تاریخ انتشار :

شیعیان عراق

تأثیر شیعیان عراقی بر فرهنگ سیاسی عرب

کشور عراق علاوه بر اعتبار شیعی اش، در تحوّلات مربوط به هویّت و تاریخ عرب مرکزیت داشته و به صورتی جدّی در پیشرفت های اجتماعی، سیاسی و فکری مشرق عربی مؤثر بوده است. پس از جنگ جهانی اول، عراق اولین کشور عربی بود که به استقلال دست یافت،

 
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )،در این مقاله، نگارنده با توجه به اکثریت مطلق جمعیت شیعه در عراق و محرومیت آن ها از مشارکت سیاسی، به تاریخچه و نقش سیاسی اجتماعی شیعیان پرداخته و چالش های پیش روی حکومت استبدادی عراق را بررسی می نماید. نگارنده با ارائه شواهدی، پارادوکس موجود در حاکمیت عراق را نشان داده و دوام آن را مورد تشکیک قرار می دهد.

شیعیان عراق، هم از نظر تعداد و هم از نظر تأثیر فکری ایدئولوژیکی، مهم ترین گروه شیعه در جهان عرب به شمار می آیند. بیشتر آن ها عرب هستند و تعداد اندکی از آن ها راشیعیان ترکمن و فارس عرب شده تشکیل می دهند. اگرچه اکثریت مطلق جمعیت عراق را شیعیان تشکیل می دهند، اما حکومت این کشور از زمان شکل گیری اش، در دست سنّی ها بوده و در سه دهه گذشته، تنی چند از جماعت سنّی و در رأس آن ها صدام حسین و خانواده اش، این کشور را تحت سلطه روز افزون خود داشته اند. از اواخر دهه ۱۹۷۰ شمار زیادی از شیعیان عراقی به منظور سکونت در ایران، سوریه، بریتانیا و دیگر کشورهای عربی و اروپایی، عراق را ترک کرده و در این کشورها به ایجاد گروه هایی برای مخالفت با رژیم عراق مبادرت ورزیده اند. در داخل عراق، گروه های شیعی جنوب در مقابل حکومت صدام حسین به مقاومت مسلّحانه یکپارچه و هرچند ضعیف خود ادامه می دهند. هرچند تمامی گروه های عراقی به شیوه های گوناگون، نارضایتی خود را از رژیم عراق اظهار می دارند، اما جامعه شیعه، بخصوص از ۱۹۹۱، به سرسخت ترین دشمن این رژیم تبدیل شده است.

اگر شیعیان به قدرت سیاسی متناسب با جمعیتشان دست یابند، امکان دگرگون کردن چشم انداز سیاسی عراق و اثرگذاری قابل ملاحظه ای بر آینده شیعیان کشورهای عربی دیگر خواهند داشت. تأثیر یک جامعه شیعی قدرتمند عراقی بر شیعیان عرب دیگر، به سبب قومیت مشترک پیوند زبانی، فرهنگی و تاریخی به مراتب بیش از ایران است. علاوه بر این، اهمیت یافتن عراق در عرصه عربی به معنای آن است که شیعیان عراقی می توانند به تدریج، نگرش متداول سنّیان نسبت به تشیّع را تغییر دهند و تشیّع را وارد جریان غالب فرهنگ عربی به عنوان یک کل کنند. بر این اساس، شیعیان عراقی مسئولیت هایی اجتماعی دارند که فراتر از مرزهایشان است: آنچه را آن ها برگزینند پیامدهایی اساسی برای هم مسلکان شیعه شان در منطقه دارد و می تواند به بهبود شرایط شیعیان کشورهای عربی و یا وخیم تر شدن اوضاع آنان بینجامد. پیامدهای احتمالی دست یابی شیعیان به جایگاهی برجسته در عراق در دوران پس از جنگ خلیج به صورت قابل توجهی مورد ملاحظه و بررسی ایالات متحده و هم پیمانانش قرار گرفت و به تصمیمات هماهنگی درباره صدام انجامید که هنوز عراقی ها و بخصوص شیعیان عراقی آن را محکوم و مردود می دانند.

تأثیر شیعیان عراقی بر فرهنگ سیاسی عرب
شمار شیعیان عراقی با توان ۱۲ میلیون نفری شان بیش از جمعیت مقیم در کل کشورهای شورای همکاری خلیج است. (برای مقایسه، جمعیت جامعه لبنان، که دومین کشور بزرگ این شوراست، ۲/۱ میلیون نفر است.) این امر جلوه و نفوذی را برای آن ها در منطقه تضمین می کند که همانند آن را در هیچ جامعه شیعی دیگری نمی توان یافت. شمار شیعیان و نیز جایگاه عراق در جهان عرب، سرانجام، فرصت منحصر به فردی در اختیار شیعیان این کشور قرار خواهد داد که به شکل دهی بینش های منطقه ای بپردازند و حتی به تدریج، برداشت رایجی از عرب گرایی و نیز ماهیت حکومت عربی را، که تحت تأثیر حکومت ها پدید آمده است، اصلاح کنند. گذشته از این، هیچ کشور دیگری حتی ایران، به اندازه عراق ارتباطی تنگاتنگ با تشیّع ندارد، بخصوص جنوب عراق که خاستگاه معنوی اصلی تشیّع و جایگاه حوادث حماسی و غم بار سال های اولیه اسلام است. از اوایل قرن نوزدهم تا اواخر دهه ۱۹۶۰ شهرهای مقدّس عراق مراکز مهم تحصیل علوم دینی برای شیعیان جهان بودند. نقش و نفوذ عراق در رشد فکری و معنوی تشیّع در طول تاریخ انکارناپذیر است، هرچند این امر در چند دهه ای که از حاکمیت رژیم بعث گذشته، خدشه دار و تضعیف شده و پس از انقلاب ایران، تحت الشعاع این کشور قرار گرفته است.

پس از جنگ جهانی اول، شیعیان عراقی به همراه سنّیان در فرایند سازندگی کشور مشارکت داشتند. ابتدای تاریخ قرن بیستم عراق با مبارزاتی که به رهبری شیعیان و برای قطع وابستگی به حکومت بریتانیا انجام گرفت، پیوندی تنگاتنگ دارد. «انقلاب» ۱۹۲۰ علیه بریتانیا، که از نظر تاریخی مقدّم بر شکل گیری حکومت عراق توسط ملک فیصل و به دلایلی عامل تسریع آن بود، از سوی قبایل و روحانیان شیعی هدایت می شد؛ در صف مقدّم انقلاب، مقامات عالی رتبه و برجسته شیعه غیرروحانی، تجّار و شیوخ قبایل حضور داشتند که از جانب روحانیان شیعه حمایت می شدند. این انقلاب هرچند جنبشی صرفا شیعی نبود و چهره های سرشناس سنّی بسیاری در آن حضور داشتند، شهرت ملّی رهبران شیعی متعددی همچون جعفر ابوالتیمن (Jafar Abul-Timman) را که بسیار محبوب بود به دنبال داشت. وی بعدها به تشکیل احزاب ملّی گرا مبادرت ورزید و یا در آن ها مشارکت داشت و به عنوان مدافع قطع وابستگی به بریتانیا نقشی فعّال ایفا می کرد.

تشیّع سیاسی در عراق، در دهه ۱۹۵۰ آغاز گشت. حوزه ها و مدارس علمیه نجف کوره حوادثی بودند که در آن ایده های روحانیان جوان و سیاسی جهان عرب شکل می گرفتند و به بیان درمی آمدند. محمّد باقر صدر، روحانی جوان و باهوش عراقی، که خویشاوندانی در سرتاسر جهان شیعی داشت، نیرو و توان فکری عمده ای بود که از طرحی شیعی برای اسلام سیاسی پشتیبانی می کرد. انتقاد او از فلسفه های سیاسی کمونیستی و غربی و ارائه نوع اسلامی آن و نگرش او نسبت به حاکمیت مردمی در تشیّع، پس از گذشت ۳۵ سال، همچنان بخشی از مرامنامه شیعیان اسلامگرا را تشکیل می دهد (و با بسیاری از سنّت های رایجی که امروزه ایران خمینی ارائه می دهد، در تضاد است.) روحانیان عرب غیرعراقی، همچون محمّدحسین فضل اللّه از لبنان (که بعدها هدایت معنوی حزب اللّه لبنان را بر عهده گرفت) همکاری نزدیکی با صدر داشتند. نفوذ خود صدر و دیگر روحانیان عرب تحصیل کرده در نجف، در شکل گیری بعدی جنبش های سیاسی شیعی در سرتاسر جهان عرب اثرگذار بود.

کشور عراق علاوه بر اعتبار شیعی اش، در تحوّلات مربوط به هویّت و تاریخ عرب مرکزیت داشته و به صورتی جدّی در پیشرفت های اجتماعی، سیاسی و فکری مشرق عربی مؤثر بوده است. پس از جنگ جهانی اول، عراق اولین کشور عربی بود که به استقلال دست یافت، هر چند این امر با قیمومیت انگلستان همراه بود. این کشور پس از استقلال، محور تاریخ عرب بوده و به شکل گیری گفتمان و سیاست عرب کمک کرده است. برای مثال، در ۱۹۴۰ عراق نیروی محرّکی برای تشکیل اتحادیه عرب بود و عراقی ها از دهه ۱۹۳۰ به بعد به توصیف ملّیت عربی پرداختند. کشور عراق در کنار مصر و سوریه در زمینه تعلیم و تربیت، هنر، ادبیات و دانش پژوهی عامل مهمی در شکل گیری فرهنگ عربی به صورت کنونی اش بوده است. شیعیان عراقی سهم خود را در این فرایند بسیار مهم می دانند و آن را بخشی از میراث ملّی عربی تلقّی می کنند.

اگر شیعیان در عراق به جایگاهی سیاسی دست یابند، بی تردید همچون شیعیان لبنان خواستار تداوم فعالیت های فرهنگی و سیاسی عراق در جهان عرب خواهند بود و البته درصدد تغییردادن برخی از تلقّی های متداول در این جهان نیز برخواهند آمد، به ویژه تعصّباتی که به شیعیان لطمه زده اند. پیشینه ای که شیعیان در عراق به جا می گذارند شدیدا مورد توجه مردم و حکومت های تمامی کشورهای منطقه قرار خواهد گرفت. با وجود نگرانی های نخبگان سنّی در جهان عرب، شیعیان احتمالاً با این اعتقاد جزمی که حکومت های عربی ضرورتا باید سنّی باشند، مخالفت می کنند و به عرفی که عربیّت را با سنّی گرایی یکی می داند و مدت هاست در فرهنگ جهان عرب نهان است، پشت پا می زنند. به بیانی جسورانه تر، شیعیان عراقی می توانند گذشته را نیز تحت تأثیر قرار دهند؛ آن ها می توانند تاریخ نگاری عربی را به گونه ای بازسازی کنند که تشیّع به عنوان مؤلّفه ای اساسی از این تاریخ درآید. مثبت یا منفی بودن پیامدهای احیای سیاسی شیعی در عراق برای شیعیان عرب به عنوان یک کل، بسته به عوامل ذیل است: حلّ تنش های درونی و نیز تنش های میان شیعیان و سنّیان، چگونگی تصمیم گیری آن ها در مورد مسائل داخلی، و نحوه ارتباط آن ها با کشورهای منطقه.

