تاریخ انتشار :

خاطرات واقعی تحول یافتگان

ماجرای دختری که متحول شد

الان فهمیدم که اگه آدم در راه رسیدن به هدفش، هم استقامت داشته باشه هم سعی کنه با ارتباط با افرادی که در سطح بالاتری از دین و ایمان هستند، این نعمت با خدا بودن و در راه بودن را حفظ کنه،

(داستان زیر داستانی واقعی ای است که یکی از اعضا سایت رهیافته برای کانال این سایت ارسال کرده اند- رهیافتگان از داستانها و تجربیات اعضا خود استقبال می کند)

به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان) تا قبل از نوزده سالگی، زندگیم پر بود از نگاه های مادی و ظاهری و هیجان کاذب دوستی با پسر ها و بیشترین دغدغه ام، چی پوشیدن و کجا گشتن و با کی حرف زدن و جلب توجه بود که با ورود به دانشگاه و فکر با کلاس بودن، این دغدغه تشدید شد.

تا اینکه پسر داییم، با دختری خیلی مذهبی و با حجاب و البته شیک پوش و زیبا ازدواج کرد، که خیلی نسبت به امور دینی مقید و سختگیر بود و من از این همه تقیدش خوشم نمی اومد.

با این حال، یه روز که تو جمع فامیلی دیدمش، رفتم پیشش و بی مقدمه گفتم: یه حاجت دارم، میخام تو برام دعا کنی، بهش برسم! گفت: تو حجابتو درست کن، مشکلت حل میشه.
یه کم فکر کردم و حاجتم رو بهش گفتم، اخماش رفت تو هم و نصیحتم کرد که اصل حاجتت غلطه! اما من زیر بار نرفتم، اونم گفت: از خدا میخام به حاجتت نرسی! خیلی ناراحت شدم برای همینم از پیشش پا شدم.
گذشت و حاجتم اونی نشد که من میخاستم؛ منم شاکی، به عروس داییم گفتم: تو دعا کردی، نشه؟ گفت: از خدا خواستم نشه، چون اون دنیا مدیونت میشدم! اصلا از این حرفش خوشم نیومد، با خودم گفتم: چقدر مغروره به خودش و دعاش!

photo_2016-04-06_17-28-13

کم کم بیشتر باهاش آشنا شدم و ازش خوشم اومد چون حرفهای خیلی خوبی می زد.

بعدها بهش گفتم که میخام باحجاب باشم اما حجاب بهم نمیاد و زشتم میکنه!
این جمله اش هنوز تو گوشمه که درباره حجاب گفت: تو شروع کن به کاری که خدا دوست داره، خدا خودش کمکت میکنه!

به هر حال، شروع کردم هر هفته یه کم از موهام رو پوشوندم، تا اینکه کلا با حجاب شدم و در کمال تعجب دیدم، با اینکه موهام پوشیده شده اما به نظرم اصلا زشت نشده بودم! وای، من کمک خدا رو کاملا حس میکردم، چه حس خوبی بود، آرامش عجیبی پیدا کرده بودم.

مادرم با حجاب موافقه؛ اما با حجاب من شدیدا واکنش نشون داد و مخالفت کرد، به نظرش من زیاد خودم رو پوشوندم و دیگه کسی باهام ازدواج نمیکنه! همینم باعث شد به شدت از طرف خونواده، بهم فشار بیاد. اما من خودم رو به خدا سپردم تا اینکه
پسری که هم خوش پوش بود و هم چند سال پیش از گناه توبه کرده بود اومد خواستگاریم و عقد کردیم.

اینم بگم که این دلسوزی و ناآگاهی و ترس خونواده وقتی که در دوران عقد، باردار شدم،
باز مثل پتک بر سرم وارد شد که بدبخت شدی، آبروت رفت، میدونی اگه شوهرت رهات کنه، چی میشه؟!
که باز مثل همیشه خدا یارم بود و این بار با خانومی بسیجی در مسجد آشنا شدم، این خانم غیر از حجاب و دیندار بودن خیلی اهل قرآن و مطالعه بود، به نماز شب خوندن و بیداری سحر و … تشویقم کرد، اصلا انگار حجاب پله اول برای صعود من بود و برای بالاتر رفتنم خدا این خانم را سر راهم گذاشت و بهم سکینه می داد. بالاخره این ناراحتی هم پشت سر گذاشتم چون این بارداری زود هنگام، من و همسرم را بهم نزدیکتر کرد و الان من خیلی پخته تر از سنّم شدم.

