به جامعه گفت ارزش من در روح و ذهن من است نه در بدنم. آن زمان من از برخوردهای بدی که خیلی وقتها مردان در سطح جامعه با خانمهایی مثل خودم داشتند خسته شده بودم به خاطر همین یک روز صبح به همسرم گفتم میخواهم از این به بعد با حجاب باشم. کمی از برخورد مردم میترسیدم ولی وقتی آن روز با حجاب رفتم حس آرامش بیشتری داشتم.
آیا در دین مسیحیت هم حجاب وجود داشت؟
بله حجاب وجود دارد و حتی مادربزرگ خودم برای رفتن به کلیسا حجاب داشتند ولی در حال حاضر زنان استفاده نمیکنند. حتی شما اگر دقت کنید میبینید که حضرت مریمسلاماللهعلیها هم که برای مسیحیان خیلی مهم هستند، حجاب را رعایت میکردند چون دینهای آسمانی دستورات مشابهی دارند.
با کدام یک از ائمه رابطه حسی و درونی بیشتری دارید؟
همه آنها را دوست دارم اما رابطه درونیام با حضرت علیعلیه السلام و امام حسینعلیهالسلام بیشتر است و البته حضرت زهراسلاماللهعلیها و حضرت زینبسلاماللهعلیها را هم بسیار دوست دارم.
چه زمانی و چرا به ایران آمدید؟
سه سال و نیم پیش بود که همراه همسرم به ایران سفر کردیم. به دنبال اسلام به اینجا آمدیم چون دیدیم که در کشورمان خیلی به تبلیغ درباره اسلام نیاز است به خاطر همین برای فراگیری علوم اسلامی به ایران آمدیم. و در حال حاضر من و همسرم طلبه هستیم.
در این چند سال زندگی در ایران، مردم کشورمان را چطور دیدید؟
مردم ایران بسیار مهربان و خونگرم هستند و اکثر توریستها که به ایران سفر میکنند این مطلب را میگویند. اما یک مطلب خیلی مرا ناراحت میکند آن هم اینکه میبینم برخی از جوانان ایرانی در ارتباط با دین و عمل به دستوراتش ضعیف هستند. متوجه این مطلب نیستند که چیزهای ارزشمندی که در جامعه ایران وجود دارد مثل امنیت و احترامی که زنان دارند، همه به خاطر وجود اسلام است. چیزهایی که خیلی از کشورها آرزو دارند اندکی از آن را داشته باشند.
نظرتان درباره انقلاب اسلامی ایران و شخصیت بزرگی چون امام خمینیره چیست؟
من عقیده دارم انقلاب اسلامی مختص ایران نیست و متعلق به همه دنیاست. ما در آرژانتین قبل از انقلاب هیچ چیز درباره اسلام نداشتیم و به لطف انقلاب و شهدا بود که بسیاری از کتابها ترجمه شد و در اختیار مسلمانان قرار گرفت. امامخمینیره و امام خامنهای برای ما مانند یک چراغ نور هستند که راه را روشن میکنند. انقلاب اسلامی ایران در سطح جهان بسیار اثر گذار بود. یعنی اگر امام خمینیره انقلاب نمیکردند علم اسلامی و آموزههای شیعه دوازده امامی به گوش دنیا نمیرسید. به این خاطر است که تلاش ایشان و رهبری برای ما خیلی اهمیت دارد و ما هم آنها را رهبر خود میدانیم و همان احترامی که در ایران برای آن بزرگواران قائل هستند و همان احساسی که مردم به ایشان دارند ما هم همان احترام و احساس را داریم.
چه سالی ازدواج کردید و چطور با همسرتان آشنا شدید؟
من ۱۰ سال پیش وقتی ۱۸ سال داشتم ازدواج کردم. همانطور که اشاره کردم من با همسرم در مسجدی که به آنجا رفت و آمد داشتم آشنا شدم. آن زمان خیلی دوست داشتم یک خانواده اسلامی تشکیل بدهم. وقتی اخلاق خوب ایشان را دیدم، احساس کردم فرد مناسبی برای این هدف هستند به خاطر همین وقتی صحبت ازدواج پیش آمد و دیدم هدف ایشان هم مشابه من هست، با این ازدواج موافقت کردم و بعد از چند ماه آشنایی با هم ازدواج کردیم.
