به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )، زکریا بن ابراهیم میگوید: من نصرانی بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسیدم و به امام عرض کردم، پدر، مادر، و خاندانم مسیحی هستند. مادرم نابینا است و من با آنها زندگی میکنم و در ظروف آنها غذا میخورم. امام فرمود: آیا گوشت خوک هم میخورند؟ عرض کردم: خیر. امام فرمودند: اشکالی ندارد. با مادرت نیکی کن و هرگاه از دنیا رفت، کار تکفین و تدفین او را خودت به عهده بگیر و به دیگری واگذار مکن.
وی میگوید: پس از این ماجرا به کوفه رفتم و با مادرم به مهربانی رفتار میکردم و با دست خود به او غذا میدادم و لباس و سر او را تمیز میکردم و به او خدمت مینمودم. مادرم گفت: پسرم تا وقتی به دین نصرانی بودی، این گونه نبودی و آنچه از تو میبینم از زمانی است که مسافرت نموده ای. بگو ببینم آیا مسلمان شده ای؟ گفتم: مردی از فرزندان پیامبر اسلام مرا به این کارها امر نمود.
گفت: آیا این مرد پیامبر است؟ گفتم: نه، او پسر پیامبر است. گفت: پسرم، این شخص پیامبر است؛ زیرا اینها سفارشات پیامبران است. گفتم: نه مادرم، بعد از پیامبر اسلام، پیامبر دیگری وجود ندارد و لیکن او پسر پیامبر اسلام است.
گفت: پسرم دین تو بهترین دینها است. آن را به من هم بیاموز. من نیز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نیمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتین را مجددا بخوانم و او تکرار کند. پس از این کار، او از دنیا رفت و من خود بر او نماز خواندم. [۱] .
پی نوشت ها:
[۱] بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۷۴٫