اگر قرار باشد شیعیان به سطحی از مشارکت دست یابند که تناسب بیشتری با تعدادشان داشته باشد، باید تغییراتی ساختاری در حکومت عراق صورت گیرند که دست کم به گستردگی تغییر انقلابی پادشاهی به جمهوری باشد که در ۱۹۵۸ صورت گرفت. شیعیان ناگزیر خواهند بود به ۳۰ سال حاکمیت اختصاصی بعثی ها خاتمه دهند و عادات و تعصّباتی را که طی ۸۰ سال ریشه دوانیده اند، دگرگون سازند. نکته مهم تر اینکه شیعیان باید سنّیان را متقاعد کنند که آنان خطری مهلک برای منافع سنّیان نیستند و دموکراسی نیز یک «برنامه کار شیعی» و بهانه ای برای تبعیض معکوس نیست. حتی با فرض عزم راسخ شیعیان، این امر برای آنان کاری بسیار دشوار خواهد بود.

جهان شیعیان
یتزاک نکاش (Yitzhak Nakash) مؤلّف کتاب شیعیان عراق، بر اساس اسناد تاریخی، چنین استدلال می کند که صرفا در قرون هجدهم و نوزدهم بود که تعداد زیادی از قبایل عراقی به تشیّع گرویدند. با اینکه شهرهای جنوب، بجز شهر بندری بصره، مراکز دایمی شیعی بودند، در نواحی روستایی و بیابان های اطراف آن ها قبایل چادرنشین سنّی سکونت داشتند که همواره از طریق مرزهای میان سعودی و سوریه در تردّد بودند. گرویدن به تشیّع با استقرار تدریجی آن ها و انتخاب الگوهای معاشرتی مبتنی بر روستانشینی به جای صحرانشینی، مقارن و [در واقع [پیامد آن بود. بدین سان، طبق این تحلیل، تا پایان قرن نوزدهم بیشتر جمعیت عراق غیرشیعی بودند، هرچند در زمان سرشماری بریتانیا در ۱۹۱۹، ۵۳ درصد جمعیت این کشور را شیعیان تشکیل می دادند.

خودآگاهی جمعی شهرهای عراقی واقع در جنوب بغداد از جهات بسیاری وابسته به تاریخ و سنن شیعی است. امام علی] علیه السلام ]، خلیفه چهارم مسلمین و امام اول شیعیان که بیش از دیگر ائمّه مورد احترام است کوفه را مرکز خلافتش قرار داد و نزدیک همان جا، در نجف مدفون است. پسرش حسین [ علیه السلام ]، سومین و محبوب ترین امام شیعیان، به همراه برادر قهرمان و سلحشورش عبّاس [ علیه السلام ] در کربلا شهید شده و همان جا مدفون است. شهادت حسین[ علیه السلام ] با تفاسیر و شاخ و برگ های گوناگونش، کانونی احساسی و فکری است که نگرش شیعی به جهان را تحت تأثیر قرار داده است. گنبدهای طلایی، معرّق کاری های تودرتو و گنجینه های برجسته ای که در حرم علی، حسین، و عباس[ علیهم السلام [ به چشم می خورند، هیچ تناسبی با بیابان های هموار اطراف عراق ندارند. حومه شمالی بغداد، که «کاظمین» نام دارد، حرم های گسترده امامان هفتم و نهم را در خود جای داده است. در همین سمت شمال و در فاصله ای دورتر، شهر سامرّا قرار دارد که با وجود سنّی بودن اهالی آن، جایگاه حرم نهمین و یازدهمین امام است. با این همه، سامرّا به دلیل آنکه زادگاه امام دوازدهم، مشهور به «مهدی» (هدایت شده) و «منتظر» (آنکه مردم در انتظار اویند)[ علیه السلام ] بوده، از همه مهم تر است. غیبت مهدی[ علیه السلام ] که آن هم در سامرّا واقع شده کانون معادشناسی شیعی و فلسفه دوران ظهور عدالت است.

تشیّع در عراق صرفا آموزه ای مذهبی نیست، بلکه پدیده ای فرهنگی و جغرافیایی است و به همان اندازه که از اعتقاد مذهبی نیرو می گیرد، از غنای میراث و محیط نیز بهره می برد. دجله و فرات در جنوب عراق به هم می رسند و انشعابات آن ها، که به سمت آبگیر مرکزی جریان دارند، باتلاق های بسیار وسیعی ایجاد کرده اند. این منطقه قدیمی با روستاهای شناور، جنگل هایی از نی، گاومیش آبی، پرندگان وحشی و مضیف ها یا مهمان سراهایی از نی، که استادانه ساخته شده اند، محل افسانه ای سومر اولین تمدن بین النهرین است. دو رودخانه مذکور پس از منطقه باتلاقی به مصبّ گسترده ای جریان می یابند که وسیع ترین مناطق نخلستانی عراق است. منظره سرسبز و پرآب بین النهرین جنوبی به اندازه شهرهای مقدّس نجف و کربلا، در خودآگاهی فرهنگی شیعی نقش دارد.

مراسم های گروهی تشیّع به صورتی گسترده در سه شهر مقدّس و اصلی نجف، کربلا و کاظمین برگزار می شوند و در شهرهای مهم دیگر عراق، به صورتی محدودتر و در محله ها، خانه ها و حسینیه های شیعیان انجام می گیرند. این مراسم ها با فرهنگ عامیانه ای غنی همراهند که مشتمل هستند بر نمادها و آیین هایی که به صورت دسته جمعی برگزار می شوند و نیز آمیخته اند با قرائت یا مرثیه سرایی برای شهادت حسین [ علیه السلام ]، همخوانی گروهی درباره زندگی ائمّه، آماده سازی غذا برای فقرای بیرون مساجد و اهدای قربانی به پیشگاه ائمّه در حرم ها. عظیم ترین این مراسم ها در روز عاشورا، سالگرد درگذشت امام حسین [ علیه السلام ] برگزار می شود. در این روز، صدها هزار مؤمن به صورت دسته جمعی از شهرهای کوچک و بزرگ عراق به سوی کربلا سرازیر می شوند. قدرت اساسی این شعائر دسته جمعی حتی به خودآگاهی شیعیانی که کاملاً مذهبی نیستند نیز سرایت کرده است. پیکره سنن شیعی شامل زیارت موسمی، هیأت های مذهبی، متون، تصاویر، تعابیر، طعام و قربانی همسان با اعتقاد مذهبی، چشم انداز روحی تشیّع را ترسیم می کند و [در مقایسه با آن] این امر را در مقیاسی وسیع تر و عمومی تر انجام می دهد. میراث تشیّع، مایه افتخار شیعیان عراقی است و آن ها همجواری با ائمّه و تولیت حرم های مقدّس را موهبتی الهی تلقّی می کنند.

در قرن نهم و دهم، یعنی زمانی که تشیّع استحکام می یافت، متون کلاسیک، تاریخ و سنّت شیعی در کوفه و حلّه نوشته و یا تدوین می گشتند، اما در قرن یازدهم، شهر نجف به مرکز اصلی دانش پژوهی تبدیل شد و تاریخ تأسیس حوزه مهم نجف به همین زمان بازمی گردد. تاریخ دانش پژوهی شیعی در شهرهای مقدّس یکنواخت نیست و مراکز دینی عراق، حتی پیش از گرایش رسمی ایران به تشیّع در ۱۵۰۱، با مراکز این کشور همچون ری، اصفهان و قم رقابت می کردند. در قرن نوزدهم، شمار بسیاری از علما و طلاّب که بسیاری از آنان اهل ایران و نیز لبنان، هند و کشورهای دیگر بودند، پویایی مذهبی و فکری را به نجف و کربلا بازگرداندند. نظارت سهل انگارانه امپراتوری سابق عثمانی و پس از آن، تساهل نسبی حکومت سلطنتی در عراق، به شیعیان جنوب امکان داد تا به ساختن مساجد، مدارس و حسینیه ها بپردازند، اعیاد شیعی را جشن بگیرند و بدون هیچ مداخله ای [از سوی حکومت] آیین های گروهی مذهبی را برپا دارند. بزرگ ترین معلمان مذهبی، یعنی مراجع، از ملّیت های گوناگون در نجف سکنا گزیده اند. دو شهر مقدّس (نجف و کربلا)، بار دیگر زائران را به سوی خود کشاندند و از طریق خمس (مالیاتی مذهبی برابر با ۲۰ درصد منافع) واجبی که شیعیان متدیّن به مراجع می پرداختند و نیز تدفین اجسادی که از گوشه و کنار سرزمین های اسلامی به آنجا منتقل می شدند، درآمدهایی به دست آمدند. نجف و کربلا مناطقی بودند که تا حدّ زیادی مستقل عمل می کردند و فرمان حکومت امپراتوری عثمانی فروتر از اقتدار علمای بزرگ به شمار می رفت.

در آغاز قرن بیستم، شیعیان [عراق] به دو گروه «شهری» ساکن در شهرهایی همچون نجف، کربلا، حلّه و بغداد، و «روستایی»، که بیشتر بافتی قبیله ای دارند و کمتر قابل کنترل هستند، تقسیم شدند. این شهرها مراکزی برای داد و ستد تجّار و صنعتگران و تعلیم و تزکیه زائران و طلاّب بودند و نیز محل ترانزیت کالا و مقرّ حکومت محلی و پادگان های نظامی به شمار می رفتند. در مقابل، قبایل نیمه ساکن و چادرنشین در نواحی روستایی می زیستند و به کار کشاورزی و پرورش دام مشغول بودند و به همان اندازه برای خصومت و غارت آمادگی داشتند. روابط بین شهر و نواحی روستایی به واسطه پادشاهان، پیمان ها و تجارت تنظیم می شدند و با شبیخون های قبیله ای دوره ای به شهرها قطع می گشتند. از اوایل دهه ۱۹۰۰، تجّار شیعه حرکتی را به سوی بغداد در شمال و بصره در جنوب آغاز کردند و پس از جنگ جهانی دوم، این مهاجرت ها شتاب بیشتری یافتند؛ زیرا در این زمان، شهرهای بزرگ به دلیل [بهره مندی از] زیرساختارهای اقتصادی و تمرکز روزافزون حکومت، در مقایسه با اقتصاد محدود شهرهای جنوبی، فرصت های بهتری برای کار فراهم می کردند. رعایای شیعه نیز دسته دسته از مناطق روستایی به بغداد رفتند و در حومه های فقیرنشین آن گردآمدند. شیعیانی که در بغداد و دیگر شهرهای غیرمقدّس می زیستند، از طریق خانواده گسترده، ارتباط با روحانیان رده بالا و رفت و آمد به اقامت گاه های فرعی، به ویژه هنگام برگزاری آیین مذهبی بزرگداشت عاشورا یا تشییع جنازه های خانوادگی، پیوند خود را با کربلا و نجف حفظ می کردند.

در ۱۹۶۹ آیین نامه حکومت عثمانی درباره زمین از طریق «تاپو» (Tapu) یا دفتر ثبت املاک، مالکیت زمین در جنوب عراق را که پیش از این متغیّر و به صورت اشتراکی در دست قبیله بود ثبت و تثبیت کرد. یکی از پیامدهای این اقدام نوگرایانه این بود که جمعیت روستایی به طبقه رعیت اسیری تبدیل شدند که تعداد اندکی از ملاّکان بزرگ و شیوخ قبایل، که تولید گندم، برنج، خرما و پشم را در اختیار داشتند، آن ها را به کار می گرفتند. این مالکان زمیندار پشتیبانان اصلی رژیم ۳۵ ساله سلطنتی بودند و از جانب دربار اعتبار یافته، حمایت می شدند.