همسرتان هم مثل شما ابتدا دین و آیینی دیگری جز اسلام داشتند؟
بله، ایشان هم ابتدا مسیحی بودند و زمانی که ۱۴ سال سن داشتند به خاطر آشنایی و علاقهای که به اسلام پیدا کردند این دین را برمیگزینند. ایشان از همان ابتدا به تحصیل علوم دینی علاقه داشتند و حتی در کشور خودمان هم طلبه و مشغول تحصیل علوم دینی بودند.
این ازدواج چه تأثیری در زندگی شما و شناختتان نسبت به اسلام داشت؟
ازدواج در روح و زندگی من بسیار اثرگذار بود چون همسرم همیشه مرا به اسلام و دستورات اسلامی توجه میدادند و من حس کردم در کنار ایشان بهتر میتوانم با اسلام آشنا شوم و مطالب بیشتری بیاموزم و تربیت خوبی برای فرزندانم داشته باشم.
چند فرزند دارید؟
سه فرزند. پسر بزرگم حیدر علی ۹ ساله است، پسر دومم محمد جواد ۵ سال و نیم سن دارد و فاطمه لوسیا هم کوچکترین عضو خانواده است.
به نظر شما وظیفه اصلی یک زن مسلمان چیست؟
مهمترین وظیفه زن مسلمان این است که فرزندان خوب و صالحی تربیت کند. چرا که اگر این کار به خوبی انجام بگیرد آن فرزندان میتوانند برای اسلام مفید باشند و لیاقت سربازی امام زمانعجلاللهتعالیفرجه را به دست آوردند و دیگران را هم در راه درست کمک کنند. اگر مادران در تربیت فرزندانشان دقت کنند و آنها را مسلمان واقعی بار بیاورند، میتوانند دنیا را عوض کنند. و از طرف دیگر جای بسیار خوبی در بهشت هم به دست آورند.
در کنار این قضیه زنان میتوانند در جامعه هم حضور و فعالیت داشته و جایگاه مهمی کسب کنند و اثرگذار باشند.
بهترین راه برای تبلیغ اسلام در نظر شما چه راه و روشی است؟
به نظر من، بهترین راه برای تبلیغ اسلام این است که ما به صورت عملی این کار را انجام بدهیم یعنی الگو باشیم برای دیگران. اگر ما خوب و درست رفتار کنیم فرزندانمان هم در خانواده آنطور که باید اسلام را یاد میگیرند. اینطور تبلیغ بهتر و مؤثرتر از زمانی است که بخواهیم فقط با سخن گفتن اسلام را به دیگران بشناسانیم.
از اعضای خانواده کسی بعد از شما به سمت دین اسلام گرایش پیدا کردند؟
بله، مادرم هم بعد از من اسلام آوردند. فکر میکنم دلیلش هم این باشد که دیدند بعد از این که من اسلام آوردم، رفتارم بهتر شده است. مادرم چند سؤال از من پرسیدند و توانستند در فطرت و روح پاک خودشان خداوند را پیدا کنند و درک کردند که اسلام دینی عقلانی است که برای تمام سؤالاتشان جوابی دارد و او را به آرامش میرساند، به همین خاطر به اسلام علاقهمند شدند.
بزرگترین آرزویتان چیست؟
آرزویم برای کل مردم دنیا این است که انشاءالله به زودی حضرت مهدیعجلاللهتعالیفرجه ظهور کنند و برای مردم کشورم هم آرزو دارم که بتوانند همگی با اسلام آشنا شوند و به باور ظهور منجی که قرار است روزی بیاید، برسند.
به عنوان آخرین کلام، یک حدیث زیبا که از ائمه به خاطر دارید، به خوانندگان عزیز مجله ما هدیه کنید.
پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمودند: «مردم مانند دندانههای یک شانه برابرند و فرقی ندارند جز به تقوا.»
منبع : هفته نامه زن روز