تاریخ انتشار :

سوييس

روایت یک زن ایرانی محجبه از ۲۰ سال زندگی در سوییس

سوییسی ها در فضاهای کاری به طور واضح و علنی اظهار نمی کنند که به زنان محجبه کار نمی دهند. چون مدعی اند سوییس کشوری دموکرات است و با افتخار از آزادی ادیان و فرهنگ ها در آن صحبت می کنند. اما در عمل تا آنچا که بتوانند به زنان محجبه کار نمی دهند

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) من یک زن محجبه هستم که از ۲۰ سال پیش وارد سوییس شدم و تا امروز در این کشور زندگی می کنم. منظورم از اجبار این است که آمدنم به اینجا به خواست خودم نبود. شغل همسرم از خیلی سال قبل ایجاب می کرد که در سوییس باشد و من موقع خواستگاری درست نمی دانستم او مقیم سوییس است و فکر می کردم به صورت موقت به این کشور می اییم و بالاخره یک روز بر می گردیم ایران. بعدها فهمیدم باید همین جا زندگی کنیم؛ امروز اما ازاین فرصتی که به من روی آورده است بسیار راضی هستم و خدا را شکر می کنم.


فرهنگی که امنیت می زاید
دیدگاه افراد راجع به زندگی در سوییس با توجه به اعتقادات آنها متفاوت است. دیدگاه من نیز نسبت به سوییس به عنوان یک زن محجبه که در خانواده ای مذهبی متولد و بزرگ شدم و الان هم هر وقت به ایران می روم چادر سر می کنم با فردی که عقاید من را ندارد قطعا فرق می کند.

حفظ حجاب در سوییس سخت است. به خصوص در نخستین سال های ورود من به این کشور که تعداد مسلمان ها کمتر بود و زمانی که با حجاب در خیابان راه می رفتیم مورد توجه قرار می گرفتیم. به هر حال این طرز پوشش برای این مردم عجیب و غریب بود. اما این روزها تعداد زنان محجبه در این کشور بیشتر شده و مردم هم با اسلام آشنایی بیشتری پیدا کده اند؛ خیلی از قوانین اسلام را می دانند و کنارآمدن با آن ها راحت تر شده است.

من با اینکه عقاید و پوشش متفاوتی از مردم اینجا دارم اما بسیار راحت تر از مملکت خودم از خانه خارج می شوم. چنین تجربه ای برای من تلخ و دردآور است. گاهی با خودم می گویم چرا من اینجا با پوششی که متعارف نیست بیرون می روم و راحتم ولی در مملکت خودم با چادر و پوششی که همه آن را می شناسند به قدر کافی احساس راحتی نمی کنم؟