از اولین اقدامات انقلاب ۱۹۵۸ که در اثر نفوذ گرایش های چپ گرایانه و سوسیالیست کشور صورت گرفت، اعلام «اصلاحات ارضی» بود که در پی آن، در تلاش برای توزیع زمین بین رعایا، املاک بزرگ قطعه قطعه گردیدند. به هر حال، نتیجه فوری اصلاحات این بود که تولیدات کشاورزی به شدت کاهش یافتند و مهاجرت شیعیان فقیر به بغداد و شهرهای مهم دیگر رو به افزایش نهاد. مهاجرت گسترده شیعیان از جنوب به بغداد، که تا جنگ جهانی دوم تداوم داشت همچون لبنان موجب بهبود وضعیت اقتصادی برخی از شیعیان شد، اما به پیدایش محله های شیعی فقیرنشینی در پایتخت نیز انجامید. شیعیان فقیرتر شهرها، هم نسبت به سنّی ها و هم در مقایسه با شیعیان مرفّه، طبقه پایین محسوب می شدند و بر این اساس، از فرصت های مربوط به حضور فعّال در جامعه به صورت مضاعف محروم می شدند. زاغه های جدید شیعه نشین زمین حاصلخیزی برای [رشد] کمونیسم و پس از آن افراط گرایی اسلامی فراهم کردند.

با تمرکز حکومت در بغداد، پس از استقلال عراق و جاری شدن درآمد فزاینده نفت به کشور، شمار زیادی از تجّار شیعه، که پیش از این در نجف و کربلا و در حدی کمتر در بصره مستقر بودند، نیز به پایتخت عزیمت کردند و در آنجا به تأسیس مراکز تجاری مبادرت ورزیده، غالبا سرمایه و اعتبار قابل ملاحظه ای به دست آوردند. برخی از شیوخ قبایل به طبقه شیعیان تاجر پیوسته، منافع مشترک و پیوندهای اجتماعی متعددی ایجاد کردند. پسران این طبقه ثروتمند تاجر در دانشگاه های جهان عرب و غرب تحصیل کردند و نخبگان فکری و متخصصی به وجود آوردند که پس از جنگ جهانی دوم پدیدار گشتند. در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ یعنی دو دهه پایانی دوران سلطنت، این طبقه تحصیل کرده و برخوردار از پشتوانه مالی مطمئن، رفته رفته به زندگی سیاسی کشیده شد. یکی از محققان به نام حنا بطوطه، شکاف اجتماعی حاصل شده در جامعه را این گونه ثبت کرده است: «اگر در ۱۹۵۸ ثروتمندترین ثروتمندان غالبا شیعه بودند، فقیرترین فقرا نیز عمدتا همان ها بودند.»

انقلاب و یا به گفته برخی، کودتای سال ۱۹۵۸ به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم ضربه ای به شیعیان رده بالا و نه لزوما همه شیعیان وارد ساخت. در اصلاحات اجتماعی و رفاهیِ نخستین انقلاب عراق، با ایجاد خانه های سازمانی، مراقبت های گسترده آموزشی و بهداشتی و فراهم آوردن شغل در بخش عمومی، فقیرترین بخش جامعه عراق که در عمل همان شیعیان فقیر بودند مورد توجه قرار گرفت. کودتاهای بعدی عراق، که دوبار در ۱۹۶۳ و بار دیگر در ۱۹۶۸ صورت گرفتند، آسیب بیشتری بر منافع شیعی وارد آوردند. در سال ۱۹۶۴، حکومت عبدالسّلام عارف افسر سنّی و ملّی گرای عرب که از سوسیالیسم مصری طرف داری می کرد فرامینی صادر کرد مبنی بر ملّی شدن بانک ها، صنایع، شرکت های بیمه و واردات کالاهای اساسی. ملّی سازی مستقیما منافع ملّی تجّار شیعه را، که تا آن زمان از تجارت به صنعت کشیده شده بودند، تحت تأثیر قرار داد. افزون بر این، رژیم عارف، که از سال ۱۹۶۳ قدرت را به دست گرفته بود، و به ویژه رژیم بعث، که در ۱۹۶۸ عارف را از قدرت برکنار کرد، گرایش فرقه گرایانه ای داشتند که آشکارا از تسنّن جانب داری می کردند و برای منافع اجتماعی و سیاسی طیف وسیعی از شیعیان زیان بخش بودند.

شیعیان عراق و حکومت
با پدیدار شدن خاندان قدرتمند صفوی در ایران، که به تازگی و مشتاقانه به تشیّع گرویده بودند، جاه طلبی رژیم شاهنشاهی ایران رودرروی امپراتوری وسیع عثمانی قرار گرفت. رقابت بین این دو قدرت در هیچ جای دیگری به اندازه عراق شدید نبود؛ این کشور از اوایل قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم، به صحنه ای کهنه برای رقابت آن ها تبدیل شده بود. هر کدام از قدرت های امپراتوری که بغداد را تصرف می کرد، به انتقام جویی فرقه ای مبادرت می ورزید و در این میان، سنّیان و یا شیعیان قربانی می شدند. فروپاشی حکومت صفوی به هر نوع عرض اندام جدّی ایران خاتمه بخشید و سلطه امپراتوری عثمانی بر عراق تا جنگ جهانی اول پابرجا بود. پس از قرن ها حاکمیت ضعیف، در نیمه دوم قرن نوزدهم، کنترل اجرایی ترکیه بر عراق با به کارگیری نظام ولایات تقویت شد. مقامات ترک در منصب کارمندان رده بالای دولت و مقامات حکومتی دیگر فعالیت می کردند، اما دسته اندکی از عراقی های بومی در کنار ترک ها در نظام اداری ریشه دوانیدند. از آنجا که رقابت ترک ها با ایرانیان بر سر عراق دارای تاریخی دیرینه بوده و غالبا در کنار این رقابت، تبلیغات فرقه ای نیز صورت می گرفته است، به طور طبیعی، حکومت عثمانی تنها به شهروندان سنّی عراق به عنوان زیربنای نظام حمایتی محلی اعتماد می کرد. با انزوا و سرکشی شیعیان چه قبایل نافرمان و چه شهروندان پرخاشگر شهرهای مقدّس عثمانیانی که به طور متوالی بر عراق حکم می راندند، راحت تر می توانستند به گزینش [سنّیان و کنار نهادن شیعیان [بپردازند. بر این اساس، جامعه سنّی دست کم از حمایت و آموزش هایی هرچند بسیار ناچیز بهره مند بود، در حالی که شیعیان، به ویژه در مناطق جنوب بغداد، [کاملاً] خارج از نظام قرار داشتند.

با شکل گیری حکومت عراق پس از جنگ جهانی اول، گروهی از افسران نظامی سنّی، که اوایل در ارتش عثمانی خدمت کرده و بعدها به انقلاب ۱۹۱۶ اعراب علیه ترکیه پیوسته بودند، به یاری قدرت استعماری بریتانیا برخاستند. راه اندازی انقلاب عراق به دست شریف هاشمی مکّه (شریف حسین) و فرزندانش صورت گرفت، اما بریتانیا، که همکاری نزدیکی با افسران عراقی داشت، آن را حمایت، تأمین و هدایت می کرد. این افسران عراقی با پذیرش رهبری شاهزاده فیصل، پسر شریف حسین، برای مدت کوتاهی او را در سوریه همراهی نمودند و پس از آن، هنگام تاج گذاری فیصل در ۱۹۲۱، به همراه او به عراق بازگشتند. چهره های سرشناس سنّی بغداد، از جمله افسران سابق حکومتی، زمینداران و رهبران مذهبی، پس از تردیدهایی کوتاه مدت که از دل نگرانی های مذهبی ناشی شده بودند، انقلاب عرب و نقش بریتانیا را با خشنودی پذیرفتند. در طول جنگ جهانی اول، نگرش شیعیان عراق به بریتانیا با تردید بیشتری همراه بود. هنگامی که سربازان بریتانیایی در خاک عراق به جنگ با ترکیه پرداختند، روحانیان شیعه و شیوخ قبایل از حمایت یک کافر در مقابل نیروی مسلمانان خودداری ورزیدند، به ویژه اینکه با حضور قوای بریتانیا و مسئولان آن در جنوب عراق، احتمال داده می شد قدرت و منافع اقتصادی روحانیان و شیوخ محدود شود.

از زمانی که دست ترکیه به طور جدّی از عراق قطع شد و حضور بریتانیا به واقعیتی از زندگی تبدیل گردید، به دست گرفتن آینده عراق مورد توجه عراقیان قرار گرفت. شیعیان، پیشگام «ثوره العشرین» یا انقلاب ۱۹۲۰ بودند؛ انقلابی که استقلال از بریتانیا را می طلبید و در واقع، زمینه ساز اعلام رژیم سلطنتی در عراق بود. شیعیان بر اساس آنچه آن را نقش اساسی در انقلاب قلمداد می کردند، خود را دست کم به اندازه سنّی ها در آینده حکومت عراق سهیم می دانستند و هنگامی که بریتانیا عراق را به نخبگان نظامی سنّی واگذار کرد، [شیعیان] شدیدا سرخورده شدند. این تصمیم بریتانیا علت های متعددی داشت که مهم ترین آن ها تاریخ روابط بین نیروهای اشغالگر بریتانیا و دو گروه اعتقادی [شیعه و سنّی] بود. شیعیان در طول جنگ، به دلیل ملاحظات دینی، عمدتا مخالف بریتانیا بودند و هنگامی که سربازان بریتانیایی بصره را تصرف کردند و از طریق مراکز شیعی به پیشروی به سوی شمال پرداختند، شیعیان دوشادوش ترک ها به مبارزه با آنان برخاستند. [در مقابل] تنها شمار اندکی از رهبران سنّی با بریتانیا مخالف بودند و در واقع، بسیاری از آنان همکاری نزدیکی با نیروهای بریتانیا داشتند و در پی جلب حمایت آن ها بودند. افزون بر این، سنّیان در جامعه ای شهرنشین می زیستند [و از این رو، رفتارشان] قابل پیش بینی تر و فهم و کنترل آنان آسان تر بود. در مقابل، بیشتر شیعیان هنوز از یک نظام اجتماعی قبیله ای اسرارآمیز و مهارنشدنی پیروی می کردند که فهم و کنترل آن برای بریتانیا به مراتب دشوارتر بود. همچنین جامعه سنّی پایورانی از کارمندان نسبتا تحصیل کرده دولتی در اختیار داشت که در دستگاه های حکومت عثمانی تعلیم دیده و با اداره ایالت ها آشنا بودند.

عامل دیگری که بریتانیا را به سنّیان متمایل ساخت، فعالیت سیاسی روحانیان شیعه و نفوذ آن ها بر جمعیت شیعی بود. روحانیان رده بالای شیعه در عراق که بسیاری از آن ها ایرانی تبار بودند به ویژه در ۱۸۹۱ به منافع بریتانیا در ایران آسیب زندند؛ چرا که مخالفت قاطعانه آن ها حکومت ایران را مجبور کرد امتیاز انحصاری تنباکو را، که به بریتانیا واگذار کرده بود، لغو کند. همچنین در ۱۹۰۹ روحانیان شیعه از جنبش مشروطه در ایران، که موجب سقوط شاه قاجار شد، حمایت کردند. در نوامبر ۱۹۱۹ میرزا محمّد تقی شیرازی، مرجع بزرگ عراق، که در کربلا مستقر بود، فتوایی مبنی بر حرام بودن انتخاب یا برگزیدن غیرمسلمان برای حاکمیت بر عراق صادر کرد. در آگوست ۱۹۲۰، شیرازی فتوای دیگری صادر کرد که شورش ۱۹۲۰ علیه بریتانیا را مشروعیت می بخشید. درگیری روحانیت شیعه در فعالیت های سیاسی ضد بریتانیایی، استقلال جسورانه آن ها و نفوذشان بر جوامع شیعی، شیعیان را شرکای نامطلوبی جلوه داد و بریتانیا را به حمایت از جامعه سنّی، که دردسرشان کمتر و کنترلشان راحت تر بود، سوق داد.