الان فهمیدم که اگه آدم در راه رسیدن به هدفش، هم استقامت داشته باشه هم سعی کنه با ارتباط با افرادی که در سطح بالاتری از دین و ایمان هستند، این نعمت با خدا بودن و در راه بودن را حفظ کنه، به آسانی از راه منحرف نمی شه. و با رفتار و برخورد اسلامی نه تنها خودش را از بیراهه نجات می ده، هم به خانواده و اطرافیانش کمک می کنه تا از در راه بودن او نترسند.
از این تجارب استفاده کردم و دخترمون رو با مسجد و قرآن انس دادم، چون نمیخوام مثل من بخشی از زندگیش، در بیخبری و گناه از دست بره.
و البته مثل عروس داییم تبدیل به فردی نشه که حاضر نیست از اون پله اول بالاتر بره، البته سعی کرده اما به نظرم غرور آدمها اونها رو عقب نبره بالا هم نمیبره.
اینا رو گفتم چون با راهنمایی اون خانم جذب کلاسهای آیت الله حسن زاده آملی شدم و عروس داییم با تعصب جاهلانه ای جذب کلاسهای فرقه صادق شیرازی شده و نسبت به این عالم بزرگوار اظهار دشمنی می کند!
متاسفانه با غرور و اطمینانی که از خودش داشت، من رو راهنمایی کرد ولی خودش بی بهره موند…

ویراستاری از گروه تحقیقات سایت رهیافته وابسته به انجمن شهید ادواردو آنیلی

گروه تحقیقات انجمن ادواردو واحد خاطرات

اشتراک گذاری :


  1. Zahra گفت:

    سلام.داستان جالبی بود با اینکه زیاد از جزییات گفته نشده بود اما بازم منو جذب کرد.من سه ماهه که چادری شدم ،مادرم یک خانوم مقید و اهل نماز و حجاب از نوع کاملش هست اما هیچوقتم منو مجبور نکرد مثه خودش باشم.من قبلا هم که چادری نبودم از دخترایی که واقعا چادری بودن و رفتارشون خوب بود خوشم میومد اما خودم همیشه گارد میگرفتم برای حجاب تا اینکه ی روز عصر که رفته بودم پارک دوتا دختر چادری دیدم که داشتن با دوربین عکس میگرفتن یهو این فکر به سرم زد که منم چادر بپوشم یک ماه بعد بدون اینکه به کسی بگم چادر خریدم و پوشیدم چون میدونستم خانوادم به جز مادرم مخالفت میکنن اما درکمال تعجب دیدم پدرم گفت مثه فرشته ها شدی…..الانم چون هرکی منو میبینه فک میکنه من معصومم ی حس عذاب وجدان دارم

  2. رضا گفت:

    به قول یه بزرگی که بگم همه می شناسید یه عارف حزب ا.. آدم یا مذهبی نشه یا می شه خاکی باشه،،، مذهبی مغرور دافعه داره تا جاذبه،،، آدم مذهبی نباشه بهتره تا عضو فرقه شیطانی صادق شیرازی بشه

    • نازنین گفت:

      کاملا درسته شیطانک از لحاظ معنوی به بهشت رسید، از دنیای اجنه، ولی بخاطر غرورش همش به باد رفت

  3. نگین شویشی گفت:

    خیلیعالی بود دستون دردنکنه لایک داره

  4. نازنین گفت:

    منم چند ماهه که چادری شدم و واقعا خدارو بعد چادری شدنم به خوبی حس کردم بزرگ شدنم از هر لحاظ رو مدیون کمک خدام که همیشه مثل یه دوست واقعی کنارم بوده امیدوارم که تعداد کسایی که خدا رو حس میکنن و باهاش دوست میشن بیشتر بشه تا دوستمون هم قشنگ تر شه

آخرین اخبار