بگذارید یک مثال بزنم شاید آنچه می گویم روشن تر شود. من اغلب اینجا شب ها تا دیروقت بیدارم و خیلی وقت ها حدود ساعت ۲ برای گذاشتن زباله ها بیرون می روم.
بدون هیچ ترس و وحشتی. اتفاقا فاصله زیادی از خانه تا کانتر زباله ها است. برعکس ایران، اینجا شب ها کوچه ها بسیار تاریک و کم نور است؛ اما حتی برای خودم هم خیلی عجیب است که از بیرون رفتن نمی ترسم. گاهی شب ها حتی می ایستم و آسمان را تماشا می کنم (شب های اینجا آسمان فوق العاده زیبایی دارد) اما باید اعتراف کنم که هیچ وقت در ایران جرات چنین کاری را ندارم.
نکته دیگری که شاید در ایران بسیار آزاردهنده است نگاه های آلوده و ناخوشایندی است که به زن ها وجود دارد. یک زن در تمام عمر در حال فرار از نگاه هاست. نگاه های عجیب، نگاه های سخت، نگاه های حریص اما در فرهنگ سوییس نگاه کردن به یک نفر توهین به او محسوب می شود شاید به همین دلیل هم هست که هرگز اتفاق نیم افتد که یک نفر برگردد به دیگری زل بزند یا پشت چراغ قرمز، آدم ها و داخل ماشین های دیگران را نگاه کند.
دوستی دارم که ۲۶ سال است در سوییس زندگی می کند، کارمند است و از ۱۱ سال پیش که شوهرش را از دست داده به عنوان یک زن تنها، سرپرستی پسرش را برعهده دارد.
همیشه به من می گوید امنیت اینجا خارج از تصور او بوده؛ امنیتی که در کار، روابط با همسایه ها، افراد جامعه و غریبه ها جاری است و همواره قدرش را می داند.
وقتی سوار مترو و اتوبوس یا تاکسی می شویم، هیچگاه پیش نیامده فردی به دلیل زن بودنمان به ما توهین کند یا ادب و احترام را رعایت نکند.
تنها چیز غیرعادی که زیاد هم در مکان های عمومی دیده می شود یک سری افراد هستند که از نظر عقلی کمبود دارند. نمی دانم بیمار روانی هستند یا نه ولی واضح است مشکل دارند. با خودشان حرف می زنند، غرغر می کنند ولی آسیبی به کسی نمی رسانند.
واقعیت این است که در مدت ۲۰ سالی که اینجا بودم تنها یک بار یک مرد مسن به من توهنی کرد. آن هم زمانی که چند اقدام تروریستی رخ داده بود. آن زمان عده ای از مردم سوییس نگاهشان به مسلمانان منفی شده بود. ولی موقتی بود و بعدا فهمیدند قضاوت هایشان اشتباه است.
نمی دانم، شاید آن مرد مسن در آن لحظه از خشم لبریز بود. آن زمان پذیرش آن اتفاق و برخورد آنقدر سخت بود که تمام مسیر را تا خانه گریه کردم. برخورد آن مرد مسن درگیری درونی زیادی در من به وجود آورد. تا اینکه اتفاق دیگری افتاد. همان سال به ایران آمدم. یک روز وقتی می خواستم از خیابان عبور کنم و مردد بودم رد شوم یا نه، مردی که اتفاقا پشت ماشین مدل بالایی نشسته بود حرف درشتی زد، ناسزایی و شاید هم از آن بدتر.
همان جا بود که با خودم کنار آمدم و فهمیدم حتما نباید برای اینکه مورد توهین واقع شوی یک خارجی در یک مملکت غریب باشی. چند روز به این نکته فکر می کردم که انسان های بی فرهنگ زیر آسمان هر شهری بی فرهنگ هستند و همه جای دنیا از این موارد وجود دارد؛ در تمام ملیت ها و فرهنگ ها.

تبعیض غیرعلنی
سوییسی ها در فضاهای کاری به طور واضح و علنی اظهار نمی کنند که به زنان محجبه کار نمی دهند. چون مدعی اند سوییس کشوری دموکرات است و با افتخار از آزادی ادیان و فرهنگ ها در آن صحبت می کنند. اما در عمل تا آنچا که بتوانند به زنان محجبه کار نمی دهند؛ البته هستند کسانی که با حجاب هم شغل هایی دارند اما عموما سوییسی ها راغب نیستندش غل های حساسی مثل کارمندی بانک یا مشاغلی را که زیاد با ارباب رجوع در تماس هستند، به زنان باحجاب بدهند.
دختر یکی از دوستانم در داروخانه کار می کند. مدتی بعد از شروع کارش تصمیم گرفت حجاب داشته باشد. با اینکه تحصیلات کافی و سابقه کار داشت به او گفتند می توانی در دفتر داروخانه کار کنی و نباید پشت صندوق بایستی! دوست محبجه دیگری هم دارم که خیلی وقت است دنبال کار می گردد و موفق نمی شود کار پیدا کند. همه جا دست رد به سینه اش می زنند، هر چند روشن و مستقیم به او نمی گویند به دلیل حجاب او را رد می کنند.
من اما دیپلم خیاطی دارم و خیاط خوبی هستم! اینجا از همین راه هم کم و بیش درآمد دارم. مشغله اصلی ام خانه داری است. یک مدت هم پرستار کودک بودم. بسیاری از بچه هایی که من از آن ها مراقبت می کردم از لحاظ احساسی کمبود داشتند. چند تایشان به من می گفتند چرا تو همیشه خانه هستی ولی مادر ما خانه نیست؟ شاید شنیدن همین حرف ها باعث شد دنبال کار بیرون از خانه نروم. ترجیح دادم به خاطر بچه هایم در خانه بمانم.

 

من ملکه نیستم
در سوییس اساسا تفاوتی بین زنان و مردان نیست؛ چه از لحاظ کاری و چه از نظر ظرفیت و قوای بدنی. زنان خودشان این را خواسته اند که برابری کامل با مردان داشته باشند. فکر می کنم در مواردی شاید این حتی به ضرر زن ها شده است. چون به هر حال توان جسمی و روانی یک زن با مرد فرق می کند اما این انتخاب آنهاست و آزادی انتخابی که سبک زندگی در این کشور به آنها می دهد.