همراهی سنّی گرایی با قدرت نظامی و نیز با شکل گیری حکومت، که در زمان جنگ آغاز شده بود، پس از استقلال تثبیت شد و اقدامات ناچیزی که در طول دوران سلطنت برای وارد ساختن شیوخ قبایل و چهره های سرشناس شیعه به مجلس و کابینه انجام گرفتند، تأثیری بر آن نگذاشتند. قدرت رو به رشد قوای مسلّح عراق و رشد ملّی گرایی افراطی عرب در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، موجب تقویت هر چه بیشتر قدرت سنّی گردیدند. [ظهور] گونه های افراطی ملّی گرایی عربی، که به قبضه کردن قدرت توسط بعثی ها در ۱۹۶۸ و پس از آن به محصور شدن قدرت در دست معدودی از طوایف هم پیمان سنّی انجامید، تلاش های قبلی حکومت برای وارد کردن شیعیان به ساختار قدرت عراق را بی اثر ساخت. بیشتر شیعیان به نوبه خود، نسبت به حکومت بی اعتماد بودند و از مناصب دولتی اجتناب می ورزیدند. روحانیت، جمعیت شیعی را از خدمت گزاری به حکومتی، که آن را نامشروع و تهدیدی برای قدرت خود می دانست، منع می کرد. بر این اساس، در دهه ۱۹۲۰ علما با حضور دانش آموزان در مدارس حکومتی جدیدالتأسیس مخالفت می کردند؛ چرا که از نظر آنان، این مدارس کودکان را از نظارت روحانیت دور نگاه می داشتند و برنامه های آموزشی سکولاری ارائه می دادند. با تشکیل ارتش عراق در ۱۹۲۱، روحانیت شیعه با آن مخالفت ورزید و در چند دهه بعد، شمار اندکی از شیعیان وارد آکادمی های نظامی شدند.

ملک فیصل اول و برخی از رهبران سیاسی طی سال های اولیه سلطنت از این حقیقت آگاه بودند که نظامی که در آن اقلّیت عرب سنّی بر اکثریت عرب شیعی (و اقلّیت عظیم کُرد) حکومت کند، ناقص و بی ثبات است. ملک فیصل در مارس ۱۹۳۳ مدت کوتاهی پیش از مرگش در یادداشت های محرمانه ای نسبت به خطرات و بی ثباتی ذاتی چنین نظامی هشدار داد. در نتیجه، سلطنت درصدد جلب نظر شیوخ قبایل و زمینداران سرشناس شیعه برآمد و بدین وسیله، بخش محدودی از حامیان خود را در میان شیعیان فراهم آورد که می توانست به وسیله منافع و امتیازات، آن ها را کنترل نماید. افزون بر این، حکومت در روندی نسبتا روشن بینانه اما کند، به توسعه تعلیم و تربیت در میان شیعیان و کشاندن آن ها به خدمات حکومتی همّت گماشت. در طول دوره سلطنت از ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۸، از میان ۲۳ نخست وزیر، فقط ۴ تن شیعه بودند (و تمامی آن ها پس از ۱۹۴۷ به قدرت رسیدند)، هرچند چندین عضو کابینه و شمار زیادی از نمایندگان مجلس را نیز شیعیان تشکیل می دادند. علی رغم برداشته شدن چنین گام هایی از سوی حکومت، مشارکت در قلمروی محدود وجود داشت و بخش های حسّاس حکومتی همچون دفاعی، پلیسی و امور اقتصادی، همچنان به سنّیان اختصاص داشتند. به دلیل آنکه اقدامات انجام شده برای به حساب آوردن شیعیان به کندی صورت می گرفتند، دقیقا کنترل می شدند و به گروه محدودی اختصاص داشتند، اصلاحات صرفا سطحی بودند و تأثیر اندکی بر کلّ جمعیت شیعه به جا می گذاشتند. از این رو، نابرابری آشکار میان سنّیان و شیعیان، در طول ۳۵ سال حاکمیت هاشمیان، صرفا به صورتی جزئی برطرف شد.

در مقابل، شیعیان عراقی همچون همتایان لبنانی و بحرینی شان، جذب احزاب انقلابی خارج از چارچوب سیاسی موجود شدند. سیاست با محتوایی ایدئولوژیکی و قدرتمند، جوانان شیعی تازه تحصیل کرده و ناراضی از طبقات رو به رشد متوسط جامعه را به سوی خود جلب کرد. برای این گروه از شیعیان، کمونیسم جذابیت خاصی داشت؛ چرا که ترسیمگر ایده آل های عدالت اجتماعی، برابری طبقاتی و توزیع عادلانه ثروت بود. تمامی این مسائل در عراق و به ویژه در مواردی که به شیعیان مربوط می شدند، نارسایی های فراوانی داشتند. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ قسمت عمده احزاب کمونیست عراق را شیعیان تشکیل می دادند، به حدی که کمونیسم با تشیعّ یکسان انگاشته می شد. (پیوند شیعی، شیوعی، شعوبی شیعی، کمونیست، ضد عرب که در فصل دوم نقل شده، از این جاست.) در مقابل، سنّی ها بر خلاف رقبایشان، حکومت را «شریک خود» و خود را شریک حکومت تلقّی می کردند و حتی هنگامی که در زمانی خاص با یکی از حکومت ها مخالفت می ورزیدند، مجالی برای ابراز وجود جمعی و موفقیت در نظام حکومتی موجود باقی می گذاشتند. سیاست مخالفت [با حکومت] در چارچوب سیاسی، عمدتا رقابت درونی گروه های سنّی بر سر قدرت بود و شیعیان در آن صرفا از نقشی درجه دوم برخوردار بودند.

ملّیت گرایی عربی نیز آن گاه که در مرحله انقلابی اش بود و با تفسیری که بعثیان از آن ارائه می دادند توجه شیعیان جوان ناراضی را به سوی خود جلب می کرد، البته در حدی بسیار پایین تر از کمونیسم. بعث گرایی ایدئولوژی بومی و مبتنی بر هویّت عربی ارائه داد که فرارفتن از اختلافات فرقه ای و رهایی از استعمار غربی را نوید می داد. هنگام اولین کودتای حزب بعث در ۱۹۶۳، شیعیان فراوانی برای تصدّی رهبری غیرنظامی این حزب نوپا جذب شدند. با این حال، پس از آنکه حزب بعث برای مدتی کوتاه در ۱۹۶۳ به قدرت رسید و به محض اینکه رژیم دوم بعث در ۱۹۶۸ جایگزین آن گردید، یعنی وقتی خود بعث به حزب حکومت تبدیل شد، حضور شیعیان در حزب به شدت کاهش یافت و رهبران شیعی عملاً کنار نهاده شدند. به هم خوردن ترکیب فرماندهی منطقه ای (عراقی) حزب بعث در این دوران، نشانگر همین مسئله است. در حالی که در ۱۹۶۳، ۶ تن از ۱۳ عضو فرماندهی منطقه ای بعث شیعه بودند، در ۱۹۷۰ هیچ عضو شیعی در آن وجود نداشت. به همین صورت، در ۱۹۶۳، ۶ نفر از ۱۸ عضو شورای فرمان دهی انقلابِ رژیم اولیه بعث را شیعیان تشکیل می دادند، در حالی که در شورای ۱۵ نفری فرمان دهی انقلاب، که رژیم دوم بعث در ۱۹۶۸ تأسیس کرد، یک عضو شیعه هم حضور نداشت. پس از ۱۹۶۴ شیعیان رفته رفته تمام منافع سیاسی را که در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ و در دوران کوتاه رژیم عبدالکریم قاسم در سال های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۳ به دست آورده بودند، از دست دادند. پس از ۱۹۶۹ حکومت جدید بعثی به ایجاد محدودیت هایی فراوان در زندگی مذهبی و فرهنگی شیعیان پرداخت که مصادره موقوفات، تعطیل کردن مدارس علمیه و ممانعت از اجرای مراسم مذهبی نمونه ای از آن هاست.

ملّیت گرایی عربی سکولار این قابلیت را داشت که با ارائه نظامی که فراتر از فرقه گرایی و مذهب است، شکل فعالیت سیاسی را تغییر دهد. با این حال، ملّیت گرایی عربی و به ویژه حزب بعث با محدودیت فکری اش، در ایفای این وظیفه در عراق شکست خوردند و در مقابل، فرهنگ سیاسی سنّی موجود را استحکام بخشیدند. رژیم بعث دست کم به لحاظ نظری، عراق را نه به عنوان یک هدف مستقل، بلکه بخشی از جهان گسترده تر عربی می داند و به شدت متأثر از روایات، تصورات و سنن تاریخ رایج عربی است که معمولاً سهم شیعیان را نادیده می گیرد و یا به صورت جدّی از ارزش آن می کاهد. اتخاذ موضعی پان عربی در عراق، در عمل راه حل ساده ای برای بعثی ها بود؛ چرا که بدین وسیله، از مسئله حاکمیت اقلّیت سنّی طفره می رفتند و مبنای مشروعیت را صلاحیت عربی قرار می دادند، نه عراقی. بر این اساس، طی دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، رژیم بعث یک زبان سیاسی انتزاعی به وجود آورد که کل جهان عرب را مورد خطاب قرار می داد و از شرایط خاص عراق و ویژگی ها و نیازهای جامعه عراق فراتر می رفت. هنگامی که در دهه ۱۹۷۰ مقاومت مسلّحانه و مستمر کردها توجه رهبران بعثی را ناگزیر به سوی مسئله کردها کشاند، واکنش رژیم نسبت به مطالبات آن ها آمیزه ای از خشونت و حمایت لفظی بود: کردها به عنوان اقلّیتی غیرعربی، موجوداتی حاشیه ای تلقّی می شدند که نمی توانستند زیان چندانی بر حکومت بعثی عربی در بغداد وارد سازند. اما شیعیان مسئله خطرناک تری پیش می آورند که هیچ گونه سازشی برنمی تابد: آن ها هم به سبب عرب بودن و هم به دلیل اکثریت داشتن، در قلب ملت عراق جای دارند و در موقعیتی واقعند که می توانند چشم انداز سیاسی عراق را به صورتی اساسی دگرگون کنند. هرگونه اعتراف به این نکته که شیعیان مورد غفلت و بی توجهی واقع شده اند و اینکه جبران این امر ضروری است، بنیان قدرت رژیم را تهدید می کند. بنابراین، روشن است که چرا ایجاد نظامی سیاسی که ترکیب جمعیت شناختی عراق را بهتر نمایان سازد و فرصت های مناسب تری برای شیعیان به وجود آورد، بخشی از برنامه سیاسی بعثی ها نیست.

