به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) درباره امام موسی صدر اینجا ببینید
جملات قصار امام موسی صدر را اینجا ببینید
خانم هلا کمالیان،پژوهشگر،نویسنده،مترجم و مادر دکتر محسن کمالیان
…یادم هست که همان اولین باری که امام موسی صدر را دیدم، خیلی تحت تأثیر ایشان قرار گرفتم؛ تحتتأثیر آن ابهت و نیز نگاه بسیار مهربان و با نشاط ایشان. با اینکه سالها از آن زمان گذشته است، ولی خوب یادم هست که همان چند ساعتی که خانه ما بودند، چند بار از وزارتخانهها یا سفارتخانههای مختلف زنگ زدند و سؤال کردند که آیا «Seine Excellence» آنجا تشریف دارند؟ یعنی آیا «عالیجناب آنجا تشریف دارند»؟ خیلی احترام میکردند؛ یعنی در حد یک اعلیحضرت ایشان را احترام میکردند. خوب، من آن اوایل خیلی تعجب میکردم! برای اینکه هنوز درک نکرده بودم که ایشان چه جایگاه و موقعیت مهمی در لبنان و جهان عرب دارند. البته اینکه شخصیت بزرگی هستند، از همان نگاه و برخورد ایشان کاملا معلوم بود. اما اینکه در عرصه اجتماع و سیاست چنین جایگاه و موقعیت مهمی دارند، من هنوز نمیدانستم. دلیلش هم این بود که ایشان خیلی متواضع بود. یعنی رفتار ایشان با ما مردم هیچگاه طوری نبود که نشان دهد، که دارای چه جایگاه و موقعیت مهمی هستند.
خانه ما در آخِن، یک آپارتمان خیلی کوچک و معمولی بود. اما ایشان آنقدر راحت به خانه کوجک و ساده ما و همچنین به منازل کوچک دیگر دانشجویان ایرانی میآمدند و با همه نشست و برخاست میکردند، که هیچکس حدس نمیزد که چه موقعیت مهمی دارند …
امام موسی صدر خیلی با دانشجویان انس داشت. یادم هست یک بار بسیاری از این دانشجویان در منزل کوچک ما جمع شده بودند و با ایشان نهار خوردند. آن روز در اتاق خواب سفره را انداختیم. برای اینکه خانه ما کوچک بود و اتاق پذیرایی ما از اتاق خوابمان کوچکتر بود. چون شماها هم در اتاق خواب بازی میکردید. یادم هست تختهای اتاق خواب را که تاشو بودند جمع کردیم، با ملحفهای کف اتاق را پوشاندیم و همه همانجا نشستند …
همه، هم امام موسی صدر و هم دانشجویان، خیلی راحت، دور تا دور اتاق، روی ملحفهای که پهن کرده بودیم نشستند و همانجا سفره انداختیم و غذای بسیار سادهای را که انگار آبگوشت بود، با هم خوردیم …
امام موسی هیچوقت اهل افراط و زیادهروی نبود. خانم ایشان هم در آلمان چادری نبود. البته کاملا محجب بود، اما چادری نبود. شهید بهشتی را هم از آن زمان به یاد دارم که چنین نبود …
از همان اول عاشق امام موسی صدر بود
محسن: آیا هیچوقت پیش آمد که شما به امام موسی صدر دست بدهید؟
مادرجون: فکر نمیکنم … نه … یادم نمیآید …
محسن: ولی حجاب امروز ایران را هم نداشتید؟
مادرجون: نه.
محسن: آقای صدر هیچوفت تذکر ندادند که روسری سر کنید و …
مادرجون: اصلا و ابدا … اتفاقا برخورد بسیار خوب و مهربانی هم داشتند.
مادرجون: یک چیزی که خوب به یاد دارم این است که این محسنی که الان اینجا نشسته است، از همان اول عاشق امام موسی صدر بود …
بچهها: از همان آلمان؟
مادرجون: بله، در همان آلمان و از همان اول عاشق امام موسی صدر بود. نمیدانم، شاید این را نباید بگویم! اما یادم هست که شهید بهشتی هم گاهی به خانه ما میآمد و البته ایشان هم خیلی مردمی و مهربان بود. ولی این محسن آن زمان خیلی با ایشان انس نگرفت؛ شاید به این دلیل که ایشان لباس روحانیت و عمامه به تن داشت که به هر حال در آلمان برای بچهها چیز تازهای بود؛ به همین دلیل محسن غریبی میکرد و اصلا به ایشان نزدیک نمیشد. ولی امام موسی، با همان ابهت و با همان لباس و با همان عمامه، تأثیر دیگری داشت؛ آنطور که محسن از همان اول که ایشان را میدید، پیش ایشان میرفت و تا آخر همانجا پیش ایشان میماند …البته شهید بهشتی را هم دوست داشت، اما غریبی هم با ایشان میکرد؛ در حالیکه پیش امام موسی هیچ غریبی نمیکرد؛ اصلا و ابدا …
منبع: گپ و گفتی خانوادگی با «مادرجون» در باره امام صدر: http://www.revayatesadr.com/?PId=28&MId=229
منبع: سایت روایت صدر