اینجا زنانی را می بینیم که راننده کامیون، نقاش یا جوشکار و در همه مشاغل فعال هستند. تا اینجای داستان زیاد سخت نیست اما یادتان باشد که اگر زنی راننده کامیون باشد، کارش تنها رانندگی نیست؛ باید بار خالی کند، بگذارد و بردارد و زنان بار حضور در همه این بخش ها خودشان را آماده کرده اند و به همین دلیل هم هست که ظهرها دختران زیبا و جوانی را می بینی که با لباس های کثیف کار به رستوران ها و غذافروشی ها آمده اند و ناهار می خورند.
به نظر من قوای جسمی یک زن هیچ وقت نمی تواند شبیه یک مرد باشد- این البته دیدگاه من است و شاید شما مثل من فکر نکنید- آنچه که من می بینم آن است که زنان در سوییس از لحاظ جسمانی تحت فشار هستند. زنان اینجا به مشاغلی می پردازند که زنان ایرانی اغلب در آن حاضر نمی شوند، ولی باید قبول کرد که این انتخابی از سوی آنها بوده و درواقع زنان سوییسی در زندگی روزمره و مشاغلشان آگاهانه از تمام تفاوت های زن و مرد چشم پوشی می کنند. من هم با همه تفاوتی که در سبک زندگی و نگاهم دارم، به این انتخاب آن ها احترام می گذارم.
زنان ایرانی در مقایسه با زنان سوییسی در ناز و نعمت زندگی می کنند البته فرهنگ ما به گونه ای است که عموما زنان را تحت حمایت «دیگری» تعریف کرده است، اینکه همیشه باید یک نفر مواظبشان باشد و از لحاظ روحی و جسمی آن ها را تامین کند و به این ترتیب اکثریت آنها هم پذیرفته اند که نیاز به حامی دارند و کمتر به این فکر می کنند که خودشان حامی خودشان باشند اما زنان سوییسی اصلا نازپرورده نیستند و روی پای خودشان می ایستند.

ارزش تقویم در کشور ساعت ها
زنان و البته همه مردم سوییس روی وقت شخصی خودشان بسیار حساسند. زمان در سویییس بسیار بااهمیت است. مردم حتی برای کوچک ترین کارهایشان هم برنامه ریزی می کنند. اول سال نو از فروشگاه ها تقویم می خرند تا همه جزییات زندگی روزمره شان را در آن یادداشت و برنامه ریزی کنند.
جالب اینجاست که وقتی به برگه تقویم هایشان نگاه می کنی کاملا پر است. مثلا اگر از یک دوست سوییسی بپرسی: «وقت داری یک روز با هم بنشینیم چای بخوریم؟» فوری تقویمش را نگاه می کند و ممکن است یک ساعت در دو هفته آینده برایتان پیدا بکند. باید بگویم سوییسی هاب ه وقت شناسی و خوش قولی اهمیت فراوانی می دهند و اگر وقتی با کسی قراری داری دیر سر قرارت حاضر شوی این رفتار را بی ادبانه می دانند.

 

شیرینی و چربی ممنوع
زن های سوییسی با وجود فعالیت زیادشان، باز هم نسبت به غذایشان خیلی حساس هستند و به حفظ تناسب اندامشان بسیار اهمیت می دهند. ساعت شش و هفت بعدازظهر شام می خورند. شام خیلی سبکی که بیشتر شبیه صبحانه است. کمتر از چربی و شیرینی در غذاهایشان استفاده می کنند و به جایش میوه، سبزیجات تازه و سالاد می خورند.
در فروشگاه های اینجا سبزی هایی می بینم که در ایران هیچ وقت ندیده بودم، حتی اصلا نمی دانم طرز پختشان چگونه است و معمولا یا از خودشان می پرسم یا دستورش را از اینترنت پیدا می کنم.

 

پیاده روی چاشنی مهمانی
در سوییس پیاده راه هایی برای پیاده روی، دوچرخه سواری یا اسکیت وجود دارد. آخر هفته ها افراد خانواده دسته جمعی یا حتی اگر مهمان داشته باشند به همراه مهمانشان برای پیاده روی یا دوچرخه سواری بیرون می روند. دوری می زنند، عصرانه شان را می خورند و با هر سنی که باشند خودشان را به هیچ وجه در خانه حبس نمی کنند.