نکته ای که ارتباط خاصی با شیعیان عراقی دارد، این است که ملّیت گرایی عربی مدت ها خود را از طریق دشمنانش تعریف می کرد و ایرانیان را دشمنان تاریخی عرب ها و تهدیدی دایمی برای تمدن عربی می نمایاند. برابرانگاری ایران با تشیّع و حضور درازمدت علما و خانواده های ایرانی در عراق شیعیان را در کانون سوء ظن قرار می داد. مفهوم «شعوبیه» به عنوان نقطه تلاقی نفوذ شیعی و ایرانی (یعنی ضد عربی) در مباحث سیاسی ملّی گراهای عرب عراقی مجددا رواج یافت و در آثار خیراللّه التُلْفه، عمو، پدرزن و مشاور صدام حسین به نقطه اوج شوونیسم (خاک پرستی) رسید. در تفسیری جزم گرایانه از ملّیت گرایی عربی، شیعیان به علت ارتباط نزدیک ایران با تشیّع گناه کار شناخته می شدند. بعث گرایی افزون بر [مسئله [تنگناهای ایدئولوژیکی و [تکیه بر] منافع شخصی، از ۱۹۶۸ توسط رژیم عراق به عنوان وسیله ای برای کنارگذاری [مخالفان] و تمرکز قدرت در دست عده ای معدود به کار گرفته شد. هر چند کنارگذاری سنّیان شهرنشین روز به روز افزایش می یافت، اما در مورد شیعیان، تقریبا تمامی آن ها مشمول این امر بودند. چنان که گذشت، در ۱۹۷۰، شورای فرماندهی انقلاب، که تنها بخش تصمیم گیری در حکومت بود، هیچ عضو شیعی نداشت. با این همه، طی دهه ۱۹۷۰، حکومت عراق تصمیماتی گرفت که بر آینده عراق در دهه های بعدی تأثیرگذار بودند: پیش نویس قانون اساسی جدیدی طرّاحی شد، توافقنامه ای سرنوشت ساز مبنی بر خودمختاری کردها امضا گردید (که رژیم در جنگ بعدی با کردها آن را نقض کرد)، مرز دریایی ایران و عراق به شکل تازه ای تعیین گردید (که صدام بعدها آن را بی اعتبار دانست) و بخش نفت عراق ملّی اعلام شد. شیعیان در هیچ یک از این تصمیمات نقشی نداشتند. تبعیضی که رژیم بعث از ۱۹۶۸ علیه شیعیان اعمال می کرد، تا حد زیادی از احساس تعصّب ذاتی رهبران جدید رژیم ناشی شده بود؛ چرا که آن ها به طبقات میانه فرودست شهرهای کوچک سنّی نشین در ایالات مرکزی عراق تعلّق داشتند و نماینده جامعه ای تنگ نظر بودند که بسیار کمتر از ساکنان شهرهای بزرگ با دیگران مدارا می کنند و تبعیض نژادی را کنار می نهند. این تبعیض علت دیگری نیز داشت و آن این بود که رژیم می خواست برخورداران از قدرت سیاسی را به تدریج کاهش دهد و سرانجام، ارتش و خود حزب را نیز کنار گذارد و قدرت را به دست شماری اندک از فرقه های متحد بسپارد.

رژیم بعثی صدام حسین در همان حالی که تبعیض مذهبی و سیاسی شدیدی نسبت به شیعیان اعمال می کند، تحت عنوان سکولاریسم، گرایش های فرقه ای را برنمی تابد. سیاست های رژیم عراق عبارتند از: (۱) انکار دنبال کردن ملاحظات فرقه ای در سیاست های داخلی؛ (۲) مردود شمردن خواسته های شیعیان به علت اینکه فرقه گرایانه، تفرقه افکنانه و ملهم از ایرانند؛ (۳) وارد کردن تعداد کمی از شیعیان در پست های فرعی یا تشریفاتی برای پیش گیری از انتقادها؛ (۴) تضعیف نهادهای مذهبی شیعی و جلوگیری از رشد آن ها؛ (۵) برخورد شدید با فعالیت های سیاسی شیعیان.

رژیم با اینکه عمل شخصی به تشیّع را مجاز می داند، با هر نوع اظهار گروهی یا علنی تشیّع و ابراز همبستگی شیعیان به مبارزه پرداخته، آزادی عمل و توان علمی نهادهای مذهبی را تضعیف می کند. اعدام روحانیان شیعه تنها یکی از مظاهر سرکوب شیعیان توسط رژیم است. در ۱۹۷۹، سالی که صدام حسین رئیس جمهور عراق شد، دست کم ۱۴ روحانی شیعه و در ۱۹۸۰، ۱۳ تن دیگر اعدام شدند. موج گسترده تری از اعدام ها و «ناپدیدشدن ها»ی روحانیان شیعه در ۱۹۹۱ صورت گرفت. در این سال، ۹۶ تن از اعضای خاندان حکیم و ۲۸ نفر از خانواده بحرالعلوم به همراه افرادی دیگر، بازداشت و ناپدید شدند.

در نهایت، باید خاطرنشان کنیم که مشکل شیعیان عراق حکومت است و نه دیگر بخش های جامعه عراق. در شهرهای بزرگ تر، به ویژه بغداد و بصره، یکسان سازی فرقه ای (رفع تبعیض نژادی) و روابط مسالمت آمیز جوامع سنّی و شیعی دارای سابقه ای طولانی و در حد نسبتا بالایی است. جمعیت بیشتر محله های بغداد، بخصوص محله های جدید آن، مختلط است، البته در برخی محله ها نیز اکثریت با سنّیان و در برخی محله ها اکثریت با شیعیان است؛ چنان که محله هایی را می توان یافت که عمدتا مسیحیان و کردها در آنجا ساکنند. به طور کلی، توزیع جمعیت شناختی بغداد بیشتر با وضعیت اقتصادی یا حرفه ای متناسب است تا مذهب و قومیت. این امر به ویژه در مورد محله هایی صادق است که پس از ۱۹۵۸ برای سکونت اعضای حرفه های خاص، همچون آموزگاران، افسران ارتش یا گروه های دیگر ساخته شده اند. به همین صورت، عمدتا نوع پیوند حرفه ای و طبقاتی روابط اجتماعی درون خود جامعه شیعی و ارتباط شیعیان و سنّیان را تعیین می کنند، نه مبانی اعتقادی. ازدواج شیعه و سنّی بسیار متداول شده و به همین گونه، شراکت مختلط شغلی، مورد پذیرش و عمل قرار گرفته است. با این حال، حتی در محدوده مختلط بغداد، پیوندهای اجتماعی شیعی از طریق آیین های مذهبی و رسوم درون گروهی تداوم دارند. سنّی ها به لحاظ اجتماعی با سنن شیعی مدارا می کنند و در عین حال، آن ها را شگفت آور می دانند.

احیای تشیّع به عنوان اعتقاد و عملی شخصی، طی سال های شکل گیری اش در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ واکنشی بود در مقابل سکولارشدن روزافزون جامعه عراق و منافعی که کمونیست ها از میان شیعیان جوان تحصیل کرده به دست می آوردند. اما تعارض تشیّع با کمونیسم، که در بهترین شرایط، تأثیر آن بر نهادهای سیاسی عراق محدود بود، از بعد ایدئولوژیکی بود و تهدیدی فیزیکی برای تشیع یا شیعیان دربرنداشت. با به قدرت رسیدن بعثی ها در عراق در ۱۹۶۸، ماهیت پدیده تهدیدکننده تشیّع تغییر کرد. رژیم جدید در تمامی جنبه ها خطر قریب الوقوعی برای تشیّع بود و امنیت و آسایش جامعه شیعی را تهدید می کرد.

مقارن پایان دهه ۱۹۵۰ روحانیت شیعه شروع به تهیه و تدوین بدیلی اسلامی برای کمونیسم کرد که از حیث شورمندی و اصالت بر آن مقدّم بود. هرچند این جایگزین اسلامی به وضعیت پان اسلامی متمایل بود، در عمل، توسط روحانیت شیعه، بخصوص سیّدمحمّدباقر صدر و سیدمهدی حکیم، پسر مرجع اعلا آیه اللّه محسن حکیم، ترویج می گشت. این بدیل از اصطلاحات شیعی استفاده می کرد، توجه خود را به شیعیان معطوف می ساخت و در استان های جنوبی و نواحی فقیرنشین شیعی بغداد به جذب نیرو می پرداخت. طبقات ثروتمند و شهرنشین شیعه قطع نظر از اظهار همدلی با جنبش به وجود آمده، با جذب افراد تازه مخالفت می کردند. «حزب الدعوه»، اولین سازمان سیاسی اسلامی شیعی، در ۱۹۵۸ در نجف پایه ریزی شد، اما به صورت رسمی در ۱۹۶۸ اعلام وجود کرد. اعضای «حزب الدعوه» از نظر فکری و معنوی از صدر و حکیم الهام می گرفتند، اما صدر هرگز عضو این حزب نبود و درباره نقش اصلی حکیم در شکل گیری و ترویج حزب اطلاع چندانی در دست نیست. الدعوه در ابتدا صرفا به تبلیغ (دعوت مردم به ایمان)، تعلیم و احیای اعتقاد دینی می پرداخت. این حزب سرانجام، به حزب سیاسی فعّالی تبدیل شد که به طور مخفیانه کار می کرد و برای مقابله با آموزه های عربیسم و کمونیسم به پرورش پیامی عقلانی می پرداخت.

قبضه قدرت توسط بعثی ها در ۱۹۶۸ با قلع و قمع نهادهای شیعی، محدودشدن اختیاراتی که نهاد روحانیت در طول تاریخ از آن برخوردار بود، ممنوعیت بسیاری از فعالیت های شیعی و قطع ید هزاران خانواده شیعی همراه بود. رژیم عراق در سراسر دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، با خشونتی بی رحمانه، اسلامگرایان شیعی را تعقیب می کرد و اعضای «حزب الدعوه» را به همراه خانواده ها و هوادارانشان و روحانیانی که هدایت معنوی این حزب را بر عهده داشتند، هدف قرار می داد. در اوایل سال ۱۹۶۹ رژیم سیدمهدی حکیم را به اتهام جاسوسی برای اسرائیل بازداشت و شکنجه کرد. رژیم از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۵، دست کم ۴۱ روحانی را اعدام کرد که از جمله آن ها می توان به اعدام محمّدباقر صدر و خواهرش بنت الهدی در ۱۹۸۰ اشاره کرد. در ۱۹۸۸ رژیم مهدی حکیم را در خارطوم ترور کرد. در طول این دو دهه، صدها روحانی دیگر بازداشت شدند که بسیاری از آن ها هرگز آزاد نشده و به صف هزاران عراقی «ناپدید شده» پیوسته اند. در ۱۹۸۰، شورای فرمان دهی انقلاب با صدور حکمی به صورت عطف به ماسبق، عضویت در «حزب الدعوه» را جرمی مستوجب اعدام دانست. [البته] نیاز چندانی به این حکم نبود؛ چرا که رژیم دست کم از ۸ سال قبل از آن زمان، به بازداشت، شکنجه و کشتن افرادی که متهم یا مظنون به عضویت یا هواخواهی «حزب الدعوه» بودند، اشتغال داشت. در واقع، روش هایی که برای شکنجه افراد مظنون به عضویت الدعوه اعمال می شدند اصل و اساس شایعات هولناک و ترس و وحشتی بودند که شیعیان عراقی را فراگرفته بودند.

