به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )،من خیلی کوچک بودم که درباره اسلام شناخت پیدا کردم چون با بچههای مسلمان بزرگ شده بودم. به یاد میآورم آنها من را هنگام افطار به خانههایشان دعوت میکردند و همه با در کنار هم خوشحال بودند وغذاهای خوشمزه میخوردند. درهمان سنین نوجوانی کم کم سوالات و ابهامات زیادی درباره دین خودمان برایم ایجاد شد مثلا ازمادرم میپرسیدم چرا شما روسری برسرت نمیگذارید؟ چرا شما آرامش ندارید؟ چرا الکل مینوشید؟ و سوالاتی زیادی در ذهن داشتم در جواب به من میگفتند دینشان آنها را مجبور کرده است هنگامی که انسان به دینی پایبند میشود باید به دستورات آن عمل کند که چه چیزی مجاز است و چه چیزی مجاز نیست، زیرا به آن اعتماد میکنند نه به این خاطرکه نمیتوانند فکر کنند، بلکه به این دلیل که میدانند در زندگی شخصی و اجتماعی آنها تاثیرات خوبی دارد برای همین دستورات دین خود را انجام میدهند.
سوالات متعددی درباره اسلام داشتم وتفاوت آشکاری میان دین من با دوستانم میدیدم تا اینکه یک روز وقتی درباره کریسمس با بچهها صحبت میکردیم پرسیدم چرا آنها جشن کریسمس نمیگیرند یکی از دوستان به من گفت: فقط شما نیستید که حضرت مسیح را میشناسید ما هم ایشان را قبول داریم تا قبل از آن من فقط به اعمال بصری توجه داشتم مثل حجاب، نماز و روزه ولی درباره مسائل اعتقادی صحبت نکرده بودیم. آنها گفتند ما به خدا اعتقاد داریم و همه پیامبران از حضرت آدم، نوح، موسی، ابراهیم، عیسی و … فرستادگان خدا هستند که ما قبول داریم.
بنابراین تصمیم گرفتم تا اطلاعات و شناختم را درباره دین اسلام . یک قرآن با ترجمه انگلیسی تهیه کردم و در زمان تعطیلات تابستانی شروع به خواندن آن نمودم. شبیه کتاب مقدس ما بود بعد از بازگشت به مدرسه و تمام شدن تعطیلات مسائل زیادی برایم روشن شده بود که برای دوستانم تعریف کردم اما نیاز به توضیحات بیشتری داشتم آنها نمیتوانستند به من کمک کنند و باید سراغ افراد مطلعتری میرفتم.
البته آن زمان اصلا به فکرتغییر دین نبودم تنها ازسرکنجکاوی وعلاقه مسایل اسلام را دنبال میکردم و میخواستم بدانم چرا دین من با دوستانم فرق دارد. این تجربه عجیب وغریبی بود که چیزهایی نخوریم و ننوشیم و کارهایی را که میتوانیم انجام ندهیم. ماه مبارک رمضان نزدیک و نزدیکتر میشد و من تصمیم گرفتم که اگر آنها میتوانند اینگونه باشند پس من هم میتوانم؛ بنابراین سعی کردم مانند آنها روزه بگیرم خیلی سخت بود، دوستانم به من گفتند یک روز کار سختی نیست، تو باید سعی کنی تمام ماه رمضان اینگونه باشی. گفتم: برای یک هفته امتحان میکنم. تجربه عجیب وغریبی است زمانیکه میتوانیم بخوریم و بنوشیم ولی امتناع میکنیم، که بعد از آن احساس خوبی برای رسیدن به هدف ایجاد میشود زیرا وقتی سرگرم کارباشیم اصلا متوجه گرسنگی و تشنگی نمیشویم. من به اسلام احترام میگذاشتم و هرچه جلوتر میرفتم آن را بهتر درک میکردم البته اعتقادم این نبود تا به عنوان دین خودم برگزینم بعد از آن چند مجله و کتاب درباره اسلام تهیه کردم از جمله علم، سیاست و… اطلاعاتم را درسطح دانشگاهی بالا نبرد بلکه درکم را بهتر کرد.