 

اهمیت فردیت
سوییسی ها اول برای خودشان اهمیت قائل هستند و در درجه بعدی به دیگران اهمیت می دهند. یک زن سوییسی را می شناسم که تنها زندگی می کند. سال گذشته یک عمل جراحی برایش پیش آمده بود و نمی دانست فرزندش را پیش چه کسی بگذارد. با اینکه برادر و خواهر دارد ولی از اینکه آن ها بچه اش را نگه نمی دارند گلایه ای نداشت. در نهایت من داوطلب شدم تا در روز جراحی او و دوران نقاهتش از کودکش نگهداری کنم. از شدت خوشحالی گریه اش گرفته بود. برای من عجیب بود چون در فرهنگ ما این مسائل عادی است ولی اینجا همه امور بسیار جدی است.
جنبه های جدی زندگی قابل مسامحه نیستند. آنقد که گاهی مسائل عاطفی معنایی ندارد تا جایی که بعضی وقت ها برای مردم سوییس عادی است که به دیگرانی که به کمکشان احتیاج دارند بگویند تو زندگی خودت را داری و من مشکلات خودم را دارم.

 

حمایت از خلوت دونفره
فرهنگ سوییس طوری است که زوج ها در هر سنی، برای هم وقت زیادی می گذارند. علاوه بر اینکه ماهی یک بار با جمع دوستانشان به تعطیلات می روند حتما هر ماه یا دو ماه یک بار با همسرشان بیرون می روند. اینجا سیستمی وجود دارد که به کمک زوج هایی می آید که نمی توانند بچه هایشان را پیش کسی بگذارند. از دانش آموزان دبیرستانی گروهی داوطلبانه آموزش می بینند و برای اینکه درآمد کمی هم داشته باشند می آیند در خانه ها و از بچه ها مراقبت می کنند تا والدین فرصت باهم بودن داشته باشند.
در مقطع دبیرستان هر کس بخواهد خودش را برای این کار به مدرسه معرفی می کند، بابت این کار ساعتی چند فرانک می گیرد. زن ها و شوهرها هم با سپردن بچه هایشان به این دانش آموزان می توانند زمان هایی را برای خودشان داشته باشند. با هم به مکان های سرگرم کننده مانند سینما و رستوران بروند. اینجا به روابط زن و شوهری اهمیت زیادی می دهند تا آن را تازه و سالم نگه دارند.

از آنجایی که همه اعضای خانواده همواره در حال فعالیت و حتی شاید افراد اوقات فراغتشان را با دوستان خود بگذرانند خانواده ها هر چند وقت یک بار برنامه ای می گذارند تا کل اعضای خانواده در آن یک حرکت جمعی داشته باشند.
در چند سال اخیر که بچه های بزرگ شده اند برای من و خانواده ام خیلی پیش می آید که نمی توانیم دور هم غذا بخوریم یا هر کدام از اعضای خانواده در ساعت به خصوصی سر کار خودشان هستند و در خانه حضور ندارند. به همین دلیل باید وقتمان را طوری تنظیم کنیم که هفته ای یک یا چند بار همدیگر را ببینیم.

 

لذت در اقلیت بودن
سوییس کشور کوچکی است که مثل یک نگین سبز در اروپا می درخشد. من سوییس را به این شکل می بینم. در عین حال که کوچک است، سرسبز، آباد و تمیز است و از همه جای دنیا هم مهاجر به خود راه داده است. خلافه آنچه درباره سوییسی ها گفته می شود، فرهنگ غالب مردم و نگاهشان به مهاجران اصلا این حس را به تو القا نمی کند که بگویند اینجا مملکت ماست و چرا وارد کشور ما شده اید
اتفاقا آنقدر در عالم دوستی و همسایگی با خارجی ها خوب برخورد می کنند که گاهی بین خود ما ایرانی ها سوال پیش می آید: «ما که در فرهنگمان برابری و برادری تصویه شده چرا اینگونه نیستیم؟»، «چرا در مملکت ما با مهاجران اینقدر بد رفتار می شود درحالی که اینجا همه را به شکل انسان نگاه می کنند؟»
گاهی فکر می کنم خدا هم به دلیل همین خصلت سوییسی ها نعمت را بر سرزمینشان تمام کرده است. وقتی به آرامش، صلح، آب و هوا و طبیعتشان نگاه می کنم یقین دارم به خاطر حس انسان دوستی و بشردوستی شان مستحق این همه برکت بوده اند.