اعمال سرکوب حکومت منحصر به الدعوه یا شیعیان متدیّن نبود، بلکه کل جامعه را فرامی گرفت. عملیات اخراج اجباری خانواده های شیعی در دهه ۷۰ آغاز شد؛ یعنی زمانی که هزاران تاجر شیعی به رغم تابعیت عراقی شان، «ایرانی تبار» خوانده شدند. حکومت شرکت ها، اموال و مستغلاّت آنان را ضبط، تابعیتشان را لغو و آن ها را همراه خانواده هایشان در مرز ایران رها کرد. نیروهای امنیتی بارها پسران جوان بین ۱۵ تا ۲۵ سال را گرفته، به دارالتأدیب انداختند، و در همان حال، خانواده هایشان را به ترک کشور مجبور کردند. این خانواده ها به ندرت فرزندان جوانشان را مجدّدا می دیدند. روی هم رفته، با برآوردی محتاطانه، می توان گفت: حکومت بعث از ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱، ۱۵۰۰۰۰ نفر را اخراج کرده است.

در ۱۹۷۷ راه پیمایی مذهبی ۳۰۰۰۰ نفره ای که بین نجف و کربلا صورت گرفت و با شعارهای مذهبی و نیز ضد بعثی همراه بود، مورد حمله نیروهای ارتش از زمین و هلی کوپترهای نظامی از آسمان قرار گرفت. رژیم برای سرکوب این مخالفت عمومی، دو روز مشغول کشتار و بازداشت افراد بود. سرکوب شدید شیعیان و جنبش های مذهبی ناگزیر به خشونتی تلافی جویانه انجامید. هسته های رزمندگان اسلامگرا از «حزب الدعوه»، «سازمان عمل اسلامی» (Islamic Action Organization) و گروه های کوچک تر دیگر، دست به اعمال خراب کارانه علیه حکومت زدند. هدف این تدابیر چریکی مأموران امنیتی حکومت، ساختمان های حزب بعث و مقامات رده بالا بود. تلاش های فوق العاده بلندپروازانه ای برای کشتن طارق عزیز، معاون نخست وزیر، در ۱۹۸۰ و نیز رئیس جمهور صدام حسین در ۱۹۸۰ و ۱۹۸۲ صورت گرفتند. با این حال، نتیجه این تلاش های ناموفق چیزی جز اعدام، اخراج و بازداشت بیشتر شیعیان نبود.

مشکل بتوان تعداد افرادی را که به عضویت احزاب اسلامگرا درآمدند برآورد کرد. پسران جوان اغلب بر خلاف میل خانواده هایشان و گاه بدون اطلاع آن ها به این احزاب می پیوستند. هر قدر سطح خشونت حکومت افزایش می یافت تعداد هواخواهان احزاب اسلامگرا که لزوما به عضویت آن ها درنمی آمدند نیز زیاد می شد. در سطح عمومی جامعه شیعی، بسیاری مخالف شور مذهبی اسلامگرایان بودند و از آن بیم داشتند که ستیزه جویی آن ها به منافع اجتماع شیعی زیان برساند. با این همه، تمامی شیعیان به رغم انتقاد و ترسشان، با اعمال اعتراض آمیز مبارزان، که وحشیگری های اقدامات تلافی جویانه رژیم را محکوم می کردند، احساس نزدیکی می نمودند. در پی اعدام سیّدمحمّدباقر صدر و روحانیان دیگر در ۱۹۸۰ و شروع جنگ ایران و عراق، شمار زیادی از روحانیان عراقی به همراه بسیاری از طرفدارانشان رهسپار ایران شدند. سیدمحمّدباقر حکیم، پسرآیه اللّه محسن حکیم و برادر مهدی حکیم، از جمله روحانیانی بود که به ایران گریخت. وی و دیگر رهبران روحانی و غیرروحانی برای هماهنگ کردن فعالیت های گروه های شیعی، که در آن زمان افزایشی فراوان یافته بودند، در تهران و با حمایت حکومت ایران، به تشکیل «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI) مبادرت ورزیدند. هنگامی که شعاع سرکوب به حدی در حال گسترش بود که افراد غیرمرتبط با احزاب اسلامگرا را نیز دربرمی گرفت، شمار فزاینده ای از شیعیان و نیز سنّیان احساس خطر کردند و برای پیش گیری از اینکه قربانی سوءظن های رژیم شوند، به اختیار خود، عراق را ترک کردند. علاوه بر ایران، سوریه، کشورهای خلیج و بریتانیا نیز در دهه ۱۹۸۰ شاهد هجوم گسترده شیعیان عراقی بودند.

جنگ ایران و عراق ایجاب می کرد که حکومت عراق رویکرد دوسویه ای نسبت به شیعیان اتخاذ کند. رژیم عراق در سال های آغازین جنگ، که در مبارزه با حریف ایرانی اش امتیازاتی به دست آورده بود، آزار و اذیت روحانیان شیعه و احزاب اسلامگرا را تشدید کرد و به تبعید خانواده های شیعی به ایران سرعت بیشتری بخشید. با این همه، عراق تا ۱۹۸۳ برتری نظامی اش را از دست داد و ناچار به اصلاح خط مشی خود پرداخت. رژیم دریافت که می بایست وفاداری شیعیانی که اکثریت قاطع سربازان و افسران درجه دار نیروهای مسلّح عراق را تشکیل می دادند، حفظ شود و نیز به رغم تبلیغات ایران، صلاحیت های اسلامی اش را تقویت کند. دیدار مقامات رده بالای عراقی، از جمله صدام حسین از شهرهای مقدّس نجف و کربلا به نحو چشمگیری افزایش یافت و همه نشانه های آیین های ملّی را در خود گردآورد. ساختمان های این شهرها در همان حال که علمای شیعه تحت ارعاب و سرکوب بودند، نوسازی و تزیین شدند. صدام حسین برای کسب اعتبار بیشتر، به ویژه در مقابل شیعیان، با جعل شجره نامه ای، ادعا کرد که نسب وی به واسطه امام حسین[ علیه السلام ] به پیامبر می رسد و بر این اساس، سیّد و عضوی از اهل بیت (خاندان محترم پیامبر[ علیهم السلام ]) است. بدین صورت، صدام سعی داشت تا هم پیوندی عاطفی با شیعیان برقرار کند و هم خود را در جایگاه مذهبی بسیار بالایی قرار دهد.

حکومت عراق تلاش فراوانی کرد که جنگ با ایران را به عنوان بخشی از نزاع دیرین عرب و عجم جلوه دهد، نه صرفا جنگی میان این کشور با همسایه ایرانی اش و یا جنگی فرقه ای بین نظام سیاسی سنّی و شیعی. رژیم این جنگ را با اشاره به نبرد سال ۶۳۷ میلادی که ایران را تحت حاکمیت مسلمانان قرار داد، «قادسیه صدام» نامید و با این کار، درصدد بود به آن بعدی مذهبی ببخشد. این نام به طور ضمنی بیانگر آن بود که اعراب، مسلمانان حقیقی هستند و ایرانیان مجوسند. («مجوس» عنوانی است کلی که آیین زرتشت و دیگر ادیان باستانی ایران را دربرمی گرفت.) رژیم تا حدی به خاطر ترس از اینکه شیعیان به نفع ایران دست به اقدامات خراب کارانه در جنگ بزنند، با احساسات پان عربی و پان اسلامی عراقی ها بازی می کرد. در واقع، علی رغم تمایلات و خواسته های ایران و حملات گاه و بی گاه رزمندگان شیعه به اهداف حکومت در طول جنگ، نشانه ای از شورشی شیعی در عراق به چشم نمی خورد. در حقیقت، هنگامی که جنگ در ۱۹۸۲ به خاک عراق منتقل شد، احساسات میهن پرستانه عراقی ها بر تمامی ملاحظات دیگر غالب گردیدند؛ فرار از خدمت در ارتش کاهش یافت و شیعیان با همان جدّیت سنّی ها به جنگ پرداختند. احساس نارضایتی توده های شیعیان نسبت به جنگ از ملاحظات دیگری غیر از رابطه اعتقادی آن ها با ایران ناشی شده بود. به بیان دقیق تر، شیعیان معتقد بودند که رژیم عراق این جنگ بیهوده و خانمان برانداز را صرفا به خاطر جاه طلبی خود به راه انداخته است و در عین حال، عراقیان چاره ای جز دفاع از کشورشان ندارند. هر قدر جنگ به درازا می کشید، شمار مصدومان (که عمدتا شیعه بودند) افزایش و اقتصاد افول بیشتری می یافت، ابراز انزجار شیعیان نسبت به حماقت رژیم نیز تشدید می شد. معضل شیعیان گزینش یکی از دو رژیم عراق و ایران نبود؛ آن ها بین خصومتشان با رژیم عراق از یک سو و مهین پرستی شان از سوی دیگر، گرفتار بودند و در نهایت، نشان دادند که به کشورشان وفادارند، نه به رژیم. اما در سال های بعدی جنگ ایران و عراق، صرفا آتش بسی موقتی بین رژیم و شیعیان برقرار بود. در ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ درگیری بین گروه های چریکی شیعه و حکومت عراق مجدّدا شروع شد و رژیم باتلاق های جنوب عراق را به بهانه آنکه پناهگاه سربازان فراری و مخالفان هستند، مورد حمله قرار داد. در دسامبر ۱۹۸۸ حکومت عراق طرح بسیار محرمانه «عملیات در باتلاق ها» را به اجرا گذاشت که به موجب آن، محاصره ای اقتصادی بر منطقه تحمیل می گشت، روستاها و محصولات کشاورزی به آتش کشیده می شدند و مظنونان توقیف می گشتند.

نقطه عطف رویارویی شیعیان و رژیم، شورش گسترده ای بود که در مارس ۱۹۹۱، بلافاصله پس از جنگ خلیج، در جنوب عراق پدید آمد و شورش کردها در شمال را به دنبال آورد. ناآرامی های جنوب شورش های بدون رهبری و خود به خودی شیعیان از تمامی نحله های سیاسی بودند که اسلامگرایان و چپ گراها را با یکدیگر آشتی دادند؛ اما عمده آنان را کسانی تشکیل می دادند که به هیچ حزب سیاسی وابسته نبودند و نه بر مبنای یک ایدئولوژی خاص، بلکه به دلیل خشم و نفرتی که از رژیم داشتند، می جنگیدند. چند روز بیشتر طول نکشید که شورش به تمامی استان های جنوب بغداد کشیده شد. حکومت مخالفان را «غوغاء» (اوباش) و شورش را «خشونت اراذل» نامید. رژیم در واکنشی وحشیانه، با به کارگیری تانک، توپ و هلی کوپترهای جنگی، به بمباران شهرها و حرم های جنوب پرداخت. تانک های ارتش زیر نظر حسین کامل، داماد صدام، وارد کربلا شدند، در حالی که پرچم هایی با خود حمل می کردند که شعارشان چنین بود: «لا شیعهَ بعد الیوم.» (از این پس شیعه ای نخواهد بود.) شواهدی وجود دارند که رژیم در حمله خود، از بمب ناپالم استفاده کرده است. به گفته علی حسن المجید، پسر عموی صدام، رژیم در عملیات سه هفته ای اش برای سرکوب شورش ۳۰۰۰۰۰ نفر را کشت. حتی اگر این رقم اغراق آمیز باشد، گزارش های شاهدان عینی بیانگر آن هستند که پشته هایی از اجساد خیابان ها و بزرگراه های شهر را پوشانده بودند. پس از شورش، هفت مقاله، که به باور همگان صدام حسین آن ها را نگاشته بود، در روزنامه رسمی حزب بعث، الثوره، منتشر شد. این مقالات مخالفان شیعی را «جاسوسان ایرانی» نامیدند و شیعیان ساکن در باتلاق ها را غیرعرب هایی قلمداد کردند که از ابتدا بیگانه بوده و به لحاظ اخلاقی فاسد و نفرت انگیزند.