به این فکر میکردم که اگر در دین مسیحیت صحبت از پیامبری دیگر میشود که بعد از مسیح میآید آیا او همان حضرت محمد میتواند باشد؟! این چیزی بود که علاقه واحترامم را به حضرت محمد بیشتر میکرد زیرا به نظر من او غیر از پیامبری، یک شخصیت خوب و رهبر مقبولی بوده است
تا اینکه درتعطیلات همراه خانوادهام نیویورک رفتم آن زمان واقعه ۱۱ سپتامبر رخ داده همه ما دچار شوک و ناراحت شده بودیم و نمیدانستیم چرا این اتفاق افتاده است. گزارشها و اخبار منتشر شده آن را به مسلمانان نسبت دادند و میگفتند تروریستهای مسلمان پشت این حملات هستند
اما من این را رد کردم و به خانوادهام گفتم قرآن را خواندهام و مفاهیم دین اسلام را درک کردهام این دین، اجازه نمیدهد چنین کارهایی صورت بگیرد! خدا در قرآن فرموده شما نمیتوانید انسانهای بیگناه را بکشید، زیرا کشتن یک نفر مانند آن است که همه مردم را کشتهاید و اگر یک نفر را نجات بدهید مثل آن است که تمام مردم را نجات دادهاید. من چیزهایی که گفته میشد را قبول نمیکردم اینکه میگویند مسلمانان این کار را انجام داده باشند احساس واقعا بدی بود. به اتاقم رفتم، به زمین زانو زدم و به زبان عربی گفتم: «من معتقدم که یک خدا وجود دارد و حضرت محمد آخرین پیامبر خدا است.» متوجه شدم شهادتین را گفتم و به اسلام اعتقاد دارم اما هنوز تردید داشتم که این دین من باشد یا نه و اینکه چگونه میتوانم زندگیام را براساس آن تنظیم کنم.
فکر کردم خوب پس من به یک خدا اعتقاد دارم و باور دارم که حضرت محمد آخرین پیامبر است، بااین حال مطمئن نبودم که میتوانم روسری سر کنم و یا الکل ننوشم، ولی اگر اینگونه نباشم باید روز قیامت جواب بدهم نمیدانستم چه میشود حتی اگردرموارد خاص هم رعایت نکنم، دچار تردید بودم .
بنابراین تصمیم گرفتم تا زندگیام را تغییر دهم از آن به بعد الکل ننوشم یا گوشت خوک نخورم مگر گوشتی که ذبح حلال شده باشد خیلی از کارهای که قبل از آن انجام میدادم را کنار گذاشتم و تنها به دین اسلام فکر میکردم زیرا اعتقاد مرحله اول پذیرش است ولی عمل کردن به اعتقادات مرحله دوم که باید رعایت میکردم.
مادرم به من گفت : تو میتوانی همه این کارها را انجام بدهی بدون اینکه تغییر دین بدهی و مسلمان شوی . تو هنوز هم میتوانی انسان خوبی باشد
اما من گفتم مسلمان شدهام و به خدا اعتقاد دارم و حضرت محمد آخرین پیامبر خداست. اعتقادات من واقعا تغییر کرده است
مادرم که درفضای نژادپرستانه و ضداسلامی بزرگ شده بود میدانست چه شرایط سختی در انتظارم خواهد بود همواره سعی میکرد من را ازحوادث محافظت کند و مراقبم باشد اصرار داشت تا مسلمان نشوم وتغییر عقیده بدهم، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و با دوستان مسلمان به مسجد میرفتم و عبادت میکردم بعد از ده ماه از مسلمان شدن تصمیم گرفتم روسری برسر بگذارم خیلی سخت بود ولی این را مطمئن هستم اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم باز هم مسلمان خواهم شد.
این یک فرآیند یادگیری بود که کم کم به کمک دوستانم و حمایت خانوادهام بارور شد و توانستم مسلمان شوم و هر روز شناخت و درکم را بیشتر کنم
دوست خوبی که من برای اولین بار به او گفته بودم به اسلام علاقه دارم به من گفت اسلام یک روش برای زندگی است که اگر آن را خوب درک کنیم سوالاتی که در طول زندگی پیش میآید را میتوان با دستورات آن جواب داد قرآن کتاب آسمانی خداست که تمام دستورات زندگی فردی و جمعی انسانها درآن وجود دارد.
سفر من به اسلام تدریجی بود و سه سال طول کشید سال ۲۰۰۲ شروع شد زمانیکه تنها ۱۹ سال داشتم و من احساس میکنم به برکت اسلام و راه و روشی که انتخاب کردهام زندگی خوبی دارم.