سوییسی ها آدم های بافرهنگی هستند. در مدرسه دختر من ۳۳ ملیت مختلف وجود دارد که بدون هیچ تبعیض نژادی و مشکلی کنار هم درس می خوانند.
دخترم فاطمه ۱۶ سال دارد و در دبیرستان تحصیل می کند. نمرات خوبی دارد و محجبه است. در این مدرسه بچه هایی با ملیت های مختلف و عقاید گوناگون هستند و کسی به تفاوت های دیگری کاری ندارد. این روزها با اینکه هوا گرم است و همه لباس های خیلی باز می پوشند کسی به دخترم به خاطر شیوه لباس پوشیدنش ایراد نمی گیرد. او هم به دیگرانی که متفاوت از او لباس می پوشند نظری نمی دهد.

حتی اتفاق های جالب تری هم می افتد. اینجا ساعت های ورزش در مدارس، دخترها و پسرها از هم جدا هستند. به همین دلیل فاطمه هم هنگام ورزش روسری اش را بر می دارد، یک بار چند تا از همکلاسی های پسرش از بالای ساختمان رد می شوند و او را برای اولین بار بدون حجاب می بینند. بعد از ساعت ورزش آمده اند از فاطمه عذرخواهی کرده اند که «ما نمی دانستیم تو آنجا هستی و مخصوصا به تو نگاه نکردیم!»
وقتی دخترم این چیزها را برای من تعریف می کند به این نتیجه می رسم که این ها چقدر در نگاهشان به انسان، حریمش و انتخاب هایش پیشرفته تر و جلوتر از ما هستند. تا این اندازه که برای نگاهی که به عمد نبوده عذرخواهی می کنند.
کافی است این را با رفتارهایی که در کشور خودمان با زنان می شود مقایسه کنیم. وقتی فاطمه ۹ ساله شده بود و تازه می خواست حجاب بگذارد در ساعت بحث آزاد مدرسه شان هم شاگردی ها و معلمش از او علت را پرسیده بودند. کنجکاو بودند که این خواست خود او است یا به اجبار باید محجبه باشد؟ و فاطمه اعلام کرده بود که خودش می خواهد از این به بعد حجاب بگذارد.
از آن به بعد وقتی در راه مدرسه همراه دوستانش به خانه می آید، هر وقت کمی موهایش از روسری بیرون می زند، دوستان غیرمسلمانش سریع به او یادآوری می کنند که موهایش را ببرد زیر روسری! آن ها ماجرا را اینطور می بینند که فاطمه یک ماموریت دارد و کمکش می کنند تا ماموریتش را به درستی انجام دهد.
فاطمه می گوید دوستانش در ماه رمضان برای غذا خوردن جلوی او اجازه می گیرند و حتی وقتی خودش کم طاقت می شود او را برای ادامه دادن روزه هایش تشویق می کنند.
به نظر من در چنین مملکتی آدم اصلا نمی تواند به خاطر در اقلیت بودن اذیت شود. این ها اتفاق ها و برخوردهای کوچک و ساده ای است؛ اما نکات بزرگی در آن ها نهفته است. خوشبختانه من و خانواده ام در مملکتی زندگی می کنیم که آدم هایش روشن و بافرهنگ هستند و به عقاید دیگران بسیار احترام می گذارند.

 

مدرسه، فرصتی برای آشنایی با همه ادیان
در مدارس سوییس برای آشنایی با ادیان دیگر ساعت های آموزشی در نظر گرفته شده تا بچه ها تفاوت ادیان را متوجه شوند. آن ها را به مسجد و کنیسه و کلیسا می برند. همه چیز را بدون تحمیل به آن ها یاد می دهند و بعد همه انتخاب ها را به عهده خودشان می گذارند.
در کل باید بگویم اینجا در سوییس، زندگی برای یک زن با همه مشکلاتی که دارد و با هر دین و مذهب و عقیده و فرهنگی که باشد، آرامش غیرقابل تصوری دارد. آرامشی که فکر می کنم کمتر شبیه آن را بتوان در جای دیگری تجربه کرد.

منبع:ماهنامه زنان و زندگی

اشتراک گذاری :


  1. .... گفت:

    توی مه جای دنیا آدم های با فرهنگ و بی فرهنگ هم هست ….احساس میکنم اون جایی که میگفت پیرمرد سوییسی حرف بدی بهش زده و بعدش این خانوم گفت که به خاطر حمله تروریستی بوده یه جور ی داشت سوییسی ها رو از برخورد بد تبرئه میکرد …ما توی کشور خودمون آدم های خوب وبا فرهنگ هم داریم اونجا هم بی فرهنگ هم داره با فرهنگ هم داره ….آوردن مثال از با فرهنگ اونجا و بی فرهنگ اینجا کار خوبی نبود اگه با فرهنگ اینجا و بی فررهنگ اونجا رو هم میگفتن خیلی بهتر بود

آخرین اخبار