فجایعی که رژیم مرتکب شد خشم جهانی شیعیان را در پی داشت. بلافاصله پس از شورش مارس ۱۹۹۱، قریب ۳۳۰۰۰ شیعه به همراه نیروهای متحد به عربستان سعودی پناهنده شدند. دست کم، به همین تعداد نیز به ایران گریختند. مهاجرت شیعیان از عراق از زمان جنگ تاکنون ادامه داشته و جوامع گسترده ای از شیعیان مخالف عراقی را در ایران، سوریه، بریتانیا، کشورهای دیگر اروپایی و ایالات متحده به وجود آورده است. شدت انتقام جویی رژیم نسبت به کردها بر ظلم عمومی افزوده است. از مارس ۱۹۹۱ مخالفت با رژیم به شیعیانی که تا آن زمان غیرسیاسی بودند و نیز به گروه زیادی از سنّیان سرایت کرد.

رژیم عراق از زمان جنگ خلیج تلاش کرده است تا رویکردی چندجانبه نسبت به شیعیان دنبال کند. رژیم برای تقویت اقدامات امنیتی در مناطق ناآرام جنوبی، برخی از شیوخ قبایل را مورد حمایت خاص خود قرار داده و آنان را برای مقابله با جمعیت ساکن در جنوب تجهیز کرده است. همچنین در سطحی تبلیغاتی به مرمّت زیان های وارد شده به حرم ها و بازگشایی آن ها برای زائران خارجی از جمله ایرانیان پرداخته است. در همین حال، رژیم به آزار و اذیت و گاه ترور روحانیان برجسته از جمله آن ها که هیچ فعالیت سیاسی نداشته اند، ادامه داده است. در ۱۹۹۱ آیه الله العظمای ۹۰ ساله، ابوالقاسم خوئی، برجسته ترین مرجع شیعی، به رغم این واقعیت که هرگز فعالیت سیاسی نداشت، مورد بازجویی قرار گرفت و در منزل خود بازداشت شد. پسر وی، محمّدتقی خوئی، در ۱۹۹۴ و دو روحانی عالی رتبه، غروی و بروجردی، در ۱۹۹۸ ترور شدند. علاوه بر این، رژیم به اقدامات پیش گیرانه شدیدی علیه شیعیان مظنون به دشمنی با حکومت دست زده و خانواده های شیعی را مجبور به ترک بغداد کرده است؛ چرا که آن ها در آنجا خطری خاص ایجاد می کنند. در ۱۹۹۲ برای از بین بردن پناهگاه فراریان و مخالفان، طرح «عملیات در باتلاق ها» به شدت اجرا شد که با عملیاتی نظامی برای خالی کردن منطقه از سکنه و نابودسازی اقتصادی و زیست محیطی منطقه از طریق زه کشی همراه بود. قریب ۵۰۰۰۰۰ سکنه شیعی مرداب ناگزیر به ایران یا بخش های دیگر عراق پناهنده گردیده، بسیاری توسط نیروهای حکومتی کشته شده و آسیب های محیطی منطقه را غیرقابل سکونت کرده اند.

با این همه، در شهرها و نواحی روستایی جنوب عراق، مخالفت مسلّحانه ادواری با حکومت همچنان ادامه دارد و هر هفته گزارش هایی درباره رویارویی گروه های شیعه و نیروهای شبه نظامی و حمله به ساختمان ها و مقامات حکومتی ارائه می شوند. این حرکات همواره مقابله به مثل سربازان حکومت را نیز در پی دارند. از ۱۹۹۴ گزارش های مربوط به آتش سوزی روستاها، بازداشت ها، اعدام ها و اخراج اجباری افزایش یافته اند. در فوریه ۱۹۹۹ افرادی مسلّح که تقریبا مسلّم است مأمور رژیم بوده اند، روحانی محبوب، محمّدصادق صدر و پسرش را در نجف ترور کردند. واکنش جامعه شیعی گسترده، شدید و مداوم شده و سطح خشونت بین شیعیان و رژیم را افزایش بیشتری بخشیده است.

هرچند «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI)، الدعوه و دیگر احزاب اسلامگرا مدعی نفوذ سیاسی در منطقه اند، فعالیت های ضد رژیم در جنوب ضرورتا به هیچ حزب سنّتی شناخته شده ای مربوط نیستند. جنبش کنونی مقاومت به گفته کسانی که در آن شرکت جسته یا شاهد عینی آن بوده اند، توسط گروه های محلی که به صورت مستقل عمل می کنند و یا ارتباطی اندک با یکدیگر دارند، اداره می شود و هدایت آن به دست رهبران محلی است. همکاری میان این گروه های چریکی نه بر اساس ساختاری سازمانی، بلکه از طریق پیوندهای خانوادگی و طایفه ای و دوستی های شخصی تحقق می یابد.

در سه دهه گذشته، سیاست حکومت عراق از تبعیض به سرکوب جدّی شیعیان تبدیل شده است. سیاست های سرکوبگرانه رژیم خشم شیعیان داخل و خارج را چنان برانگیخته که تغییر یا فرونشاندن آن بسیار دشوار است. یکی از شیعیان سکولار با بیان اینکه رژیم به «تهدیدی وجودی / حیاتی» برای جامعه شیعی تبدیل شده، در واقع دیدگاه بسیاری از شیعیان را بازگفته است. از زمان جنگ خلیج، جنوب عراق در آتش کم حجم و مداوم ناشی از درگیری مسلّحانه میان گروه های مخالف شیعه و قوای حکومتی می سوزد، امیدی به انعطاف حکومت نیست و دورنمایی از راه حلی که از راه مذاکره حاصل شود، به چشم نمی خورد. در نظر شیعیان، تنها راه حل برکناری رژیم صدام حسین است و هنگامی که تغییری در نظام کنونی عراق پدید آید، بعید است که آنان بپذیرند همچنان طبقه زیردست در حکومت باقی بمانند.

جدایی ها و اتحاد
در نوشتار دائره المعارفی حنا بطوطه درباره عراق، طبقات اجتماعی دیرین و جنبش های انقلابی عراق، فصل مختصری با این عنوان به چشم می خورد: «دو عراقی و سه حزب» (طنزی که در آن حقایق بسیاری وجود دارد.) اختلافات ۱۲ میلیون شیعه عراق از نقاط توافقشان بیشتر است. این اختلافات همچون اختلافات دیگر شیعیان، پیامد تاریخ سیاسی و متغیّرهای اجتماعی و اقتصادی هستند. تصویر شیعیان عراق بر خلاف کشورهایی همچون لبنان، باید از طریق اظهارات و عملکردهای گروه های خارج عراق به همراه شرایط و عملکردهای گروه های داخل بررسی شود. در شورش مارس ۱۹۹۱ بسیاری از مخالفان پوسترهایی حمل می کردند که در آن ها تصاویری از روحانیان شیعه همچون خمینی و محمّدباقر حکیم، رهبر «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI)همراه شعارهای اسلامی آمده بودند. با وجود این، بر اساس گزارش های شخصی که از شورش ارائه شده، بسیاری از کسانی که در این امر شرکت داشته اند، از گرایش ایدئولوژیکی قدرتمندی برخوردار نبوده اند و انگیزه آن ها صرفا مخالفت با رژیم بوده است. در واقع، این گروه ها شور مذهبی اسلامگرایان را علت شکست شورش قلمداد می کنند.

جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ گروه های شیعی مخالف رژیم را به گونه ای بی سابقه بسیج کرد، جان تازه ای به احزاب سنّتی اسلامگرا بخشید و به گونه ای شگفت انگیز، تمامی اشکال مخالفت های سکولار را گسترش داد. همه شیعیان عراقی در مورد مسئله تبعیض و ضرورت عدالت بیشتر در توزیع قدرت اتفاق نظر دارند. علاوه بر این، درباره مسائلی همچون سرکوب، عدم رعایت ذرّه ای از حقوق بشر و اهمیت تغییر سیاسی بنیادی در عراق نیز متفقند. این نگرش اخیر منحصر به شیعیان نیست، بلکه سنّیان نیز به صورتی محدودتر در آن سهیمند.

گذشته از این موضوعات کلی، شیعیان بر سر ماهیت تغییر و سازوکارهای آن، الگوی آینده عراق و جهت گیری سیاسی این کشور با یکدیگر اختلاف دارند. تمایز اصلی بین اسلامگرایان و سکولارها قرار دارد. همان گونه که پیش تر گفتیم، کشور عراق دارای سنّت قدرتمندی از ایدئولوژی های ملّی گرا و چپ گرای عربی است که از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۷۰ شیعیان را مجذوب خود کرده بود. همچنین پیامد تحصیل بسیاری از شیعیان در غرب و اقامت طولانی آن ها در اروپا و ایالات متحده، پیدایش جماعتی از شیعیان لیبرال بود که در اندیشه سیاسی شان از غرب الهام می گرفتند. در حالی که شیعیان سکولار خود را «اکثریت خاموش عراق» می خواندند، گروه های اسلامی بر این باورند که خودشان نمایانگر واقعی منافع شیعیانند و از حمایت اکثریت شیعه برخوردارند. هیچ یک از این ادعاها در شرایط موجود عراق قابل اثبات نیست.

شیعیان به صورتی اجتناب ناپذیر گرایش های ایدئولوژیکی خود را در مباحث سیاسی وارد می کنند و در مورد مفاهیم بنیادینی همچون دموکراسی، حکومت انتخابی، حقوق شهروندی و حاکمیت اکثریت، تفاسیر متفاوتی ارائه می دهند. در این مباحث، هیچ اصطلاحی پیچیده تر از «دموکراسی» نیست و به ویژه اسلامگرایان شیعه بیش از هر اصطلاح دیگری آن را در نوشتار و گفتار مورد بحث قرار داده اند. تعریف «دموکراسی» در نظر سکولارها و بخصوص چپ گراها و لیبرال ها، به الگوی اروپایی نزدیک است و مجموعه ای از معیارهای سیاسی و فرهنگی را دربرمی گیرد که بر بیشتر ابعاد زندگی عمومی حاکم است. اسلامگرایان به نوبه خود، رویکرد احتیاط آمیزی به این اصطلاح دارند. آن ها سعی می کنند با ارجاع به مفاهیم اسلامی «شورا» و «بیعت» (سوگند وفاداری یاد کردن)، که در قرآن و دیگر متون اسلامی از آن ها سخن به میان آمده است، به این مفهوم مشروعیت بخشند. اسلامگرایان با اموری که با دموکراسی غربی پیوند دارند و لیبرالیسم مورد تفسیر و پذیرش آن، که مستلزم آسان گیری سیاسی و اجتماعی است، نیز مخالفند. آن ها به ویژه این امکان را که خود دموکراسی بتواند در برابر نظام های ایدئولوژیکی دیگر، ایدئولوژی سیاسی جایگزینی فراهم آورد، منتفی می دانند. در نتیجه، آن ها به طور سنّتی، ترجیح می دهند به جای سخن گفتن از دموکراسی، در مورد «روش های دموکراتیک» همچون انتخابات، حاکمیت قانون و مسئولیت صحبت کنند. با این حال، این تردید در مورد دموکراسی در میان اسلامگرایان شیعه در حال زوال است و این واژه به صورتی روزافزون، بدون قید و شرط به کار می رود.

یکی از پیامدهای جنگ خلیج این بود که به جدایی اسلامگرایان از جریان غالب افکار عمومی عراق پایان داد و امروزه گروه های اسلامگرا مؤلّفه ای اساسی از مجموعه جناح های مخالف عراقی اند. «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق»، که سازمانی است گسترده و در ۱۹۸۰ به رهبری سیّدمحمّدباقر حکیم در ایران تأسیس شد، در پیمان های مقاومت جایگاه برجسته ای یافته است. این سازمان در ۱۹۹۲ به گروه بزرگ مجلس ملّی عراق پیوست و به رغم وابستگی مادی اش به ایران، وارد مذاکره با ایالات متحده شده است. حزب قدیمی تر الدعوه، که مواضع ثابت تری اتخاذ نموده، از شکافی که در آن رخ داده آسیب دیده و توان پیشین خود را از دست داده است، اما امروزه نسبت به گذشته تمایل بیشتری برای مشارکت با گروه های مخالف عراقی دارد. با این حال، نگرش الدعوه به ایالات متحده با سوء ظن همراه بوده و این حزب از مذاکره با مقامات ایالات متحده خودداری کرده است. گروه های اسلامگرای عراقی در فرایند آشتی با جناح های مخالف عراق، به تحقیقی پردامنه در مورد اصل دموکراسی پرداخته اند که دلیل آن تا حدی نیاز به برقراری گفت وگو با عراقیان سکولار بوده است. دلیل دیگر را می توان تغییراتی دانست که در خود حکومت ایران که تا مدت ها به عنوان الگوی اصلی اسلامگرایی شیعی تلقّی می شد صورت می گیرند.

اوایل ۱۹۸۹ «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI) و الدعوه در دمشق وارد مذاکره با دیگر گروه های مخالف عراقی شدند. در دسامبر ۱۹۹۰، حمله صدام حسین به کویت موجب شد گروهی متشکّل از ۱۷ حزب سیاسی اقدام به تشکیل «کمیته فعالیت مشترک» کرده، بیانیه ای در محکومیت رژیم و حمایت از تغییرات دموکراتیک در عراق به امضا برسانند. اهمیت «کمیته فعالیت مشترک» در این بود که «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI)، «حزب الدعوه»، «سازمان عمل اسلامی» و گروه های اسلامی کوچک تر شیعه، همچنین «حزب کمونیست عراق»، بعثی های مخالف، ملّی گرایان عرب، سوسیالیست ها، گروه های اصلی سنّی و احزاب عمده کرد را با یکدیگر متحد ساخت. در ۱۹۹۲ بیشتر این گروه ها در «مجلس ملّی عراق» (INC) که ائتلافی فراگیر از مخالفان بود مشارکت نمودند و بیانیه و خط مشی سیاسی مجلس را به تصویب رساندند. این بیانیه، که به تأیید تمامی احزاب حاضر رسید، حاکی از پای بندی جناح های مخالف به امور ذیل بود: «… حکومت پارلمانی کثرتگرا … فراهم کردن حقوق برابر برای شهروندان، حفظ آزادی ها و حقوق دموکراتیک، ایجاد امنیت و ثبات و برقراری حاکمیت قانون و حقوق اساسی بشر، بخصوص حقوق مدنی و سیاسی و احترام به اعتقادات مردم که اسلام نمونه ای از آن است.»

علاوه بر جدایی میان اسلامگراها و سکولارها، در صفوف خود اسلامگرایان نیز اختلاف نظرهایی وجود دارند. بسیاری از این اختلافات بیشتر شخصی هستند تا عقیدتی؛ چنان که احزاب تحت رهبری افراد خاص روحانی یا غیرروحانی با هم متحد می شوند و به ندرت به تغییر موضع حامیان می انجامند. اختلافات ایدئولوژیکی غالبا حول محور مفهوم «ولایت فقیه» می گردند. این مفهوم که خمینی آن را در ایران به اجرا گذاشت، به معنای حاکمیت فقیه است و برخی از شیعیان با آن مخالف بوده و یا در مورد آن تردید دارند. در واقع، همه اسلامگرایان در مورد نقش رهبری روحانیان اتفاق نظر دارند. در حالی که علما وظیفه هدایت معنوی و مشاوره را بر عهده دارند، اما قبول رهبری آن ها در عرصه سیاسی، مورد قبول همگان نیست. اسلامگرایان در این امور نیز اختلاف نظر دارند. تصور آنان از ایران، مدارا با غرب، پذیرش معیارهای دموکراتیک و خط مشی هایی است که در اسلامی کردن جامعه و حکومت دنبال می کند. هرچند «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» (SCIRI)در ایران مستقر است، اما در ارتباط با غرب و به ویژه ایالات متحده، نسبت به دیگر گروه های اسلامگرا همچون الدعوه و «سازمان عمل اسلامی»، مصلحت اندیشی بیشتری از خود نشان داده است. این اختلافات صرفا مربوط به تفاوت در درجه است و گروه های اسلامی در «دوران مبارزه» می توانند به حدی از یکپارچگی دست یابند (و اغلب نیز به این امر نایل می شوند) و هدفی مشترک دنبال می کنند.

اختلاف نظرهایی که در میان شیعیان سکولار وجود دارند، در اصل به پیشینه های ایدئولوژیکی متعدد آن ها مربوط می شوند. ملّی گرایان عرب و بعثی ها همچنان وضعیت عراق را در چارچوب سنّتی مبارزه با عرب بررسی می کنند؛ الگویی که بر اساس آن عرب ها می بایست برای استقلال واقعی، با قدرت های استعماری نو همچون ایالات متحده مبارزه کنند. کمونیست ها و سوسیالیست ها محوریت بیشتری به عراق می دهند، افزون بر اینکه همچون ملّی گرایان نسبت به ایالات متحده بی اعتمادند. صلاحیت ملّی گرایی عربی به عنوان یک ایدئولوژی برای حلّ مشکلات عراق، موضوع بحث محافل مخالفان سکولار است. به همین صورت، میراث و نقش حزب بعث در عراق و مدارا در مقابل ایدئولوژی بعثی، منشأ تنش در میان شیعیان دارای خطوط سیاسی متفاوت است. بعثی ها و ملّی گرایان استدلال می کنند که مسئول اوضاع نابسامان عراق صدام حسین است و نه حزب بعث، و خود حزب صرفا به آلت دستی برای صدام حسین تبدیل شده. پاسخ سکولارهای دیگر این است که رژیم صدام محصول ایدئولوژی بعثی است که ذاتا «فاشیستی» و استبدادی است و همچنین این رژیم نتیجه ماهیت خودکامه نظام حزب بعث است.

شیعیان سکولار عراق بر خلاف اسلامگرایان، تشکیلاتی برای خود ایجاد نکرده اند و در این کشور، هیچ حزب شیعی مشابه با «امل» (Amal) لبنان شکل نگرفته است. با این حال، شیعیان به لحاظ تعداد، بر تمام سازمان های سیاسی عراق (همچون احزاب مربوط به کردها، ترک ها یا آشوری ها) که بر پایه قومیت تأسیس نشده اند، برتری دارند. برای مثال، «پیمان ملّی عراق»، که بین گروهی ملّی گرا و متشکّل از مقامات اداری و بعثی های پیشین است، اغلب در مطبوعات غربی «سنّی» خوانده می شود، در حالی که در واقع بسیاری از اعضای اصلی آن شیعه اند. این آشفتگی حاکی از این گرایش خطرناک در غرب است که بر اساس آن، سکولاریسم با تسنّن، و اسلام گرایی با تشیّع یکی دانسته می شود. توانایی شیعیان سکولار برای دست یابی به زمینه های مشترک ایدئولوژیکی با سنّیان، عامل نوید بخشی است که می تواند به بهبود و رهایی جامعه عراق از اثرات تخریبی دهه های سرکوب در این کشور کمک کند.

سکولارهای شیعه با وجود اختلافات ایدئولوژیکی شان با گروه های اسلامی شیعه، به اهمیت آن ها در ساختار مقاومت عراق واقفند و هر دو جناح برای مبارزه مشترک با رژیم عراق آماده همکاری با یکدیگرند. سنّی ها نیز دست کم، در این مرحله، اهمیت احزاب اسلامگرای شیعه را می پذیرند. «کمیته ناپایدار فعالیت مشترک»، که در ۱۹۹۰ شکل گرفت، و «کنگره ملی عراق» (INC)، که جایگزین آن گردید، گواه این امر است که گروه های مختلف مایلند برای نیل به آرمانی مشترک، اختلافاتشان را به طور موقّت، فراموش کنند. تنش هایی که بروز آن ها از چنین پیمان های پردامنه و ناهمگونی اجتناب ناپذیرند، سرانجام سربرآورده، توان «کمیته فعالیت مشترک» و پس از آن «کنگره ملی عراق» را هدر دادند. با این حال، شایان توجه است که شکاف ها و مناقشات درون کنگره فرقه ای نبودند، بلکه از اختلافات شخصی تعصّب آمیز یا راهبردی ناشی می شدند.

دو گروه جامع مزبور، محل بسیار مناسبی برای تبادل نظر شیعیان با یکدیگر و نیز با سنّیان فراهم آورده بودند. «بنیاد خوئی» در زمینه مذاکرات درون گروهی شیعیان و نیز شیعیان با سنّیان اهمیت روزافزونی دارد. این بنیاد، که سازمانی خیریه و آموزشی است، توسط مرحوم آیه اللّه خوئی تأسیس شده و در حال حاضر، اداره مرکزی آن در لندن واقع است و در سراسر جهان شعبه دارد. این بنیاد به نقطه اصلی تبادل نظر در مورد مسائل مربوط به اسلام و دموکراتیک سازی، آشتی سنّیان با شیعیان و روابط سکولارها و اسلامگرایان تبدیل شده است. این بنیاد با تأسّی به آیه اللّه مرحوم، از سیاست

فاصله می گیرد و در عین حال، از سنّت فرهنگی و فکری شیعی به شدت حمایت کرده، با دلایل انسان دوستانه از منافع شیعیان دفاع می کند. «بنیاد خوئی» با دوری جستن از آشوب های سیاسی و پرداختن به موضوعات سیاسی، از دیدگاه فکری و با روحی آشتی جویانه، در جلب توجه طیف گسترده ای از متفکران عراقی و دیگر متفکران عرب شیعه موفق بوده است.

پی نوشت ها
۱٫ مقاله حاضر فصل پنجم از کتاب شیعیان عرب؛ مسلمانان فراموش شده می باشد. مشخصات کتاب شناختی این کتاب به شرح ذیل است:

Fuller, E. Graham & Franke, Rend R., The Arab Shia: The Forgotten Muslims, New York: St. Martins Press, 1999.

۱٫ استاد علم ادیان در دانشگاه نیویورک و تحلیلگر سیاسی در امور خاورمیانه.

۲٫ استاد علم ادیان در دانشگاه نیویورک، مفسّر و تحلیلگر مسائل عراق در رسانه های مهمّ خبری.

۳٫ فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه تهران.

منبع: فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۶

 

منبع: حوزه نت

اشتراک گذاری :


آخرین اخبار